۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

My opinion on the "Pan-Aryan National Front

As you may have noticed, there is a link on my blog to the Iranian branch of the "Pan-Aryan National Front". I had put this link actually from the very beginning of the this blog about 2 years ago. This was because I believe that this organization is one of the few realist and pragmatic White Nationalist political entities that have an educated and aware leading elite. There is no "Christian Crusader Vs Muslim Mujahed" or "White Vs Jew" bullshit debates and the leadership elite do have a very scientific and realistic viewpoint on what is actually the fundamental identity of a Caucasoid (= White) man, thus all the Caucasoid comrades throughout the White World, from the Arctic regions of North Scandinavia to dry and warn areas of the North Africa are
welcome to voice their views on the related forum of the movement.

The intelligence and consciousness of the PANF's leadership is well reflected on the FAQ's page of their forum, specially where they state:
11. Why does PANF exercise "Positive Discrimination" in favor of Non-European Whites?

We do no such thing. We merely treat them as we would any other White, and if they are to be accepted as White and brought into the struggle, what other course of conduct is imaginable? There is no Coach section in PANF. All Whites fly First Class. Why should we as racialists accept a man that claims to be proud of his race, yet is ashamed of his subrace?
Yes we have subforums for Englishmen, Italians, Germans, etc. Why? Because they are White and our Sisters and Brothers. For the same reason we have subforums for Whites from Iran, Amazigh lands, Turkey, the Levant , etc.
I have to say that this kind of thinking is really new in the White Nationalism atmosphere and must be welcome, especially by those suppressed White nations of Western Asia and Northern Africa. Therefore I'd like to state clearly here that I do support the great ideas of the PANF and would like also to get involved in their sacred battle for securing the existence of our race. I honestly advice all Iranians to join their forum and introduce themselves in the Iranian branch, named "Airyana Vaeja". This way, we Iranian racialists will be able to find each other and hear each other's points & ideas and hopefully this will lead us to set up a large and powerful racialist movement in Iran.
Payandeh Iran – Ardashir Azadeh

۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

یک گل دیگر به سود نژادگرایان : رفتار اجتماعی انسان ریشه ژنتیکی دارد!

نوچگان نادان مکتب های چپگرا و به اصطلاح "انسان گرا" (Humanist) مدام در گوش ما می خوانند که همه ویژگی های منفی اخلاقی و رفتاری قوم ها و مردمان دون پایه و پستی همچون عرب ها, سیاهان و یا ترک-مغولان, و نیز علل بزهکاری برخی افراد جامعه, به کلی معلول "محیط اجتماعی بد" (Bad Social Environment) و یا "سوءرفتار" (Mistreatment) دیگران با اینان از سوی جوامع میزبان می باشد و بدین سان نژادگرایانی را که علل این پدیده های منفی رفتاری را در "درون" آنان جستجو کرده و لذا در پی دلایلی ریشه ای و بنیادین تر برای توضیح این گونه مسائل هستند, به تندی محکوم نموده و متعصب و جاهلشان می نامند. آنها در این راه با پنهان شدن پشت نقاب های فریبنده ای همچون "دانش اجتماعی" و "مکتب علمی" , که گویا تنها در اختیار حضرات "مارکس" و "لنین" و "انگلس" می باشد!, متکبرانه خود را تنها دانای کل جمع دانسته و برای حل مسائل و مشکلات اقلیت ها و اقوام پست مدام حکم می رینند که گویا می شود و می بایست با "تحمل و بردباری" یک پروسه "تبعیض مثبت" را به سود این دون پایگان برقرار کرد تا آنها بتوانند پس از گذشت چندین سال "عقده گشایی", خود را با محیط اجتماعی پیشرفته اقوام دارای سرمایه ژنتیکی غنی تر تطابق دهند و ارزشهای رفتاری و اخلاقی اینان را در اذهان عقب مانده خود نهادینه سازند. همین دیدگاه و طرز تفکر بود که پس از آنکه سوگمندانه به یاری رسانه های گروهی تحت سلطه مشتی پول پرست به گفتمان غالب سیاسی-اجتماعی جهان غرب تبدیل شد, منجر به پذیرش "چندگانگی نژادی" (Multi-Racialism) و "چندگانگی فرهنگی" (Multi-Culturalism) شده و راه را برای پدیده های شومی همچون آمیزش های گسترده میان-نژادی در اروپا, که ابردژ مستحکم نژاد سپید بود, و یا سقوط دولت پیشرفته و نیرومند سپید آفریقای جنوبی و کشتارهای گروهی سپیدان در این کشور که به نسل کشی می ماند, صاف و هموار نمود.برای برخورد با بزهکاران نیز اینان باز به محیطگرایی مطلق توسل جسته و چنین فتوی می دهند که گویا می شود با کاربست یک رویکرد مثبت و سازنده (؟!), بزهکاران را به افرادی سودمند برای اجتماع بدل ساخت و مانند زباله هایی که بازیافت می شوند, آنان را به دامان اجتماع بازگرداند. از همین روست که سوگمندانه مجازات اعدام را , که موهبتی است برگرفته از یک الگوی زیست سالم طبیعی, اکنون در بسیاری مناطق جهان ممنوع ساخته اند و به جای آن دوره های حبس در زندان هایی را درنظر گرفته اند که شرایط رفاهی برخی از آنها , که به هزینه افراد سازنده و آفریننده اجتماع ساخته شده اند, از هتل های 5 ستاره هم بهتر است!
اما اکنون دوره دیگری آغاز شده است. یافته های دانش سودمند "ژنتیک" و شاخه های گوناگون آن به ویژه "رفتارشناسی ژنتیکی", به طور روزافزونی در حال ابطال افسانه های چپگرایان, یکی پس از دیگری, می باشند. جدیدترین این یافته ها که محتملا بزرگترین ضربه را به بنیان اندیشه های هواداران مکتب "محیط گرا", یعنی آنانی که می پندارند همه رفتارها و کارهای انسان منتج از محیطی است که در آن پرورش یافته , وارد می کند, به قرار زیر است:
رفتار اجتماعی انسان ریشه ژنتیکی دارد!
پژوهش نوینی از سوی "مجله شخصیت" نشان می دهد که ازخودگذشتگی و رفتار اجتماعی منحصرا نتیجه محیط, و به ویژه محیط مذهبی, نیست. پس از انجام مطالعه ای بر روی همزادهای بالغ, پژوهشگران یادشده به این نتیجه رسیده اند که علیرغم اینکه رفتار نوعدوستانه و گرایش مذهبی همراه هم ظاهر می شوند, اما ارتبط اینان علاوه بر محیط از عوامل ژنتیکی نیز متاثر است.
به گفته رهبر گروه پژوهشی, "لورا کوئینگ", عقیده رایجی که علت بیشتر اجتماعی و ایثارگر بودن افراد مذهبی را در فرمان ها و تعهدات رفتاری قرار داده شده (از سوی مذهب) برای آنها جستجو می کند, نادرست است. به گفته وی : "این مطالعه نشان می دهد که گرایش مذهبی و این گونه رفتارها از آن روی است که در وجود افراد یادشده ژن هایی موجود می باشد که آنها را به سمت رفتارهای مذکور سوق می دهند."
وی در بخش دیگری از سخنانش چنین به گفتمان رایج "محیط گرایی مطلق" تحمیل شده از سوی رسانه های چپگرا و تحت سلطه هومانیست ها می تازد:
"اجتماع به طور کلی چنین می پندارد که این محیط خانه است که تاثیرات شگرفی بر رفتار دارد, در حالی که مطالعات انجام شده در زمینه رفتارشناسی ژنتیکی مکررا نشان می دهند که رفتار ما متاثر از ژن های ما نیز هستند."
برآیند
ضمن باطل گشتن افسانه ی "محیط گرایی", این پژوهش به ما هواداران جنبش نوین ناسیونالیستی ایران زمین, ضرورت ایجاد یک سامانه به کلی نوین حقوقی-جزایی را نشان می دهد. در چهارچوب این سامانه, بر خلاف سامانه های کنونی که مبنا را بر بی گناه بودن ذاتی بزهکاران دانسته و می کوشند تا با کاربرد شیوه های موسوم به "بازیابی", آنان را به افراد مفید و سودمندی برای اجتماع بدل سازند, مبنای کار می بایست یک "رویکرد پیرایشی" باشد. بدین گونه که بزهکار را می بایست یک "آلاینده اصلاح ناپذیر اجتماع" تصور کرد که علت بزهکاری وی, نه در "تربیت نادرست والدین و محیط", که در "ژن های معیوب" ای که وی را به میکروبی زیان آور بدل ساخته جستجو می شود و از آنجا که بنیاد ژنتیکی یک انسان به کلی تغییرناپذیر است, لذا شیوه صحیح برخورد با بزهکار را می بایست بدین سان پایه ریزی نمود که افزون بر جداسازی وی از اجتماع برای جلوگیری از ایجاد زیان های بیشتر, به سترون سازی فرد بزهکار و نیز خویشان نزدیکش نیز اقدام نمود تا بدین گونه از تکثیر ژن هایی که مولد بزهکاری و جرم و جنایت می شوند, جلوگیری نمود. با کاربست این شیوه, در درازمدت جامعه ایران قادر خواهد بود تا خود را از لوث وجود ننگین بزهکاری به کلی رها ساخته و با صرفه جویی هزینه های سنگین مادی و معنوی ناشی از این پدیده, گامی بلند به سوی برقراری یک اجتماع سالم, امن و مرفه بردارد.


اطلاعیه مهم :

از این پس، تارنمای "خاک و خون" دارای دو نویسنده خواهد بود. افزون بر من یعنی "اردشیر آزاده"، هماندیش و همرزم گرامی ام "جنگآور" نیز قلم توانایش را در راه بهبود و پیشرفت این تارنمای میهنی به کار خواهد گرفت. امید است که این تحول خجسته، به هر چه پربارتر و سودمند گشتن "خاک و خون" یاری رسانده و موجب رضایت خوانندگان گرامی این وبگاه شود

۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

سندی دیگر بر رسوایی "هویت طلبان" آذربایجانی

هنگامی که ما میهن پرستان ایرانی بر این نکته تاکید می ورزیم که توده های میلیونی قوم ایرانی آذری فاقد علاقمندی و گرایش ذاتی به سمت جدایی خواهی و حرکات گریز از مرکز بوده و دست بالا خواهان تمرکززدایی و بهبود وضعیت اقتصادی زیستبوم قومی خویش هستند و از این روی بر "بیرونی" بودن منشا و سرچشمه تحرکات ضدایرانی در شهرهای آذرآبادگان تاکید می ورزیم, سران و کارگزاران جنبش "هویت طلب" (؟!) آذربایجان به انکار برخاسته و مدعی می شوند که جنبششان یک حرکت اجتماعی اصیل و برخاسته از بطن جامعه ایرانیان آذری می باشد و اتهام های ارتباط با محور اهریمنی آنکارا-باکو, تنها برچسب هایی است که از سوی "شووینیسم فارس" (؟!) و به قصد موهن نمایی جنبش هویت طلبی در میان آذری تباران ساخته و پرداخته می شود.
اما آیا می توان "دم خروس" را نادیده گرفت و "قسم حضرت عباس" را باور کرد؟ اگر پاسخ شما خواننده گرامی نیز همچون هر انسان دیگری که دچار عقب ماندگی ذهنی حاد نباشد یک "نه" بزرگ است, پس این نوشتار را بخوانید.
سند رسوایی – چهرگانلی و یازیچی اوغلو دست در دست یکدیگر







تصویری که در فوق ملاحظه می کنید مربوط است به دیدار "صمیمانه" رهبر اصلی جنبش موسوم به هویت طلبی آذربایجان یعنی "محمود چهرگانلی" با "محسن یازیچی اوغلو" که رهبر یکی از احزاب اصلی حامی ایده پان ترکیسم در ترکیه به نام حزب "اتحاد بزرگ" (Büyük Birlik Partisi) می باشد.از آنجا که همه ما چهرگانلی را می شناسیم و می دانیم که او و حزب "گاموح" وی, رهبر اصلی جنبش کذایی هویت طلبی می باشند, لذا به معرفی و توصیف "دوستان" صمیمی اینان در کشور "دوست و برادر" ! ترکیه می پردازیم.

حزب اتحاد بزرگ ترکیه – فرزند نامشروع پیوند شوم پان ترکیسم و اسلامگرایی

این حزب که خواهان تشکیل یک توران بزرگ از چین تا مدیترانه است و اصولا نام آن نیز بازتابنده این رویکرد می باشد, در ۲۹ ژانویه ۱۹۹۳ و در پی یک انشعاب در حزب نیرومند "حرکت ملی" (Milliyetçi Hareket Partisi ) توسط "محسن یازیچی اوغلو" بنیادگذاری شد.دلیل اصلی انشعاب این بود که یازیچی اوغلو رهبری حزب را متهم به نادیده انگاشتن اصول دکترین اسلامگرایی می کرد و خواهان اتخاذ یک راهبرد نوین به منظور آشتی ناسیونالیسم ترک و پان ترکیسم با اسلامگرایی بود.لذا پس از مجادلاتی تند با "آلپ ارسلان تورکش" رهبر فرهمند و محبوب پان ترکیست های ترکیه، حزب جدیدش را پایه گذاری نمود.
 

این حزب که دارای ارتباطات گسترده ای با اوباش "گرگ های خاکستری" می باشد، علنا و رسما زیر پرچم اسلامگرایی و همزمان پان ترکیسم سینه زده و به عبارت دیگر آنچه "خوبان" همه دارند را "یکجا" دارد! تندی اسلامگرایی این تورانچی های ابله به حدی است که در تارنمای رسمی شان نیز صفحه ای را به طور ویژه به مبحث "دین و دولت" اختصاص داده اند.با این حال، ماهیت فاشیستی و استبدادجوی این حزب باعث شده است تا به همراه حزب حرکت ملی و تشکیلات گرگ های خاکستری، جزئی از گروه های نئوفاشیستی ترک قلمداد شود.

 

از ویژگی های اساسی این حزب، "ارمنی ستیزی" و "یونانی ستیزی" شدید آن است، به طوریکه رهبران این حزب از هر فرصتی برای پراکندن تخم کینه و نفرت نسبت به این دو قوم بهره برداری می کنند.

ترور "هرانت دینک" - افتخار بزرگ حزب اتحاد بزرگ !

هرانت دینک، یک روزنامه نگار ارمنی تبار ترک بود که خواهان برسمیت شناخته شدن نسل کشی وحشیانه ارامنه توسط ترک ها بوده و برای احقاق حقوق اقلیت ارمنی ساکن ترکیه از روش مدنی و آرام مبارزه می کرد. وی که از سوی ترک گراهای هار بارها و بارها مورد تهدید قرار گرفته بود، سرانجام در تاریخ ۱۹ ژانویه ۲۰۰۷ توسط "اوگون ساماست"، یک راس پان ترکیست ۱۷ ساله عضو حزب اتحاد بزرگ، مورد اصابت چندین گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. علیرغم انکار یازیچی اوغلو، مدارک ارتباط و پیوند "ساماست" با سازمان جوانان این حزب، یعنی "Alperen Ocakları" چنان متقن و مستند است که بسیاری از محافل سیاسی ترکیه این ترور را اصولا یک عملیات برنامه ریزی شده سیاسی از سوی این حزب می پندارند.(+)




جالب آنکه وقتی به سوابق و پیشینه "اوگون ساماست" می نگریم، به این نکته پی می بریم که گویا حزب اتحاد بزرگ ترکیه نیز مانند حزب "گاموح" خودمان، تنها در میان لات و لمپن های بی کار و بی سواد اقشار دون جامعه، و به عبارت بهتر در میان "لجن اجتماع"، دارای پایگاه است و بس :


His parents live apart. He had dropped out of high school,was unemployed and may have been a drug user.The Turkish media has also reported that Samast has been described by his family as "calm and withdrawn", whilst his friends have labelled him "aggressive and contentious", pointing out that he had been "kicked off" his local football team for aggression.


به دیگر سخن، این جوانک مفلوک که ابزار دست پان ترکیست های بی شرف برای ترور یک مبارز شریف ارمنی شد، در یک خانواده از هم گسیخته به دنیا آمده، از دبیرستان اخراج شده، بیکار بوده و مواد مخدر نیز مصرف می کرده است! و کاملا طبیعی است که بیاندیشیم چنین انسان تیپاخورده و واپس مانده ای "پرخاشگر" شود و محل عقده گشایی های خود را حزب "اتحاد بزرگ" جناب یازیچی اوغلو قرار دهد!
 
برآیند:

جنبش موسوم به "هویت طلبی" آذربایجان نه تنها مستقل و خودجوش نیست، که دقیقا وابسته و پیوسته به کانون های جنایتکار و ضدایرانی پان ترکیسم محور اهریمنی آنکارا-باکو می باشد. به دیگر سخن رابطه و نسبت این جنبش با اربابان ترک اش، همچون رابطه و نسبت چراغ است با جریان برق : بدون حمایت و پشتیبانی کانون های پان ترکیست در ترکیه، جنبش کذایی و ایرانی ستیز "هویت طلبی" اساسا وجود خارجی نخواهد داشت و جامعه ایرانیان آذری چنین لوش و لجنی را شاهد نخواهند بود.


از همین روی است که ما میهن پرستان ایرانی به خود حق می دهیم تا بر ضد ترکیه باشیم و از فروپاشی و نابودی اش حمایت کنیم!


۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

ايران ستيزي, حتي در واپسين ثانيه هاي عمر!





سرانجام سردار قادسيه دوم و رهبر كبير امت واحد عربي, "صدام حسين تكريتي" به امر دادگاه فرمايشي آمريكاييها در بامداد ديروز به دار آويخته شد.وي كه در طول زندگي ننگينش جنايات بسيار گسترده و دهشتناكي بر ضد ايرانيان, چه در ايران كنوني و چه در جهنمي كه عراق نام دارد, مرتكب شده و دستان پليدش به خون صدها هزار تن از هم ميهنان و هم تباران ما آغشته بود, به جرم كشتن تنها 140 تن عرب شيعه شهرك "دوجيل" به مرگ محكوم شده بود!

من تمايل ندارم كه درباره صلاحيت و يا عدم صلاحيت دادگاه صدام و مسائل مربوط به آن قلم بزنم, تنها نكته اي را يادآور شوم و آن اينكه اين ضحاك پليد حتي در واپسين دقايق زندگي نكبت بارش هم از كينه توزي و نفرت ورزي نسبت به ايران و ايراني غافل نبوده است.به طوري كه قاضي عراقي "منير حداد" به خبرنگار بي.بي.سي گفته است, وي در ساختمان محل اجراي حكم و در پاسخ به يكي از گارهاي حاضر در آنجا كه از وي چرايي نابودسازي عراق و ايجاد زمينه اشغال اين كشور به دست آمريكاييها را پرسيده بود, چنين پاسخ داده است:

"من تجاوزگران و پارسيان (بخوانيد ايرانيان) و دشمنان عراق را نابود ساختم و من عراق را از فقر به رفاه رهنمون ساختم."

به گفته همين شاهد عيني, وي همچنين در واپسين لحظات زندگي اش نيز عراقيان را به عشق و بخشايندگي در ميان خودشان و به نبرد بر ضد آمريكاييها و پارسيان فراخوانده است.

جداي از اين نكته كميك كه صدام هذيان گويان از يكسو ادعاي نابودسازي ايرانيان را داشته و از سوي ديگر همزمان خواهان نبرد عراقيان با ما مي شود, تذكر يك نكته ضروري است و آن اينكه ايراني بايد بداند كه اين حقد و كين حيواني نسبت به ايران و ايراني تنها خاص صدام و يا معدودي ديگر از همپالكي هاي بعثي اش نيست.اين يك ويژگي عام در ميان عرب ها است و هر عربي در واقع در خون خود ايران ستيز مي باشد.پس چه بهتر كه ما نيز شعارهاي مزخرفي مانند برابري و برادري اسلامي ! را كنار گذاشته و با پرورش كينه ضدعربي در دلهامان و صيقل زدن آن, از نظر رواني خود را آماده جنگ و نبرد نگاه داريم, چراكه به قول قدما : "اگر صلح مي خواهي هميشه آماده جنگ باش!"

۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

ريشه هاي آميخته مسيحيت

پيش گفتار

مدتي است كه گروه هاي تبليغگر كيش مسيحيت در ايران فعال شده و درصدد گستراندن اين كيش در ميان ايرانيان مي باشند.ما ملي گرايان ايراني چندان از گسترش آيين مسيحيت در ايران ناخشنود نيستيم, چراكه به به باور ما همين كه در مسيحيت بر اصل اساسي لاييسم يعني «جدايي دين از حكومت» صحه گذاشته شده است ( كار قيصر را به قيصر واگذار و كار خدا را به خدا ) خود دليلي بر مزيت آن نسبت به دين دخالتگر و تماميت جوي اسلام محسوب مي شود.آنچه كه براي ما اهميت دارد اين است كه هيچ دين و آيين و كيشي در ايران فردا نمي بايست كوچكترين دخالتي در نهادهاي اجتماعي جامعه ايراني داشته باشد و همچنين نمي بايست دستآويزي براي ايجاد دوگانگي و چندگانگي و اخلال در همبستگي ملي ايرانيان قرار گيرد.

با اين حال ما هنگامي كه هيئت پاپ روم يا پاتريارك قسطنطنيه را با آن ژست هاي متفرعنانه و تهوع آورشان مي بينيم كه براي توده گوسپندان پيش رويشان چونان امپراتوران رومي و يوناني درفشاني مي كنند, خونمان به جوش مي آيد و به اين انديشه مي افتيم كه براي ما «مكه» با «رم» و «قسطنطنيه» هيچ توفيري ندارد و «انيراني» براي ما انيراني و بيگانه است, چه عرب و چه ايتاليايي و يوناني و لذا انديشه حمايت از كيش پدري مان يعني «زرتشتي گري» به مغزمان خطور مي كند.در واقع ما هيچ گاه راضي نخواهيم شد كه مشتي از ايراني نمايان هر ساله مانند نوكران و بردگان عصر امپراتوري روم راهي شهر كذايي رم شوند و جلوي پيرمرد خرفتي مانند پاپ تعظيم كرده و به لاتيني, كه زبان دشمنان نياكان ماست, مشتي خزعبلات بلقور كنند.ايراني بايستي بداند كه «رم» و «قسطنطنيه» , همچون «مدينه» و «دمشق» و «بغداد», در طول تاريخ همواره كانون هاي طراحي توطئه ها و دسيسه هاي ضدايراني روميان و يونانيان بر ضد شاهنشاهي هاي اشكانيان و سپس ساسانيان بوده اند و ما نمي توانيم دخالتگري آنان در ايران فردا را تحمل كنيم.ايرانياني كه مي خواهند از چاه اسلام بيرون آمده و به چاله مسيحيت بيفتند نيز بايستي آگاه باشند كه تنها در صورتي ملت ايران وجودشان را تحمل خواهد كرد كه براي خود يك كليساي مستقل, همچون ارمنيان و آشوريان, برپا كنند و آيين ها و نيايش هاي ويژه خود را نيز, نه به لاتيني يا يوناني, كه به پارسي به جاي آورند.

با اين حال از آنجا كه ما فعلا تضاد اصلي را نه با سازمان هاي تبليغگر مسيحيت كه با بنيادگرايي اسلامي و ماشين سركوبگرش مي دانيم, به هيچ روي ستيزه گري با اين ايرانيان را شايسته نمي دانيم و حتي دوست مي داريم كه آنان در راه خويش موفق شده و هر چه بيشتر بتوانند ايرانيان گمراه اسلام زده را در راه نجاتشان از چاه ژرف اسلام زدگي برون آورده و به چاله نه چندان عميق مسيحيت بياورند.آنچه كه انگيزه اين نوشتار شده است نيز نه دشمني ورزي و رزم با مسيحيان, كه كوششي پژوهشگرانه در راستاي روشنگري و تمييز مسائل مربوط به اين دين مي باشد.مناسبت اين نوشتار نيز از آنجا پيش آمد كه من اخيرا در تارنمای یک ایرانی نومسیحی با بحثي پيرامون مسيحيت و ريشه هاي آن روبرو شده و با مشاهده تفرعن و كبر زننده نويسنده تارنما را در برابر انتقادات خوانندگان برآن شدم تا به روشنگري و تشريح موضع خويش درباره ريشه هاي مسيحيت دست يازم.اميد است كه انتشار اين نوشتار تنها در راستاي انگيختن يك بحث علمي و نه يك مجادله بيهوده تلقي گردد.
ريشه هاي آميخته مسيحيت



امروزه برهیچ کس پوشیده نیست که کیش مسیحی، همچون ديگر كيشهاي سامي مانند يهوديت و اسلام, نه يك آيين همگن ناب كه گردآورده اي است از شمار زيادي از دين ها و آيين ها و انديشه هاي فلسفي پيش از خود.در زير فهرستي از مفاهيم و انديشه هايي كه نقشي بنيادي در كيش مسيحيت دارد و از ديگر آيين ها و دين ها ستانده شده و به نادرست از سوي ترسايان, مفاهيم و انديشه هايي منحصرا مسيحي انگاشته مي شود, همراه با توضيحات و اسنادي در اين باره آورده شده است:
1-انگاره ها و آيين ها و نمادهايي كه از كيش ايراني «مهر» يا ميتراييسم گرفته شده است:

-زاده شدن مسيح از يك زن باكره كه دقيقا با انگاره زاده شدن مهر از يك بانوي باكره كه عنوان «مادر خدا» داشت يكساني دارد.

-باور به وجود دوزخ و بهشتي كه در آسمان هستند.

-باور به اينكه پيروان مسيحيت داراي ويژگي ناميرايي و رستگاري ابدي خواهند بود.

-باور به اينكه سرانجام يك روز نهايي داوري فرا خواهد رسيد كه در آن مردگان زنده شده و نبرد نهايي ميان نيكي و بدي درخواهد گرفت كه منجر به نابودي نظم كنوني خواهد شد

-آيين تعميد نوباوران و تازه واردان.

-آيين خوردن نان و نوشيدن مي كه در كيش مهر به ترتيب نمادهايي از گوشت و خون مهر به شمار مي رفتند.

-آيين مقدس انگاشتن روزهاي يكشنبه.

-آيين نكوداشت زايش مسيح در روز 25 دسامبر هر سال.

-پوشيدن لباس سرخ از سوي كشيشان كه دقيقا تقليدي است از روحانيون كيش مهر.

-انگاره «شام واپسين» كه در كيش مهر به عنوان نماد پايان ماموريت زميني مهر به شمار مي رفت و از آن پس مهر به آسمانها عروج كرد تا از آنجا نگاهبان ابدي ايمانداران به خويش باشد.

2-انگاره ها و آيين ها و نمادهايي كه از ديگر كيش ها و دين ها ستانده شده است:

-داستان انجيلي «توفان نوح» كه دقيقا برداشتي است از افسانه سومري «حماسه گيلگمش» كه پيشينه آن به 2000 سال پيش از ميلاد بازمي گردد.



-مفهوم «مريم و فرزند» كه در فرقه مصري «ايسيس و هوروس» (Isis and Horus) به صورت بانويي كه فرزندش را در آغوش دارد وجود داشته است.با همسنجي دو نگاره نخستين زير كه اولي نمايانگر تنديسي مصري مربوط به دودمان نوزدهم پادشاهي مصر يعني در دوره 1295 تا 1186 پيش از زايش مسيح و دومي نيز نمايشگر نقاشي يوناني مربوط به حدود سده يكم پيش از ميلاد است و «دينوسوس» را در آغوش مادرش نشان مي دهد, با نگاره سوم كه نقاشي كلاسيك مريم و عيسي است, به خوبي مي توان به وامگيري مسيحيت و نيز فرهنگ يوناني را از فرهنگ كهن مصر پي برد:
-بسياري از قوانين حقوقي موجود در متون «عهد قديم» به ويژه قانون «چشم در برابر چشم» آشكارا از مجموعه قوانين «حمورابي» پادشاه بابل كه در حدود 1750 پيش از ميلاد تنظيم شده است
, تقليد و ستانده شده اند.
-مفهوم «تصليب عيسي» كه نقشي محوري در باورها و عقايد مسيحيان دارد, به طور كامل از افسانه هاي يوناني ستانده شده است.به نگاره هاي زير بنگريد:
نخستين نگاره مربوط به يك سنگنبشته يوناني در سده هاي پيش از زايش مسيح است كه در متن آن نام فرد به صليب كشيده شده تحت عنوان يك خدا-انسان به نام «اورفئوس-دينوسيس» آمده است و دومين نگاره نيز نماي كلاسيك تصليب عيسي است.

نتيجه گيري
دين مسيحيت, و يا دستكم آنچه كه ما به عنوان مسيحيت مي شناسيم, آنگونه كه مبلغانش ادعا مي كنند, يك دين ناب و همگن نازل شده از سوي خدا نيست بلكه همچون ديگر اديان «وامدار اسطوره ها» بوده و گردآورده اي است از انواع و اقسام باورها و آيين ها و نمادهايي كه پيش از زايش خيالي يا واقعي فردي يهودي به نام مسيح در حدود 2000 سال پيش, در سرتاسر خاورميانه و مصر و يونان وجود داشته است .

۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

آميختگي جمعيت ها

" نژاد قوي هيچ مفهومي ندارد جز، نژاد پر جمعيت " - اسوالد اشپينگلر

بستر حياتي يك ملت بوسيله عنصر جمعيت خارجي بدو شكل ممكن است مورد تعرض قرار گيرد : نخست بوسيله ي گروههاي مهاجر و ديگري بوسيله ي افراد پراكنده . جمعيت خارجي در برخورد با جمعيت اصلي از دو نظر رويدادها و پديده هايي بوجود مي آورند.يكي از نظر برخورد فرهنگي و ديگري از نظر برخورد زيستي . از نظر برخورد فرهنگي عناصر جلو دهنده ي فرهنگ ِمربوط به هر يك از دونوع جمعيت در آغاز تاثيرات متقابلي برهم ميگذارند ولي بتدريج فرهنگ غني تر علايم چيرگي خود را نشان مي دهد و فرهنگ ضعيفتر را تحت شعاع قرار مي دهد.

اينكه گروههاي مهاجر با فرهنگ و جمعيت قبلي خود تماس داشته باشد و يا قطع تماس كرده باشد تاثيرات بسياري در پيروزي يا عدم پيروزي او دارد.در صورتيكه جمعيت مهاجر با جمعيت مادر در تماس فعال باشد و بويژه آنكه جمعيت مادر بر اثر خلاقيت و آفرينندگي در حال افزايش باشد سهم بسياري در پيروزي جمعيت مهاجر خواهد داشت.

عوامل بسياري سبب مي شود كه جمعيت مهاجر ذر برخورد با جمعيت بومي حدود زيستي خود را حفظ نمايد :نوع معتقدات نژادي ، اجتماعي و مذهبي در هريك از جمعيتها ممكن است سبب گردد كه جمعيت مهاجر از آميختگي دوري كند و يا با سرعت زياد آميختگي پيدا كند .

در آميختگي زيستي جمعيتي كه افزايش بيشتري داشته باشد غلبه خواهد كرد و صفات و مميزات نژادي خود را در جمعيت آميخته بيشتر نشان خواهد داد . مثلا اگر تنها مميزه ي نژادي ِ رنگ را در نظر بگيريم در هنگام برخورد دو جمعيت سياه و سپيد با يكديگر بشرط آنكه عوامل گوناگون آميختگي ي اين دو نژاد را كند نساخته باشد جمعيت در طول زمان بسوي رنگي ميل ميكند كه تعداد افراد وابسته بان رنگ بيشتر باشد .
مثلا اگر در طول زمان سد خانوار سفيدپوست با پنج خانوار سياه پوست آميخته باشد اكثريت جمعیت سفيدپوست و اگر نسبت برعكس بوده باشد اكثريت سياه پوست خواهد بود .

درباره آميختگي نژادها و اثرات آن بر حيات ملتها گاه گاه بحثهايي به ميان آمده است ولي نه در مسيري كه بتوان از لحاظ علمي بر آن ارج نهاد ،زيرا در اين بحثها غالبا يك طرف خواسته است از نژاد به معني فنوتيپ هاي مخصوصي دفاع كند و ديگري نيز خواسته است بگويد بر آثر آميختگي جمعيت ها فلان فنوتيپ بخصوص معدوم شده است.در صورتيكه در يك بحث علمي از نظر سياست جمعيت چگونگي ِ غنوتيپ هاي مخصوص مطرح نيست . گر چه اگر علاقه ي خاصي در ميان باشد مي توان چنين بحثي را در زمينه ي علوم ديگر دنبال كرد .

چون ممكن است عده يي باصطلاحات مخصوص علم وراثت ( ژنتيك ) آشنا نباشند و در نتيجه به مفهوم فراز ياد شده ي بالا خوب آگاه نشده باشند بشرح بيشتر آن مي پردازيم : اگر حيواني را در نظر بگيريم و در اين حيوان صفت مخصوصي را در چندين نسل متوالي مورد توجه قرار دهيم متوجه مي شويم هميشه و در تمام شرايط رنگ چشم اين حيوان بدون هيچگونه آميختگي نژادي يكسان نيست بلكه داراي چندين نمونه مي باشد.هريك از اين نمونه ها را يك فنوتيپ مي گويند و مجموعه ي اين فنوتيپ ها را يك ژنوتيپ . يعني افراد متنوعي كه از يك ريشه سرچشمه گرفته اند و در حقيقت اين تنوع در وجود هريك از آنها نهفته است و در صورت امكان مي توانند آن صور متنوع را بروز دهند .اگر نژاد خالص را به معني يك فنوتيپ بگيريم و هر گونه تنوع آنرا دليل عدم خلوص بدانيم باين اعتبار در دنيا هيچ نژاد خالصي وجود ندارد . ولي در نهاد هر فردي حداقل يك ژنوتيپ نهفته است و چنانكه اين فرد همواره با افراد وابسته بآن ژنوتيپ آميزش زيستي داشته باشد ، بتدريج افراد نسلهاي بعد از آميختگي هاي ديگر پاك مي شوند و مظهر خالص همان ژنوتيپ ميگردند . پس اينكه يك جمعيت جلوه گاه كداميك از ژنوتيپ ها باشد بستگي بآن دارد كه در گذشته افراد ژنوتيپ هاي مختلف در طول زمان با چه نسبت به آميخته باشند .

خصوصيات ِ زيستي ِ جمعيت مربوط به هريك از نژادهاي انساني كه باشد امروز بصورت واقعي در جمعيت حاضر وجود دارد و در تركيب موجود آن هيچ تغييري بوسيله بحث و گفتگو نمي توان پديد آورد . ولي اگر در نهاد جمعيتي صفات زيستي ِ نيرومندي وجود داشته باشد _ نيرومندي از آن جهت كه داراي ديناميسم نمودار ساختن تجليات خود باشد _ اين نيرومندي را بصورت آفرينندگي و پرباري نشان مي دهد . از اين نظر گفته اسوالد اشپيلنگر را كه مي گويد نژاد قوي هيچ مفهومي جز نژاد پربار و پر جمعيت ندارد بياد مي آورد .

خواست توانايي برترين نشانه
در بحث آميختگي نژاد ها بدخواهان به دنبال اين نتيجه هستند كه بگويند چون در گذشته هجومهاي تاريخي باين سرزمين صورت گرفته پس ما ديگر آريايي نيستيم ، بنابراين هيچگونه مسيوليت ملي نبايد احساس كنيم و هريك چون حيوان درنده يي بايد به دنبال سودجويي هاي خود باشيم .
ما مي گوييم اولا تركيب نژادي يك جمعيت از نظر علمي مانند مخزني است كه خونهاي گوناگون بر آن ريخته شده باشد و سيماي جمعيت در هر جامعه بستگي به خوني دارد كه در گذشته و در طول زمان بيشتر برآن مخزن ريخته شده و اين تركيب را از لحاظ علمي مي توان پي جويي كرد و نسبتهاي آنرا شناخت
.
ولي آنچه كه در مخزن موجوديت زيستي يك ملت است چه هست و مربوط به كدام يك از نژادها است و آن نژادها منشا چه آثاري بوده اند بحثي است جداگانه و ئر ديناميسم كنوني يك جمعيت چه هست و توانايي هاي آن چيست بحثي است ديگر. جمهيت در جلوه گاه تماميت يك ملت خود مهجون نويني است با نيرومندي هاي جديد و آنچه آينده ملتها را رقم خواهد زد همان نيرويي است كه در نهاد جمعيت موجود نهفته است .صرفنظر از آنكه شاخه هاي جمعيت موجود از كدام بن برخاسته اند . ...
... كوتاه سخن انكه ارزش هر جمعيت در آن حات شور زندگي و تقلايي است كه اكنون در وجود خود احساس مي كند . اگر نيكويي هاي گذشته را در خود دارد در همين خواست نيرومندي نهفته است و اگر نيكويي هاي ديگران را كرفته در همين خواست توانايي نهفته است و اگر به اعجاز آميختگي آنها توان نويني يافته است باز نشانه آن همين خواست توانايي است .
دكتر عاملي تهراني
برگرفته از تارنمای فرمان آریا

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

فقر ژنتيكي, پيآمد شوم فرار مغزها

بدون شك مهمترين و ارزشمندترين كارمايه توسعه و پيشرفت يك ملت, «سرمايه ژنتيكي» آن ملت است.اين دروغ است كه غناي «منابع طبيعي» يك ملت مي تواند سعادت و بهروزي را براي آن ملت به ارمغان آورد.چه اگر اين راست مي بود, آفريقاييان مي بايست هم اكنون پيشرفته ترين و بهروزترين ملتهاي جهان مي بودند! منابع طبيعي, از معادن فلزي و نافلزي گرفته تا نفت و گاز و غيره, تنها «پتانسيل» بهروزي يك ملت را تا حدودي مي توانند پيش و پس كنند, اما در واقع آن عامل اصلي كه تعيين كننده نهايي ميزان توفيق يك ملت مي تواند باشد, همانا توانايي هاي ذاتي و به عبارت بهتر «ژنتيكي» يك ملت است كه مي توان آن را «سرمايه ژنتيكي» (genetic capital) ناميد.هر چقدر كه ملتي در اين زمينه داراي غناي بيشتري باشد, بيشتر و تندتر خواهد توانست در مسير رشد و توسعه حركت كند.

شايد اين پرسش به ذهن برخي از شما برسد كه اگر براستي چنين است, با توجه به ارثي بودن ويژگي هاي ژنتيكي از جمله هوش, پس آيا مي بايست به گونه اي از «جبر ژنتيكي» ايمان آورده و از تلاش و كوشش در زمينه توسعه و جبران عقب ماندگي هايمان دست بكشيم؟ پاسخ من قطعا يك «نه» بزرگ است.هر چند كه در واقع علت اصلي عقب ماندگي ما نسبت به كشورهاي توسعه يافته دليل ژنتيكي دارد, اما اين نه تنها نمي تواند بهانه اي از براي سستي و بي جنبشي باشد, كه در واقع بايستي بزرگترين محركه و انگيزه ما براي حركت در مسير صحيح و درست توسعه,يعني همان «توسعه نژادي» باشد.اين توسعه نژادي چيست؟ پاسخ روشن است: كوششي هدفمند براي ارتقا و بهينه سازي سرمايه ژنتيكي ملت! آري ما بايستي تا نسبت به بهبود سرمايه ژنتيكي ملت خود اقدام كنيم و انجام اين كار جز با روي كار آمدن دولتي ملي در ايران بزرگ و در پيش گرفتن يك سياست گسترده و بي رحمانه «بهنژادگرايانه» (eugenicistic) امكان پذير نيست.

من خواهم كوشيد تا در آينده بيشتر در اين باره بنويسم, اما براي اين نوشتار بخش هايي از سخنراني ارزشمند «دكتر زلفي» را كه در محل مركز پژوهشهاي مجلس شوراي اسلامي درباره تاثيرات منفي و شوم «فرار مغزها» يا همان «مهاجرت نخبگان» بر سرمايه ژنتيكي ملت ما ايراد شده است را برايتان مي آورم تا بر برخي از سوسول هاي پفيوز هوادار انديشه هاي اهريمني «برابري نژادي» و مخالف هر گونه سياست بهنژادي ثابت شود كه اين تنها راستگرايان افراطي و نازيست ها نيستند كه بر اهميت سرمايه ژنتيكي در توسعه و بهروزي يك ملت صحه مي گذارند, بلكه اين انديشه درست بنياد هم اكنون در ميان همه دلسوزان و دوستداران ملت ما در حال فراگير شدن است.

مهاجرت ژن ها, نسل نخبگان را در ايران ريشه كن مي كند

هفته نامه اميد جوان - شماره 498 - پنج شنبه 16 مهرماه 1386 - صفحه 9

يك محقق ايراني هشدار داد: فرار مغزها, مهاجرت «ژن» هاست.بر اساس نظريه دكتر زلفي استاد دانشگاه, با مهاجرت ژن ها كشورهاي نخبه گريز روزبروز فقيرتر شده و به همين دليل همين فقر وابسته تر مي شوند.

نخبه كيست؟

نخبه فردي باهوش, مستعد, خلاق, كارآفرين و داراي نبوغ فكري است كه با فعاليت ذهني خود و ايجاد نوآوري به رشد و توسعه كشور سرعت مي بخشد.نخبگان مي توانند امور را بهتر انجام داده و قدم هاي موثري در رفع مشكلات محيط جامعه و كشور خود بردارند.

مهاجرت ژن ها

مهاجرت ژن ها, دانايي و توانايي را جابجا مي كند, زيرا ژن ها هستند كه اطلاعات وراثتي را از نسلي به نسل ديگر منتقل مي كنند و هوش و استعداد نيز با ژن ها ارتباط لاينفك داشته است.هر نخبه اي كه از كشور خارج مي شود يك ژنوم هوشمند از كشور خارج شده و با زندگي در كشور ديگر و ازدواج و توليد نسل در آنجا به تكثير ژن هاي هوشمند جوامع نخبه پذير كمك مي كند و پس از گذشت سال ها, اختلاف ژنتيكي فاحشي ميان كشورهاي نخبه پذير و نخبه گريز ايجاد خواهد شد.

...كشورهايي كه دانشمندان و انديشمندان بيشتري را پذيرا باشند, رهبري جهان آينده را در دست خواهند داشت.براي رهبري جهان آينده هم نيازي به قدرت نظامي, بمب اتمي, تكنيك ها و تاكتيك هاي نظامي پيشرفته براي وادار كردن ديگر كشورها به تبعيت نيست زيرا قدرتمندترين ابزار براي دگرگون ساختن جامعه و جهان استفاده از علم و فنآوري است.بعيد نيست در آينده با توليد و كشف منابع جديد انرژي مناسب و مواد اوليه ارزان و سازگار با محيط زيست تنها منبع اقتصادي خيلي از كشورها يعني نفت كم ارزش يا بي ارزش شود و يا ذخاير آن به اتمام برسد.به گفته اين استاد دانشگاه, نخبگان قادرند علم, فنآوري و صنعت جديد توليد كنند كه به تبع آن فرصت هاي شغلي جديدي براي جامعه خود فراهم نمايند پس درصد بيكاري در كشورهاي پيشرفته در همه سطوح بسيار كم مي شود.اين در حالي است كه مهمترين مشكل كشورهاي در حال توسعه و نابرخوردار مثل كشور ما بيكاري و باز هم مهاجرت ژن هاست

۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه

آفريقاي جنوبي, نماد پوچي آرمان برابري نژادي

"نخست بجنگيد و سپس خواهيم ديد كه چه امري بايستي انجام گيرد.در غير اين صورت بشريت كه از مراحل متعالي پيشرفت خود عبور كرده است با پاياني كه نه برقراري هيچ ايده اخلاقي, بلكه بربريت و در نتيجه فاجعه است روبرو خواهد شد.در اين مرحله ممكن است كه اين و آن خنده سر دهند, اما آگاه باشيم كه اين سياره پيش از اين براي ميليون ها سال بدون وجود انسان ها در فضا معلق بوده است و در آينده نيز اين امر ممكن خواهد بود, اگر انسانها فراموش كنند كه وجود متعالي شان را نه مديون مشتي ايدئولوژي پرداز ديوانه, بلكه وامدار دانش و كاربرد بيرحمانه قوانين محكم و سخت گير طبيعت هستند.هر آنچه كه ما امروز روي زمين مي ستاييمش, دانش و هنر و شگردشناسي و اختراعات, تنها و تنها فرآورده خلاقانه معدودي از مردم و به طور اصيل, محتملا يك نژاد است.وجود كلي اين فرهنگ به آنها بستگي دارد.اگر آنها نابود شوند, زيبايي اين زمين همراه با آنها دفن خواهد شد..... با اينكه براي نمونه, تاثير خاكبر انسانها زياد است, نتيجه اين تاثير هميشه بر اساس نژادهاي مورد بحث متفاوت خواهد بود.بارآوري اندك يك فضاي حياتي مي تواند يك نژاد را براي دستيابي به والاترين دستآوردها مهميز زده و بيانگيزاند, در حالي كه در ديگران مي تواند تنها دليلي براي بدترين شكل فقر و سوتغذيه با همه پيآمدهايش باشد.ذات دروني مردم همواره تعيين كننده رفتاري است كه در آن تاثيرات نهايي مي توانند كارآ باشند.آنچه كه يكي را به سوي مرگ و گرسنگي مي راند, ديگري را به كار سخت وامي دارد.همه فرهنگ هاي بزرگ گذشته نابود شدند تنها به اين دليل كه نژاد آفريننده نخستين در اثر آلودگي خوني از بين رفتند.دليل نهايي اين اضمحلال فراموشي اين نكته بود كه همه فرهنگ بستگي به مردم دارد و نه به وارون, از اين روي به منظور نگاهداري يك فرهنگ خاص, مي بايست از انساني كه آن را آفريده است پاسداري شود.اين پاسداري مقيد است با قانون انعطاف ناپذير «ضرورت» و حق پيروزي بهترين و نيرومندترين در اين جهان.بگذاريد آنها كه خواهان زندگي اند, بجنگند و آنها كه نمي خواهد در اين جهان نبرد ابدي برزمند, شايسته زيستن نيستند."
آدولف هيتلر

پيش گفتار

معجزه اي در كار نيست.هيچ چيز در اين جهان پهناور نيست كه از دايره محاسبات و معادلات دقيق رياضي كه قانون طبيعت و قانون تكامل تعيين كننده آنها هستند, خارج باشد.يكي از مهمترين اين واقعيات اين است كه هر پديده اي, انساني يا غيرانساني, داراي حدي از توان است كه دست طبيعت آستانه آن را تعيين كرده و نمي توان به هيچ شكلي و با هيچ شعبده بازي ظرفيت و گنجايش اين پديده را بيش از اين آستانه افزايش داد.اين قانون كاملا درباره جامعه انساني نيز كاربرد دارد: برخي از انسان ها به دلايل مختلف داراي توانايي هاي هوشي بيشتري نسبت به ديگران هستند و اگر زمين را به آسمان و آسمان را به زمين بياوريم باز نمي توانيم اين حقيقت را انكار كنيم كه ميان افراد بشر تفاوت هاي شگرف هوشي وجود دارد.اين تفاوت ها هم به صورت فردي است, مثلا اينكه فرد a از فرد b باهوش تر است و هم اينكه به صورت گروهي وجود دارد, يعني به طور ميانگين هوش اعضاي نژاد سپيد يا قفقازيسان بسيار بيشتر از هوش اعضاي نژادهاي ديگر است.

سوگمندانه چند دهه اي است كه با رشد و گسترش انديشه هاي بسيار مخرب و ويرانگر برابري جويانه اي كه آبشخور آنها در باخترزمين و بويژه جوامع يهودي كشورهاي غربي است, اين اصل اساسي و بسيار مترقي كه «سلطه حق نيرومندتر است» به فراموشي سپرده شده و جاي آن را راهكارها و انديشه هاي مزخرف ياريگري اجتماعي و برابري ن‍ژادي گرفته است.اين يك فاجعه اي است كه ناشي از ناديده انگاري گستاخانه قوانين طبيعي مي باشد.هنگامي كه ما به جهان جانوران مي نگريم, بزودي و به آساني درمي يابيم كه در اين جهان, هر كه داراي نيروي بدني بيشتر و هوش بيشتري باشد, دسترسي خود به منابع غذايي و ايمن سازي خود را از گزند دشمنان تضمين نموده و مي تواند ژن هاي نيرومند و سودمند خود را به نسل هاي پسين انتقال دهد.از سوي ديگر نيز هر كه عليل و بيمار و داراي توان ذهني كمتري باشد, به حق از شانس كمتري براي بقا و در نتيجه توليدمثل و انتقال ژن هاي معيوبش به نسل هاي پسين برخوردار است و اينچنين است كه قانون ازلي و ابدي تكامل جاري و ساري مي شود و مدام گونه هاي موفق تر و تكامل يافته تر از دل گونه هاي پيشين بيرون مي آيند.بدين سان, كساني كه مدام دم از «برابري» , «تامين اجتماعي گسترده» و «ريشه كن سازي فقر» مي زنند, بايستي آگاه باشند كه اگر منظورشان از برابري, چيزي فراتر در اختيار گذاشتن فرصت هاي برابر ميان اعضاي جامعه بوده و در جهت يكسان سازي اجباري سطح درآمدها با تكيه بر اهرم هاي حكومتي باشد, گناهي گستاخانه مرتكب مي شوند كه اثر شوم آن را بايستي در آينده و در جهت منفي كاهش ژن هاي هوشمند و افزايش ژن هاي هوشمند و در نتيجه تخريب «سرمايه ژنتيكي» كه همانا ارزشمندترين سرمايه هر ملتي است جستجو نمود.

نگاهي به مورد آفريقاي جنوبي

نمونه اي بارز و آشكار از شكست و ناكامي انديشه و فلسفه «برابري» را مي توان در «آفريقاي جنوبي» مشاهده نمود.در اين سرزمين تا پيش از ورود مهاجران سپيدپوست انگليسي و هلندي در سده هاي اخير, مشتي سياه پوست كودن و عاري از هر گونه تمدن و فرهنگ مي زيستند كه در ايجاد كمترين و پست ترين لوازم و ابزارهاي تمدني هم درمانده بودند.با ورود سپيدپوستان اروپايي, تمدن و فرهنگ و فن آوري پيشرفته اروپايي نيز وارد اين سرزمين شد و ظرف مدت كوتاهي اين سرزمين به يكي از نيرومندترين قدرت هاي كشاورزي و صنعتي جهان تبديل شد.چرا؟ طبيعي است كه دليل اين امر را بايستي در پتانسيل ژنتيكي انسان سپيد اروپايي و برتري بي چون و چراي آن بر همتاي سياهش جستجو نمود و گرنه چه دليلي دارد كه سياهان بومي پس از صدها و هزاران سال سكونت در سرزمين خودشان موفق به دستيابي به كوچكترين پيشرفتي در زمينه تمدن و فن آوري و شگردشناسي نشوند اما سپيدان اروپايي ظرف مدت كوتاهي با بهره گيري از فن آوري هاي دستآورد خودشان در همان سرزمين و با همان پتانسيل هاي طبيعي به چنان درجه اي از پيشرفت و بهروزي دست يابند؟

جالب اينكه پاسخ اين پرسش را مي توان به شكلي ديگر نيز پاسخ داد و آن مقايسه وضعيت همين آفريقاي جنوبي در دوران آپارتايد, يعني دوران حكومت تبعيض نژادي اقليت سپيدپوست با دوران حاضر كه دوران شوم برابري نژادي و به عبارت بهتر حكومت «دموكراتيك» سياهان است مي باشد.از هنگامي كه تحت تاثير فشارهاي جهاني و محافل بدخواه و پست طينت, نظام طبيعي و برحق نخبه گراي آفريقاي جنوبي برافتاده و سياهان بومي بر مسند قدرت تكيه زده اند, تمام پارامترها و استانداردهاي اجتماعي در اين كشور در حال افت و سقوط شديد است.سياهان كودن بومي كه خزانه ژنتيكي شان فاقد ژن هاي مقدس آفرينندگي خاص نژاد سپيد است, اين بهشت پيشرفته سالهاي نه چندان دور را به جهنمي تبديل كرده اند كه در اثر سومديريت و ندانم كاري رهبران آن در حال سقوط به رده يك كشور نگون بخت مي باشد به طوري كه داراي رتبه بالاي جهاني در زمينه بسياري از عوارض و پديده هاي مرگبار اجتماعي مانند : تجاوز به كودكان, تجاوز به حيوانات, دزدي, آدمكشي, فقر, فساد مالي و ... است.مردان سياه متجاوز شهوت پرست چنان چون نرخراني مهار از كف داده به طور گسترده اي به ارتكاب تجاوزات جنسي مبادرت مي ورزند كه بيماري مهلك «ايدز» با سرعت شگرفي در ميان اين جامعه نكبت زده در حال افزايش است و دير نيست روزي كه چه بسا همه جمعيت سياهپوست اين سرزمين در اثر اين بيماري ريق رحمت را سركشيده و زمين را از لوث وجود نحس نجس خويش, بدست خودشان پاك سازند.

بدين سان, پاسخ پرسش ما به كلي روشن است: علت پيشرفت شگرف تمدن در اين سرزمين پس از ورود سپيدپوستان انگليسي و هلندي و نيز علت پسرفت شگرف تر اين كشور پس از برپايي حكومت سياهان هر دو در اين است: برتري بي چون و چرا و جبران ناشدني نژاد سپيد بر سياه! بايستي بپذيريم كه ژن هاي توانا و هوشمند در خزانه ژنتيكي نژاد سپيد بيشتر و فراوان تر است و اينكه اين تفاوت جبري ژنتيكي را به هيچ جنبل و جادو و شعبده بازي نمي توان از ميان برد, چرا كه اگر بتوان بحث عدم تماس با تمدن را دليلي موجه بر عقب ماندگي موحش سياهان بومي اين كشور پيش از مهاجرت اروپاييان به اين سرزمين برشمرد, آنگاه چگونه مي توان به توجيه پسرفت تند اين كشور پس از روي كار آمدن حكومت سياهان و برانداخته شدن نظام آپارتايد پرداخت؟ و نيز چگونه مي توان به اين پاسخ پرسش داد كه اگر سياهان بومي استعداد «پيشبرد تمدن» را نداشتند, دستكم چرا توان «نگاهداري» آن را نيز ندارند و نمي توانند حتي دستآوردهاي تمدني سپيدپوستان مهاجر را نيز حفظ كنند؟

براستي آپارتايد بدتر بود يا حكومت سياهان؟

در اينجا براي تكميل بحث و مستند نمودن آن به يك سند تاريخي, بخش هايي از نامه يك فعال نژادگراي آمريكايي به دولت آفريقاي جنوبي را كه به ريشه يابي فلاكت در حال انفجار كنوني اين كشور و تحليلي مقايسه اي ميان وضعيت سياهان اين كشور پيش از ورود سپيدپوستان با وضعيت آنان در خلال دوران آپارتايد پرداخته است به پارسي بازگردانده و در اختيار خوانندگان گرامي مي گذارم.

اين فعال نژادگرا كه «جري ابوت» نام دارد در پاسخ به نوشته يك سياه پوست كارگزار حكومتي آفريقاي جنوبي كه در برابر انتقادات وارده بر سقوط اجتماعي اين كشور به طور عام و افت فاحش كيفيت خدمات سرويس هاي مسافرت هوايي آفريقاي جنوبي, با هوچي گري و تحويل دادن مشتي لاطائلات, مدعي «پيشرفت» اين كشور تحت حكومت سياهان شده و منتقدان دولت را به «نژادپرستي» متهم كرده بود, چنين مي نويسد:

«به نظر مي رسد كه شما اهميت اين نكته را كه سياهان تمدن كنوني را از ديگران به ميراث برده اند درك نمي كنيد.محتملا از آنجا كه شما فعلا داراي اين تمدن هستيد, تصور مي كنيد كه اهميتي براي اين مطلب كه اين تمدن چگونه به دستتان رسيده است قائل نيستيد.

اما واقعيت اين است كه شما بايستي در اين باره كمي عميق تر بيانديشيد.اگر سپيدپوستان هرگز به اين كشور نيامده بودند, شما و خويشاوندانتان محتملا همچنان مشغول پوشيدن پوست جانوران, زندگي كردن در كلبه هاي حصيري, روغن مالي موهايتان با گه حيوانات و خوردن يكديگر مي بوديد.تحت سلطه سپيدپوستان بود كه راه آهن ها كشيده شدند, كشوري به نام «آفريقاي جنوبي» تشكيل شد و در جهان به زيبايي و رفاه شناخته شد و به ياد داشته باشيد كه آفريقاي جنوبي عليرغم همه مشكلات داخلي اش, در مسير تبديل شدن به يك ابرقدرت جهاني قرار داشت.تحت سلطه سپيدان بود كه كشتزارهاي آفريقاي جنوبي بيشتر آفريقا را تغذيه مي نمودند, امري كه در صورت عدم ورود اروپاييان و شگردهاي كشاورزيشان هرگز تحقق نمي يافت.

اين درست كه قوانين در قبال سياهپوستان سخت بود, اما اين سختي به اندازه سختي رفتاري كه خود سياهان پيش از ورود سپيدپوستان در قبال يكديگر داشتند نبود.قبائل جنگجوي شما از كشتن يكديگر منع شدند.سياهان از كثافت پاكيزه شدند و به اندازه تواناييشان تحت آموزش و پرورش قرار گرفتند.

به ديگر سخن, امروزه سياهان آفريقاي جنوبي در حال تقليد روش هاي سپيدان, البته به صورت ناقص, هستند.بدون شك مردم شما در حال تلاش و كوشش هستند, اما همواره فشاري شديد وجود دارد براي بازگشت به روش هاي طبيعي, روش هاي كهن, روش هاي قبيله اي جنگآوري و تجاوز, تن آسايي و خودارضايي وجود دارد.زماني فراخواهد رسيد كه تنبلي ذاتي تان, شما را حتي از دستيابي به تقليدي قلابي از تمدني كه سپيدپوستان برايتان به ارمغان آورده اند نيز محروم خواهد ساخت.

شما مي توانيد اين نبرد را با بهره گيري از مشاوره ها و راهنمايي هاي سپيدپوستان در هدايت سياست ها به صورت پنهاني و يا استخدام كارشناسان سپيدپوست براي سامان دهي به صنايع در حال اضمحلالتان, كم يا بيش طولاني كنيد.اما در درازمدت, اين امر تكافو نخواهد كرد.در هر مرحله اي, تضادي وجود خواهد داشت ميان «موفقيت» از يكسو و «قدرت سياه» ! از سوي ديگر, و در اين ميان همواره هوس گرايش به سوي دومي برتر خواهد بود.و اين شكست را در پي خواهد آورد.مردماني كه وارث تمدني هستند كه خودشان قادر به پي افكني آن بر نايابي و سختي نبوده اند, در درازمدت قادر به نگاهداري آن نخواهند بود.

ميزان آمار جنايت شما و نيز ميزان در حال سقوط توليدات شما نشان مي دهد كه سياهان فاقد آن عامل دروني هستند كه آنها را به نگاهداري استانداردهاي زندگي سپيدپوستان توانا سازد.شايد بهتر باشد كه شما زندگي مدرن, صنايع سنگين و شگردشناسي پيشرفته را براي مدت صدهزار سال يا بيشتر, تا زماني كه واپسين «هومو اركتوس» در آفريقا به «هومو ساپين» تبديل شود, به دست فراموشي بسپاريد.هر گاه كه شما آماده بهره گيري از مزاياي تمدن باشيد, ديگر نيازي به اين نخواهيد داشت كه «ديگران» آن را برايتان بسازند.»

۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

مختصری درباره تاریخ نژادها - چرا انسان آفریقایی عقب ماند؟ - بخش ۱

در این نوشتار می خواهم چکیده مطالعات و پژوهشهای چندین ماهه ام را درباره ریشه ها و تاریخ نژادهای 4 گانه انسانی و نیز درباره برخی تفاوت های ساختاری و بیولوژیک و دلیل عقب ماندگی نژاد سیاه برایتان بازگویم.این نوشتار دستآورد بزرگ من در طول تحقیقات طولانی ام است که برای تدوین آن صدها کتاب و مقاله را از کتابخانه و اینترنت, به پارسی و انگلیسی, خوانده و از آنها یادداشت برداشته ام.امیدوارم که مطالعه این نوشتار برای شما ملی گرایان ایرانی سودمند افتد.

حدود 5 میلیون سال پیش شاخه ای از "انسان ریخت ها" (Hominids) راه تکاملی خویش را از شاخه دیگری که امروزه به شمپانزه ها ختم شده است جدا نموده و مسیری پرپیچ و خم را که به زایش انسان کنونی انجامید, برای خویش برگزید.پس از گذشت 2.2 میلیون سال, شاخه دیگری از این انسان ریخت ها که شباهت بسیار بیشتری به انسان های امروزی داشته و تحت عنوان "هومو هبیلیس" (Homo Habilis) شناخته می شوند پا به عرصه وجود نهادند.
 
در خلال یک میلیون سال بعدی, گروهی از هومو هبیلیس های کاوشگر زادگاه دیرینه خویش یعنی "آفریقا" را ترک گفته و از راه سواحل آفریقای شمالی و شرقی وارد پهنه گسترده اوراسیا شدند.آن دسته از هومو هبیلیس هایی که وارد اوراسیا شدند به دلایل زیرین با آهنگی بسیار تندتر از همنوعان آفریقایی شان مسیر تکامل را پیمودند:
 
1-کمبود غذا در دشت ها و کوهستان های اوراسیا نسبت به جنگل های بارور آفریقا باعث شد تا "برنامه ریزی" برای آینده, به تاخیر انداختن جفت گیری و سخت کوشی بیشتر برای یافتن خوراک لازم افتاده و لذا تنها افرادی موفق به ادامه حیات و بقا شوند که دارای هوش کافی برای داشتن شرایط لازم ادامه بقا بودند. بدین سان به تدریج شمار هومو هبیلیس های کم هوش و کدنگ که در اثر ناتوانی برای ادامه بقا نابود می شدند کاهش یافته و نسل های بعدی بیشتر از فرزندان هومو هبیلیس های باهوشی بودند که این جنگ حیاتی را با تکیه بر هوش و ذکاوت خویش به سلامت به پایان برده بودند.
 
2-سردتر بودن هوای اوراسیا به نسبت قاره آفریقا عاملی مهم در بزرگ تر شدن جمجمه هومو هبیلیس های اوراسیایی نسبت به همتایان آفریقایی شان بود.امروزه ثابت شده است که جمجمه های بزرگ و پهن برای محیط های سرد و جمجمه های دراز و باریک برای محیط های گرم دارای سازگاری بیشتر هستند و از آنجا که هوش رابطه ای مستقیم با حجم داخلی جمجمه دارد, هومو هبیلیس های اوراسیایی در طول نسل ها و در اثر "انتخاب طبیعی" (Natural Selection) دارای سرهای بزرگ تر و در نتیجه هوش بیشتری شدند.
 
این عوامل باعث شدند تا هومو هبیلیس های اوراسیایی به سرعت به گونه ای پیشرفته تر به نام "هومو ارکتوس" (Homo Erectus) تکامل یابند.این فرآیند تکاملی در اوراسیای غربی دارای آهنگ تندتر و بهتری بود به طوریکه در حدود 700 هزار سال پیش گونه کنونی انسان مدرن یعنی "هومو ساپین" (Homo Sapien) در آسیای غربی پا به عرصه وجود نهاد.پیشرفته ترین شاخه و گونه هومو ساپین ها نیز انسان "کرو ماگنون" (Cro-Magnon) بود که جد اعلای همه شاخه های گوناگون نژاد سپید یا قفقازیسان از نوردیک تا آلپی و مدیترانه ای به شمار می رود.این گونه بسیار پیشرفته و باهوش دارای بزرگترین جمجمه ها و متناسب ترین اندام ها میان کلیه انسان ریخت ها از ابتدای تکامل تا به امروز بوده است.
 
از آنجا که انسان های کروماگنون دارای هوش و توانایی بیشتری نسبت به گونه های انسانی همچنان در حال زندگی در آن زمان مانند هومو هبیلیس ها و هومو ارکتوس ها بودند, به تدریج موفق به ازدیاد نسل بیشتر و تصرف سرزمین های بیشتری گشتند.همچون حیوانات امروزی, کروماگنون ها نیز با وفاداری به قانون مقدس طبیعت یعنی اصل "بقای ژن اصلح" به نابودسازی گسترده گونه های مادون خود که به علت کم هوشی قادر به دفاع از نیاخاک خویش نبودند دست زدند به طوریکه در مدت چند هزار سال بخش عمده اوراسیای غربی را از ننگ وجود گونه های پست تر و ناتوان تر انسان زدوده و زادگاه ابدی نژاد سپید را در این سرزمین ها پی افکندند.
 
با این حال تاثیر مثبت گونه موفق کروماگنون تنها محدود به اوراسیای غربی نشد چراکه در پی افزایش جمعیت و نبود سرزمین, بخشی از کروماگنون ها در حدود 20 هزار سال پیش راهی مناطقی از آسیای شرقی شده و در آنجا پس از یکچندی کشتار هومو ارکتوس ها, به آمیزش با آنها دست یازیدند.همین فرآیند باعث شد تا نژاد زرد یا مغولیسان از بطن آمیزش هومو ارکتوس های بومی با کروماگنون های مهاجر زاده شده, از دچار شدن به رکود و سکون هوشی نژاد سیاه رهایی یافته و بر اساس میزان آمیختگی اش با گونه کروماگنون و خونی که از آنها در رگهایش هدیه گرفته است, آغاز به پیشرفت البته با آهنگی کندتر نسبت به نژاد سپید نماید.بعدها نژاد زرد که خود دچار کمبود فضای حیاتی شده بود, در یک حرکت تاریخی مثبت و سازنده به سوی سرزمین های انباشته از گونه ای بسیار پست از نخستین انسان های تیره رنگ که نیاکان بومیان کدنگ استرالیا بودند یورش برده و سرتاسر آسیای جنوب شرقی را به تمام و کمال و یا به طور ناقص از لوث وجود آنان زدوده و تنها بخش هایی از استرالیا و جزایر اطراف آن را برای این گونه کم هوش ناشایست باقی بگذارد.
 
در همین زمان در قاره آفریقا, پروسه تبدیل هومو هبیلیس ها و هومو ارکتوس هایی که از اوراسیا بدان بازگشته بودند به کندی بسیار در جریان بود و هنوز نیز در جریان است به طوریکه برخی از ساکنان کنونی آفریقا به ویژه در مناطق غربی و مرکزی آن را به سختی می توان انسان مدرن خواند چراکه همچنان دارای ویژگی های ابتدایی و بدوی گونه های بسیار عقب مانده انسانی می باشند. مهمترین علت عقب ماندگی نژاد سیاه را می بایست در "فراهم" بودن شرایط زندگی در آفریقا جستجو نمود.در حالی که گونه های انسانی مهاجر به اوراسیا خود را با دشت هایی وسیع اما فاقد منابع غذایی آماده روبرو می دیدند, آفریقایی ها همچنان ممنون از طبیعت بارور سرزمین های خویش به گردآوری غذا و میوه از درختان انبوه نارگیل, موز و دیگر درختان جنگلی می پرداختند.و در حالی که اوراسیایی ها مجبور به "اندیشیدن" و برنامه ریزی برای شکار حیواناتی مانند آهو و بزکوهی و گاومیش که نیازمند هوش و کار دسته جمعی است می شدند, آفریقایی ها بدون نیاز به ذره ای اندیشه و تدبیر از درختان جنگل بالا رفته و به غذای خویش دست می یافتند.این امر باعث شد تا در اوراسیا یک فرآیند بسیار مثبت و سازنده "بهنژادی" (Eugenics) راه بیفتد چراکه تنها افرادی موفق به ادامه بقا می شدند که بتوانند در کارهای هوشمندانه شکار حیوانات وحشی و ساختن سرپناه و غیره مشارکت نمایند.کمبود غذا باعث می شد تا آن دسته ای که فاقد هوش لازم بودند به اجبار به حال خود رها شده و بمیرند و لذا نسلهای آینده نتیجه آمیزش آنهایی باشند که از سد طبیعت سخت و خشن اوراسیا رهایی یافته باشند.بدین سان در حالی که فرآیند تکامل در اوراسیا شتاب گرفته و به زایش و باروری نژاد سپید و تا حد کمتری نژاد زرد انجامید, گونه های انسانی ساکن آفریقا با آهنگی بسیار کند وارد این پروسه گشتند که نتیجه آن عقب ماندگی های شگفت آور ذهنی نژاد سیاه و زیرشاخه های گوناگون آن می باشد.
 
ادامه دارد

۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

سلاح های ژنتیکی اسرائیلی ها بر ضد اعراب

دانشمندان اسرائیلی در حال کار بر روی نوعی سلاح ژنتیکی هستند که می تواند عربها را بدون آنکه به دیگر اقوام زیانی برساند, هدف گرفته و نابود سازد.این سلاح که به کمک پیشرفته ترین شگردهای فنی دانش ژنتیک در حال ساخت است, بر مبنای تشخیص ژن هایی طراحی شده که منحصرا در خون عربها و یا بخشی از آنها وجود دارد.پس از تشخیص اینگونه ژن ها, سلاح ژنتیکی یادشده که به صورت طراحی ویروس و یا باکتری های ویژه ای برای حمله به بدن افراد حامل ژن های مشخص شده برنامه ریزی شده است, از راه افشاندن در هوا و یا آلوده سازی منابع عمومی آبی, در کشورهای عربی به کار گرفته شده و نابودی تازیان را در مقیاسی گسترده آغاز می کند.

ظاهرا توسعه این سلاح از سوی اسرائیلی ها , پاسخی بوده است به خطر حملات شیمیایی و بیولوژیکی عراق که پیش از سرنگونی رژیم بعثی در سال 2003, بارها و بارها دولت یهود را به نابودی تهدید کرده بود.جالب آنکه یک دانشمند در این باره اظهار داشته است که توسعه چنین سلاحی به دلیل "سامی" بودن هر دو قوم عرب و یهودی و لذا احتمال وجود خزانه ژنتیکی مشترک میان این دو بسیار پیچیده بوده است ولی با این حال کارشناسان اسرائیلی موفق شده اند تا ویژگی های منحصر به برخی جوامع عرب, به ویژه عراقی ها را کشف کنند.
این برنامه مخوف اسرائیلی ها شباهت زیادی به پروژه مشابه دولت آفریقای جنوبی در دوران آپارتاید دارد که هدف آن توسعه سلاح های ژنتیکی برای حمله به سیاه پوستان بدون رساندن آسیبی به سپیدپوستان بود.دکتر "دان گوسن" , رئیس یکی از تاسیسات جنگ شیمیایی و بیولوژیک آفریقای جنوبی در دوران آپارتاید در این باره گفته است که به تیم تحت رهبری وی در سالهای دهه 1980 دستور داده شده بوده تا نسبت به ساخت یک سلاح بیولوژیکی بر اساس رنگ پوست که صرفا سیاه پوستان را هدف بگیرد, اقدام نماید.وی افزوده است که تیم وی علیرغم بحث درباره روشهای انتشار یک بیماری خاص همچون گستراندن آن در آبجو, ذرت و یا حتی از راه واکسیناسیون , موفق به توسعه چنین سلاحی نشد.با توجه به روابط گسترده اسرائیل و آفریقای جنوبی دوران آپارتاید در زمینه امور دفاعی و نظامی می توان چنین نتیجه گیری نمود که طرح اخیر اسرائیلی ها, حاصل نوعی همکاری مشترک میان دولت های یادشده می باشد.
نکته:
جنبش نوین ناسیونالیستی ایران می بایست نسبت به کسب فن آوری ساخت و توسعه چنین سلاح هایی علاقمند و فعال باشد.در صورتی که دانشمندان و کارشناسان ملی گرای ما بتوانند به این مهم دست یابند, آنگاه حتی خواهیم توانست تا بدون کسب کامل قدرت سیاسی نیز به مقابله موثر و آسان با اهریمنان انیرانی فعلا ساکن ایران بشتابیم.


* دکتر اشرفیان بناب :
گروه‌هاي غير فارسي زبان به ويژه جمعيت آذري زبان ساكن در فلات ايران ريشه ژنتيكي مشتركي با اقوام ترك زبان ساكن در كشور تركيه و اروپاي شرقي ندارند و بر عكس شاخص تمايز ژنتيكي آنها با ساير گروههاي ساكن در فلات ايران به ويژه فارسي زبانان نزديك به صفر است كه نشانگر ريشه ژنتيكي مشترك آنها در اعماق تاريخ اين مرز و بوم است...حتي هزاران سال قبل از اين كه نامي از ايران يا اقوام آريائي در ميان بوده باشد.

۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

پندهای زرتشت علیزاده برای پان ترکیست ها!

"زرتشت علیزاده" یکی از سیاستمداران واقع بین جمهوری موسوم به آذربایجان (آران) است که تا کنون چندین تحلیل و گفتگوی سودمند از وی را در سایت های گوناگون خبری-تحلیلی خوانده ام.وی از انگشت شمار سیاستمداران دیار شمال ارس است که بیش از رویاپرداز بودن و احساسی برخورد کردن می کوشد تا بر اساس "واقعیات" پدیده های مختلف را بررسی کرده و مورد ارزیابی قرار دهد.
وی در یکی از واپسین گفتگوهایش با شبکه خبری-تحلیلی روسی "Regnum" به ارزیابی و تحلیل آشوب های اخیر استان های شمال باختری ایران پرداخته است.علیزاده در این مصاحبه پس از ارائه تحلیلی کوتاه درباره جنگ سرد جمهوری اسلامی و آمریکا بر این نکته صحه می گذارد که در حال حاضر آنچه باعث برانگیخته شدن آشوبگری در ایران شده،متوقف ساختن روند اصلاحات تدریجی از سوی حکومتگران خودکامه میهن ماست.
در بخشی دیگر،علیزاده به درستی اشاره می کند که مقامات جمهوری اسلامی همه آنچه را که می توانسته اند برای تسلی خاطر مردم آذری زبان انجام داده اند،از جمله دستگیری مسئولان روزنامه "ایران" و توقیف آن و دیگر دلیلی برای ادامه آشوب ها موجود نیست.نکات جالبی که در این بخش از تحلیل وی وجود دارد این است که وی آشکارا اعتراف می کند که :
  • ترسیم و چاپ آن کاریکاتور کذایی به منظور "افروختن آتش جنگ قومی" صورت گرفته است و
  • در حال حاضر و پس از اقدامات جمهوری اسلامی،ادامه آشوبگری ها بی مورد بوده و به گفته خود علیزاده برای "گرفتن ماهی از آب گل آلود" صورت می گیرد.
اما بی گمان مهمترین بخش گفتگوی علیزاده،قسمت پایانی آن است که وی در آن به بازگو کردن صادقانه حقایقی دست می یازد که پذیرش آنها برای بسیاری از پان ترکیست های وطنی سنگین و ناخوشآیند می نماید.وی درباره جامعه آذری های ایران و مسائل مربوط به آن چنین می گوید:
As far as I know, most of the several millions of Azeris living in Tehran – rather cosmopolitan capital of Iran – have got deeply integrated into that society and have lost most of their national features. I don’t believe that such people can go into the streets to demand that the authorities give a state status to the language they have partly forgotten.
ترجمه :

تا جایی که من می دانم، بیشینه چندین میلیون آذری ساکن تهران، پایتخت مادرشهر ایران،عمیقا در جامعه ایرانی ادغام شده و بخش عمده ای از شاخصه های هویت ملی شان (۱) را از دست داده اند.من باور ندارم که چنین مردمانی بتوانند برای درخواست از مقامات برای اعطای یک وضعیت رسمی برای زبانی که قسما آن را از یاد برده اند به خیابان ها بیایند.
بدین سان وی به صراحت اذعان می دارد که میلیون ها آذری ساکن پایتخت ایران در جامعه ایرانی ادغام شده و امیدی نیست که از آنها بتوان برای پیگیری اهداف شوم پان ترکیستی سود برد.
پس از این،زرتشت علیزاده به مثابه یک پندگوی دلسوز مقامات فرصت طلب و ایرانی ستیز باکو را خطاب قرار داده و به آنها درباره اقداماتشان در راستای سیاست الحاق گرانه و تجاوزکارانه شان در قبال سرزمینهای آذری نشین ایران هشدارهایی بر اساس داده های درست تاریخی می دهد:
One more important moment is that many in Baku forget that for many years already Iran has been led by ethnic Azeri Ali Khamenei. There are many Azeris in the top Iranian authorities. The Azeris are one of the two key forces that have been ensuring the power of the Iranian state for many centuries. And ordinary citizens perfectly know that. So, obviously, one can’t be absolutely sure in this issue or he may commit serious mistakes in its assessments, especially, in its forecasts.
ترجمه :
نکته مهم دیگری که بسیاری در باکو آن را فراموش کرده اند این است که ایران برای سال ها توسط یک آذری تبار یعنی "علی خامنه ای" رهبری شده است.شمار فراوانی از آذری ها در شمار مقامات بلندپایه ایران هستند.آذری ها یکی از دو نیروی کلیدی هستند که برای سده ها قدرت را در دولت ایران به دست داشته اند و شهروندان عادی کاملا به این حقیقت آگاهند.بنابراین آشکار است که کسی نمی تواند در این باره مطمئن باشد و گرنه وی اشتباهات بسیاری را در ارزیابی ها و بویژه پیش بینی هایش مرتکب خواهد شد.
پیام آشکار و صادقانه علیزاده در این گفتگو به کارگزاران دستگاه سیاست خارجی باکو و همپالکی های پان ترکیست شان در ایران صرفا این می تواند باشد که بهتر است از پیگیری راهبردهای ضدایرانی و الحاق گرایانه در قبال آذرآبادگان دست کشیده و واقعیت های گذشته و حال ایران زمین را مورد بررسی و ارزیابی قرار دهند.این واقعیت ها حاکی از آنند که :
  • آذری های ایران سده هاست که نه تنها همچون یک اقلیت پس افتاده توسری خور در ایران مورد ظلم واقع نشده اند، بلکه همپای پارسیان دو نیروی حاکم بر این سرزمین را در سده های گذشته تشکیل داده اند و
  • این مسیر تاریخی در حال حاضر نیز ادامه دارد و همچنان آذری ها بخش مهمی از هیئت حاکمه ایران را تشکیل می دهند
به دیگر سخن علیزاده آشکارا اعتراف می کند که زمینه های لازم برای تحریک جامعه آذری های ایرانی به شورشگری پان ترکیستی اساسا وجود ندارد چراکه این جامعه خود یکی از دو رکن قومی تشکیل دهنده قدرت سیاسی-اقتصادی در ایران را تشکیل می دهد و اگر روند خجسته بازگشت به هویت ایرانی را که در آذری های ساکن تهران مشاهده می شود در نظر آوریم،بسیار بعید خواهد بود که اساسا هیچگونه روزنه امیدی هم برای دارودسته جانوران پان ترکیست در باکو و آنکارا برای به دام ترکی گرایی کشاندن آذریان ایرانی باقی بماند.


(۱) : کاربرد عبارت "هویت ملی" بر پایه زبان ترکی برای آذری های ایرانی کاملا بی مورد و اشتباه است. آذری های ایرانی یک هویت قومی دارند که بر پایه سنن و آیین های ایرانی و مشارکت طولانی شان در ساخت قدرت سیاسی در ایران و پاسداری از مرزهای این سرزمین بنیان گذاشته شده است و یک هویت ملی که در آن با همه دیگر اقوام و تیره های ایرانی از جمله پارسیان،لرها،کردها،گیلکی ها و غیره مشترک می باشند

۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

یک گام دیگر به سوی قهقرا



به نظر می رسد که با روی کار آمدن دولت منحوس احمدی نژاد،نظام جمهوری اسلامی در حال برداشتن واپسین گام ها برای بازگرداندن ایران زمین به اعصار نکبت زده پیشا-پهلوی بوده و در این راه در صدد است تا اصولی ترین و ابتدایی ترین حقوق مدنی ملت ایران را نیز زیر پای بگذارد.
پس از طرح های مزخرف گستراندن خرافات مذهبی و کوشش جهت زنده کردن فرهنگ منحط عربی در ایران از راه ساماندهی لباس ملی و مبارزه با بدحجابی و نفت ریختن بیشتر بر کوره آدم سوزی کربلا و آیین های مازوخیستی مربوط به آن،پس از انکار بیشرمانه نسل کشی یهودیان در جنگ جهانی دوم،پس از کشتار وحشیانه صوفیان گنابادی،پس از اعمال فشار بر ایرانیان نومسیحی و بهایی و توهین به گورستان های بهاییان، هم اکنون رژیم جمهوری اسلامی در صدد برآمده است تا با نقض آشکار و بیشرمانه حقوق مدنی ایرانیان نامسلمان و در اقدامی سوپرارتجاعی،طرحی را تنظیم کند تا بر اساس آن برای هر یک از اقلیت های دینی ایرانی رنگی خاص مشخص کرده و اعضای آنها را ملزم به پوشیدن نوارهای مربوطه در جلوی لباس آنها بگرداند.

این طرح که دقیقا کپی طرح منحوس عرب های اشغالگر صدر اسلام در برخورد با نامسلمانان و نیز طرح شوم نازی های آلمانی در برخورد با یهودیان اروپایی می باشد، توهین آمیزترین و کثیف ترین طرحی است که از ابتدای به قدرت رسیدن آخوندها در ایران در بهمن سیاه ۵۷ تنظیم شده و به اجرا گذاشته می شود.بر اساس این طرح برای ایرانیان یهودی،مسیحی و زرتشتی به ترتیب رنگ های زرد،سرخ و آبی درنظر گرفته شده است و آنها ملزم خواهند بود تا نواری با رنگ مربوطه را در بیرون از خانه بروی لباسهای خود ببندند.
در انتقاد از این طرح بیشرمانه و ضدبشری و در پاسخ به انکارهای یک یهودی مزدور ملایان،"استفان هارپر" وزیر امورخارجه کانادا می گوید:

"متاسفانه ما پیش از این چیزهای از این رژیم دیده ایم که نشان می دهد که کاملا قادر به انجام اقداماتی از این گونه است."
"جان هاوارد" نخست وزیر استرالیا نیز ضمن "ترسناک" توصیف کردن گزارشهای مربوطه اعلام داشت:
"در صورت تایید صحت،هر گونه اقدامی از این دست برای کشورهای متمدن زننده است و امری خواهد بود که بیشتر و بیشتر ماهیت این رژیم را نشان می دهد."
همه ایرانیان و انیرانیان بایستی بدانند که تنها امکان و فرصت ایجاد آزادی های کامل مذهبی در ایران زمین منوط به برچیدن رژیم ملایان و برپایی یک دولت ناسیونالیست و فراگیر در میهن ما است.

* کد رنگی برای ایرانیان "کافر"!

۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

حقایقی تازه درباره سازمان تروریستی مجاهدین خلق


این حقیقتی واضح است که بیشینه بنیانگذاران و رهبران سازمان های چپگرای ایران را, از حزب منفور توده گرفته تا تروریست های فدایی و مجاهد , تخم و ترکه خوانین پفیوز ترک و یا مشتی از پان ترکیست های خائن آذری نما تشکیل داده و می دهند.این جانوران حرامزاده که با ظهور رضاشاه کبیر عمر دولتکهای دزدشان به سر آمد , همواره در طول حکومت پهلویان در صدد اخلال در توسعه شتابناک کشور بوده و نقش عمده ای در زمینه سازی رویدادهای بهمن سیاه 57 برعهده داشتند.کافی است به اسامی و تبار برخی از مهمترین این سگان پست فطرت نگاه کنید تا حقیقت را دریابید:
-نورالدین کیانوری ، از اعضای بلندمرتبه حزب منفور توده: نوه شیخ استبدادجوی مدفون فضل الله نوری و یک شاهزاده پفیوز قجری که فعلا نامش را نمی دانم. 

-بیژن جزنی ، بنیانگذار سازمان تروریستی چریک های فدایی خلق: از اعضای سابق شاخه جوانان فرقه دموکرات آذربایجان

-اشرف دهقانی ، عضو بلندمرتبه سازمان تروریستی چریک های فدایی خلق و رهبر کنونی شاخه اقلیت سازمان : از فواحش ایلات ترک زبان فعلا ساکن آذربایجان

-محمد حنیف نژاد ، از ثلاثه خبیسه بنیانگذار سازمان تروریستی مجاهدین خلق : پان ترکیست آذری نما

- سعید محسن ، از ثلاثه خبیسه بنیانگذار سازمان تروریست مجاهدین خلق : پان ترکیست آذری نما


بدین ترتیب روشن می شود که هدف عمده رهبران سازمان های چپگرایی از بازنشخوار چرندیات مارکس و لنین و استالین،نه ایجاد
"جامعه بی طبقه" که بازگشت به دوران خوش بساط های خان سالاری و یا پیگیری اهداف جدایی خواهانه و ضدمیهنی بوده است.

اما درباره نوشتار امروز ،بی گمان "مریم رجوی" را می شناسید.این ماده سگ هرزه را سازمان تروریستی مجاهدین خلق به عنوان "رئیس جمهور برگزیده مقاومت" انتخاب کرده است! پیش از آنکه به افشای برگ دیگری از کارنامه سیاه این جانور منفور بپردازیم،شایسته است تا برخی از نکات را درباره رئیس جمهور آینده مان ! بدانیم:

۱-نام اصلی مریم رجوی ، "مریم قجرعضدانلو" است.(بدون شرح!)

۲-وی که پیش از انقلاب فاقد هر گونه نقش برجسته ای در سازمان بوده است،تنها بواسطه حضور برادرش در رده های بالای سازمان موفق به پیشرفت سازمانی می شود تا اینکه مورد پسند مسعود رجوی،رهبر شهوت پرست مجاهدین خلق، واقع شده و پس از تن دادن به همبستر شدن با وی به ناگهان به مقام عظمای شخص دوم سازمان و بعدها رئیس جمهوری مقاومت منصوب می شود.رهبر کبیر مقاومت نیز این اقدام شرم آور خود را با پنهان شدن پشت چرندیاتی مانند ضرورت اجرای اصل برابری زن و مرد و ارتقای فاز مقاومت و تحت عنوان مسخره "انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین" توجیه کرد.

۳-در جریان مشارکت ننگین مجاهدین در سرکوب کردهای عراقی در سال ۱۹۹۱، قجر عضدانلو نقش عمده ای در رهبری مجاهدین داشته است.در این باره حتی گفته می شود که وی به فرماندهان تانکهای مجاهدین دستور داده بوده تا با عبور از روی رزمندگان زخمی کرد،آنها را زیر شنی هایشان له کنند.

و اما نکته امروز:

مریم رجوی

: "اگر صدام جنگ را نباخته بود و ايران را تصرف کرده بود، وقتي که ما ايران را بدست مي گرفتيم خوزستان را بعنوان جايزه به صدام مي داديم."

این یک ادعای ساختگی برای بی آبرو ساختن مجاهدین ، گویا اینان آبرویی هم دارند! ، نیست بلکه حقیقتی است که از سوی بانو "الهه" که مدتی از سوی این سازمان تروریستی اجیر شده بوده است افشا می شود.ایشان طی مصاحبه ای با آن سینگلتون به شرح چگونگی رابطه خود با این سازمان و افشای ماهیت کثیف و لجن بار تشکیلات منحوس مجاهدین می پردازد.
متن مصاحبه را با هم می خوانیم.

۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

مبارزه با خطر زرد


پیش گفتار
پیش از این گفته بودم که تا پیش از تازش و خزش حیوانات آلتاییک زردپوست،تقریبا سرتاسر آسیای میانه و بخش های وسیعی از قفقاز در اختیار اقوام ایرانی تبار بوده است.
از حدود ۲۰۰۰ سال پیش به این سو، به ویژه پس از ریزش جانوران مغول در سده ۱۳ میلادی،گله های زردپوست ترک-مغول زبان به دلیل زاد و ولد فراوانی که کمبود غذا و چراگاه را در پی می آورد،رو به سمت غرب آورده و سرزمین های اقوام قفقازیسان و بویژه سرزمین های ایرانی نشین را مورد تازش های وحشیانه خویش قرار دادند.در دوره اوج این تازش ها،یعنی از ۱۰۰۰ تا ۱۵۰۰ میلادی،میلیون ها کیلومترمربع از سرزمین های ایرانیان،یونانیان ، ارمنیان،روسیان و حتی برخی اقوام سامی مانند سوریان در اشغال آلتاییک های درنده قرار گرفته و بخش بزرگی از آنها برای همیشه هویت نژادی-قومی خویش را از دست دادند.


اکنون دوباره ما با"خطر زرد" روبرو هستیم که مبارزه با آن هوشیاری،سازماندهی و بیداری ملی اقوام مورد هجمه را می طلبد.از آنجا که در این مسیر،مهمترین فاکتور موفقیت به باور من همانا خودآگاهی و هوشیاری است،برآن شدم تا مقاله بسیار وزین یک آذری میهن پرست به نام "ح.پیرمراد" را که در تارنمای وزین "فرمان آریا" درج شده است،به صورت کامل در "خاک و خون" قرار دهم.پیش از آنکه رهسپار خواندن این نوشتار ارزشمند شویم یادآوری کنم که وقتی سخن از جنایات و بیرحمی های آلتاییکها در حق اقوام متعلق به نژاد سپید می زنیم،هدفمان به هیچ وجه "مظلوم نمایی" نیست،چرا که ما به فلسفه داروینیسم اجتماعی باورمندیم و "بقا" را حق "قویتر" می دانیم! هدف ما صرفا پرورش کینه های مقدس قومی و نژادی است تا با صیقل دادن این کینه ها از آن سلاحی برنده برای جنگ های آینده مان بسازیم.طبعا اگر ما موفق به نابودی دشمن آلتاییک در این جنگ گلادیاتوری نشویم،حریف زرد دوباره بخش دیگری از سرزمین های آریایی را به اشغال خود درآورده و مقادیر بیشتری از زبان ها و ژن های منحوسش را به داخل ایران و ایرانی خواهند راند.

۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

خطر زرد


همه ایرانی نژادان باید بدانیم که کم و بیش مواجهیم با خطر زرد"- پدر فقید جنبش ما،محمود افشار
 
هزاره يي که گذشت هزاره ی جنگ ها و خونريزی ها بود.
اين جنگ ها نتيجه يي جز کشتار و شکنجه برای انسانيت در برنداشت . بيشترينه ی اين جنگ های بنيانکن جنگ های مذهبی ميان پيروان اديان سامی بود . يا به عبارت گويا بايستی گفت جنگ هايي بود برای در دست گرفتن قدرت بيشتر و ارضای جاه طلبی های فرمانروايان که زير لوای مذهب رخ می داد . بايد بی باکانه و بدون تعارف گـفت کـه هزاره ی گذشته هزاره ی استيلای ديو تعصب مذهبی بود . ديوی که توسط اعراب از شيشه بيرون آمد و در ايران و افريقا و جنوب و مرکز اروپا دست به خونريزی و دژآگاهی زد . حاصل اين جنگ های ضد فرهنگ در سده بيستم صدام حسين ها ، بن لادن ها و ملاعمرهاست ، که اکنون رمق های واپسين خود را می زنند .
ولی در سده های آينده جهانيان با مشکل ديگری ربرو خواهند شد.
 و دريغا کـه ايـن دشمن بشريـت دوبـاره از خـاورميانه برخواهد خاست . اين خطر نيست مـگر " اختـاپـوس زرد" . نزديـک هـزار سـال است کـه تيره هـای اورال ـ آيتامی(از شاخه ی تورکان) از غرب چين به آسيای ميانه و قفقاز و آناتولی آمده اند . و همراه خود چيزی جزکشتار و تجاوز و ناله ی مظلوم ارمغانی به همراه نداشتند . اين اختاپوس کوچک هم اکنون اندک اندک در راه ضربه شدن است . و در آينده بازوان نيرومندتر اما اهريمنی خواهد داشت .
اين طوفان همچون طوفان بنيادگرايي عرب ، نخست منطقه ی ما را فرا خواهد گـرفت و نخستين قـربانيان آن نيز مـردم منطقه بـه ويـژه مـردم فلات ،
( ايران ) خواهند بود . همة مردم منطقه کمابيش با اين اختاپوس روبرو خواهند گشت و قربانی خواهند داد . همانطور که ارمنيان و يونانيان آناتولی در نخستين بامداد بيدار شدن ديو زرد قربانی شدند . اقوام تورک(زرد نژاد) در صورت قدرت گرفتن حتی و می توانند از عرب و بنيادگرايي عرب نيز ويرانگرتر و مُخرّب تر شوند . چه اينان خود را وارثان ميراث چنگيز و تيمور می خوانند . پس بَدا به حال تمدن جهان اگر اختاپوس زرد گيره از ساير دستانش نيز بگشايد .
دشمن و خطر مشخص است
. پس بايد چاره انديشيد . از آن جا که خطر در آغاز منطقه يي است ، راهکارهای دفع آن نيز بايد منطقه يي باشد . از ياد فراموش نکنيم که اين منطقه زمين و سرزمين ماست . قفقاز و فرارود و همواره بخشی از ايران زمين و فلات ايران بوده و است . جدايي سياسی اين سرزمين شوند آن نخواهد شد که ما از سرنوشت آن مناطق غافل شويم هر رخدادی در اين مناطق پيوند مستقيم دارد با سرنوشت کشور ايران کنونی . پس برای گام نخست و بنيادين هماهنگی بيشتر با ساير دولت ها و تيره های ايرانی منطقه ضرور به نظر می رسد .
نخست بايد مناطق خطرخيز و دولت های خطرناک را شناخت
. در درجه اول دولت و ملت ترکيه و رژيم باکو هستند که بصورت آشکار و نهان پتانسيل خطر را دارا هستند ؛ اما رژيم باکو ناتوان تر از آن است که بتواند در عمل کاری از پيش ببرد . اين حکومت بدون حمايت های اسرائيل و ترکيه طعمه کشورهای منطقه است . هم اکنون نيز قادر به حراست از سرزمين های غصب کرده اش نيست و اگـر بهانه يي به دست ارمنستان بدهد کارش با کرام الکاتبين خواهد بود . از اين سو اگر فروپاشی شوروی و سالهای 90 مصادف با پايان جنگ ايران و عراق و بازسازی کشور جنگ زده ما نبود ، و اگر گرداندگان کشور در آن زمان به جای دلشعولی فرا منطقه يي به قفقاز نظر بيشتری داشتند ، دولت علی اُف ، دوستی نبود که بتواند در برابر نيروی ارتش جمهوری اسلامی ايران پايداری کند . اکنون نيز بطريق اولی رژيم باکو ( به تنهايي ) بسيار ناتوان تر از آن است که بتواند در برابر حاکميت ملت ايران و اراده جامعه بزرگ ايرانی ايستادگی کند .
و اما ترکيه
. ترکيه اکنون در منطقه خود با دو کشور قبرس نيمروزی و يونان درگير است . مردم قبرس و يونان حقوق پايمال شده ی خود را خواهان هستند ولی دولت ترکيه هنوز با افيون تزريقی و « آرمينوس وامبری » سرخوش . ( البته بخشی از حاکميت آن که در کمينگی هستند ) .
از طرفی ترکيه روزانه ناچار است با چندين ميليون ايرانی کرد در استانهای خاوری دست و پنجه نرم کند.
 و در نيمروز نيز با کردهای شمال عراق رو در رو شود.
دولت های ازبکستان و ترکمنستان در درجه های چندم اهميت قرار دارند و بسيار ناتوان تر از دو دولت نخست.

پس با اين اوصاف خويشکاری ما اين است که جبهه يي تشکيل دهيم تا هم نگهـدار منافع ايـرانيان منطقـه باشد و هم دفع کـننده ی خطر زرد.

به نظر می رسد تشکيل هر چه سريع تر يک کنفدارسيون سياسی ـ نظامی ميان ايران ، ارمنستان و تاجيکستان بهترين و اساسی ترين روش منطقه يي باشد
. اين کنفدراسيون که تمام ويژگی های سياس و حقوقی اين نهاد را خواهد داشت بايستی دارای قدرت تصميم گـری در امور منطقه يي باشد و تصميمات گرفته شد در پارلمان آن برای کشورهای هموند لازم الاتباع . در وهلة های پسين يونان و قبرس و حتی افغانستان و گرجستان نيز می توانند به اين کنفدراسيون به پيوندند .
ارمنستان و تاجيکستان دو سرزمين ايرانی اند که به کمک ها و ياريهای هر چه بيشتر سرزمين مادر برای نيرومندتر شدن نياز دارند
. ملت ما با مردمهايشان ( ارمنستان ) و تاجيک هيچگونه جدايي و تفاوت ندارد . در نتيجه کمک به اين دو دولت در حکم به مردم ايران درونی خواهد بود .
ما در منطقه چاره يي نداريم جز يکپارچگی و وحدت بيشتر برای رودررويي با اختاپوس زرد
. همه ی مردم منطقه و جهان در صورت اقدام نکردن ما ايرانيان دگر باره شاهد 11 سپتامبرها و فجايعی از اين دست خواهند بود . و اين باره نه از سوی بنيادگرانيکه از سوی تورکان منطقه . حتی اگر چنين خطری هم وجود نداشته باشد ـ که دارد ـ تشکيل کنفدراسيون منطقه يي خالی از فايده نخواهد بود چه همه سرزمين های منطقه ما از آرارات و قفقاز گرفته تا هرات و آمو دريا به وسيله فرهنگ ايرانی و نام ايران يا پرشيار پارس به همديگر پيوند داشته و دارند . وليکن اين پيوند سياسی چند صباحی است که توسط استعمار کهن و استعمار نو ( امپرياليسم ) از هم گسسته يي پيوند دوباره سياسی ما با تشکيل چنين کنفدراسيونی تأمين خواهد شد .
نکته ذیگری که از نظر شکلی حایز اهمیت است مسیله ایرانی های کورد میباشد
.نبود دولت کورد مستقل در ایران بیرونی شوند این نخواهد شد که ما نقش کوردها را فراموش کنیم. به همین مناسبت است که در این کنفذراسیون بایستی نمایندگانی از سوی تبره ی کورد باشنده باشد و آرمانهای پارتیزانهای شهید ایرانیان کورد در مقابله با استبداد جاودان بماند.

ح.پیرمراد تبریز.۱۳۸۵ خورشیدی
*پی نوشت: دوست گرامی ام "مانی" از باهماد آذرآبادگان جاوید خواستار انجام مقایسه ای از سوی من میان افغانان و تاجیکان با ایرانیان شده بود.درباره افغان ها اگر واژه افغان را به تبعه کشور افغانستان معنا کنیم،دستکم با ۴ گروه قومی متفاوت روبرو خواهیم بود: پشتون ها - تاجیک ها - هزاره ها و ازبک ها
از این میان پشتون ها و بیشینه تاجیک ها،ایرانی زبان و ایرانی تبار و قفقازیسان هستند، هزاره ها ایرانی زبان اما مغول تبار و مغولیسان (زردپوست) هستند و ازبک ها نیز ترک زبان و ترک تبار و آمیزه ای از نژادهای قفقازیسان و مغولیسان هستند.