۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

حمله به الوليد

پيش از اين گفته بودم كه نيروي هوايي ايران در زمان پيش از انقلاب،توانمندترين نيروي هوايي خاورميانه بود و شاه حتي تصميم داشت تا با خريد حدود ۳۰۰ فروند جنگنده اف-۱۶ و نيز شمار زيادي از جنگنده هاي اف-۱۸ و رادارهاي پرنده بسيار پيشرفته آواكس،فاصله توان هوايي ميهن را با كشورهاي رقيب حتي بيشتر و بيشتر بنمايد.با آغاز جنگ تجاوزكارانه عراق بر ضد ايران در سپتامبر ۱۹۸۰،تيزبيني و بينش راهبردي دقيق شاه در تقويت نيروي هوايي ارتش؛ كه ساده لوحانه با مخالفت ارتجاع سرخ و سياه روبرو شده بود؛تاثير مثبت خود را نشان داده و عليرغم خيانت ها و جنايت هاي صورت گرفته بر ضد نيروي هوايي؛از جمله لغو يكجانبه قراردادهاي تسليحاتي با آمريكا توسط دولت بازرگان خائن، سر دادن شعارهاي روحيه شكن انحلال ارتش توسط حراميان مثلث شوم فدايي-مجاهد-توده اي و اعدام شمار زيادي از بهترين و كارآترين خلبانان ايراني در جريان كودتاي نوژه بدست خلخالي مدفون و با وجود اتخاذ راهبردهاي نظامي احمقانه بني صدر ملعون، نيروي هوايي ارتش ايران توان عظيم خويش را در قالب شماري از عمليات هاي درخشان و موثر به نمايش گذاشته و نقشي اساسي در ناكامي راهبردي ارتش بعثي در دستيابي به يك پيروزي سريع و ساده ايفا نمود.
يكي از شكوهمندترين جلوه هاي درخشش نيروي هوايي ايران،عمليات غرورانگيز حمله به الوليد است كه هنوز هم در بسياري از دانشكده هاي نظامي جهان به عنوان نمونه يك عمليات هوشمندانه و موثر تدريس مي شود.هر چند ممكن است بسياري از خوانندگان خاك و خون با ديدن فيلم سينمايي حمله بهH-3 با روند اين عمليات افتخارانگيز آشنا باشند،اما شايسته ديدم تا با ترجمه متن انگليسي مربوط به اين تهاجم در تارنمای نیروی هوایی شاهنشاهی ایران ،اطلاعات مفيدتري را در اين باره در اختيار بگذارم.

پیش زمینه های عملیات 
در پي ناكامي در انجام يك تهاجم موفق بر ضد ايران در جبهه شمالي در فاصله زماني ۱۲ تا ۲۲ مارس ۱۹۸۱،عراق اقدام به پرتاب دو فروند موشك زمين-به-زمين فراگ-۷ بر ضد شهرهاي دزفول و اهواز نمود.
در روزهاي پس از اين تهاجم،فرماندهان ناحيه هاي سي و يكم و سي و دوم شكاري تاكتيكي در پايگاه هوايي شاهرخي در نزديكي همدان،انجام يك حمله متقابل را برنامه ريزي كردند.طبق اطلاعات بدست آمده از سرويس هاي جاسوسي ايراني،نيروي هوايي عراق به انتقال ارزشمندترين دارايي هاي خود به پايگاه موسوم به الوليد كه بخشي از مجتمعH-3 بوده و در كنار بزرگراه بغداد-امان در مجاورت مرزهاي اردن قرار داشت،اقدام كرده بود.در اين پايگاه،دستكم ۲ اسكادران مجهز به ۱۰ فروند توپولوف-۲۲ و حداقل ۶ فروند بمب افكن سنگين توپولوف-۱۶ به اضافه ۲ واحد ديگر شامل جنگنده هاي ميگ-۲۳ و سوخو-۲۰ پنهان شده بودند.عراقي ها بر اين گمان بودند كه اين اقدامشان،سرمايه هاي گرانبهای نيروي هوايي شان را از دسترس نيروي هوايي ايران خارج مي كند،اما اشتباه مي كردند.

طراحی عملیات
فرماندهان ناحيه هاي سي و يكم و سي و دوم شكاري تاكتيكي،براي عمليات مورد نظرشان بهترين خدمه پرواز جنگنده هاي اف-۴ فانتوم،۴ فروند اف-۱۴ تامكت،يك فروند بوئينگ-۷۴۷ فرماندهي هوايي و 3 فروند بوئينگ-۷۰۷ سوخت رسان را بسيج نمودند.
از آنجا كه جنگنده هاي رهگير دفاع هوايي عراق،به ويژه در شمال اين كشور خيلي فعال نبودند،تنها مشكلي كه پيش روي خلبانان ايراني وجود داشت اين بود كه آنها مجبور بودند تا براي رسيدن به هدف با احتياط زياد از دسترس موشك هاي زمين-به-هواي سام عراقي مصون بمانند.پايگاه الوليد كمابيش ۷۰۰ كيلومتر با همدان فاصله داشت و فانتوم ها مجبور بودند تا در مسيرشان از روي بغداد بگذرند.از اين روي فرماندهان ايراني به منظور افزايش شانس موفقيت تصميم گرفتند تا هواپيماهايشان را نخست به تبريز منتقل كنند تا سپس از اين نقطه يك مسير امن را كه با گذشتن از موصل و كركوك به H-3 مي رسيد در اختيار داشته باشند.از آنجا كه فانتوم ها قادر به رسيدن به هدف بدون سوختگيري مجدد هوايي نبودند،الزاما ۲ فروند بوئينگ-۷۰۷ سوخت رسان به تركيه فرستاده شدند تا جنگنده ها را جايي در شمال عراق ملاقات كنند.


 توفان ایرانی آغاز می شود
عمليات در ساعات اوليه روز ۴ آوريل ۱۹۸۱ آغاز شد.۸ فروند جنگنده-بمب افكن اف-۴ با همراهي ۲ جنگنده رزرو،از تبريز برخاسته و وارد خاك عراق شدند.۲ جفت جنگنده اف-۱۴ با پرواز در ارتفاع پايين در منطقه مرزي منتظر بازگشت فانتوم ها بودند.پيش از اين،۲ فروند بوئينگ-۷۰۷ از فرودگاه بين المللي استانبول در تركيه برخاسته و عليرغم اعلام رسمي مبني بر بازگشت به ايران،از مسير تجاري بين المللي به منظور پرواز به سمت عراق منحرف شدند.با پرواز در ارتفاع بسيار پايين ميان كوهستان هاي شمال غربي عراق و پيش از بازگشت بي حادثه شان به سمت تبريز،اين دو سوخت رسان فانتوم ها را ملاقات كرده و مخازن سوختشان را انباشتند.پس از اين،فانتوم ها رهسپار هدف اصلي شان شدند.اين غافلگيري براي عراق هولناك بود؛چرا كه حتي يك جنگنده رهگير عراقي در سه پايگاه مجتمع H-3 در آسمان و يا آماده پرواز نبود.

فانتوم ها آرايش خود را دو بخش كرده و با طي مسيرهاي مختلفي،بخش هاي گوناگون پايگاه را مورد تهاجم قرار دادند.نخست آنها هر دو باند پرواز موجود در پايگاه الوليد را به منظور جلوگيري از برخاستن جنگنده هاي عراقي بمباران كردند.سپس بمب هاي جنگنده هاي ايراني چندين آشيانه مستحكم هواپيماهاي عراقي را تخريب كرد.در اين حين،بمب هاي خوشه اي گروه دوم فانتوم ها،چندين آشيانه بزرگ هواپيما،۲ مركز راداري و ۵ بمب افكن عراقي را در هم شكست و متعاقبا ديگر جنگنده هاي عراقي پارك شده توسط فانتوم هاي ايراني به رگبار بسته شدند.از آنجا كه عراقي ها به علت غافلگيري شان هنوز واكنشي نشان نداده و حتي آتش ضدهوايي شان نيز ضعيف بود،فانتوم ها فرصت كافي داشتند تا دست به انجام يورش هاي چندگانه زده و با آتش مسلسل هايشان،جنگنده هاي عراقي را يكي پس از ديگري مورد هدف قرار دهند.در پايان اعلام شد كه دستكم ۴۸ فروند هواپيما يا به كلي نابود شده و يا به سختي آسيب ديده اند.

سرانجانم،كل يكان عملياتي ايراني به پايگاهشان بازگشتند.در خلال حمله به الوليد،حتي يك اف-۴ نيز آسيب نديد و عليرغم تقلاي شتابزده شمار زيادي از جنگنده هاي رهگير عراقي براي رسيدن به فانتوم ها، هيچ كدامشان در دستيابي به جنگنده هاي ايراني توفيقي نيافتند.

نتایج عملیات
تهاجم ايران به الوليد،موفقيت آميزترين عمليات بر ضد پايگاه هوايي دشمن از سال ۱۹۶۷؛يعني از تاريخ تهاجم خردكننده نيروي هوايي اسرائيل به پايگاه هاي هوايي اعراب؛ به حساب مي آيد.ديگر هيچ گاه تنها ۸ جنگنده نخواهند توانست تا چنان شمار فراواني از هواپيماهاي دشمن در زمين را در تنها يك عمليات نابود سازند.بعدها فرماندهي دفاع هوايي عراق ادعا كرد كه در خلال تهاجم،جنگنده هاي رهگير سوري به ايرانيان ياري رسانده و رادارهایشان فانتوم ها را براي مدت ۶۷ دقيقه دنبال مي كرده اند.اما اگر براستي چنين بوده است،۲ پرسش است كه بايستي از فرماندهي دفاع هوايي عراق پرسيده شود:
نخست،اگر به عراقي ها توسط رهگيرهاي سوري هشدار داده شده بود،چرا رهگيرهاي عراقي قبلا در هوا حاضر نبودند؟!
و دوم،چرا عراقي ها در متوقف ساختن گروه شجاع جنگنده هاي ناحيه هاي سي و يكم و سي و دوم شكاري تاكتيكي هيچ توفيقي بدست نياوردند؟!

۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

حرامزادگان راینلند


"حرامزادگان راینلند", عبارت توهین آمیزی بود که برای توصیف فرزندان حاصل از آمیزش زنان آلمانی منطقه راینلند با سربازان سیاه پوست ارتش فرانسه به کار می رفت.منطقه "راینلند" در دو سوی رودخانه راین و در میان کشورهای آلمان, فرانسه, بلژیک, لوکزامبورگ و هلند قرار گرفته است.

پس از جنگ جهانی یکم
, نیروهای متفقین و خصوصا ارتش فرانسه وارد منطقه راینلند شده و آن را به اشغال خود درآوردند.بخش بزرگی از سربازان فرانسوی را سیاه پوستانی تشکیل می دادند که از مناطق مستعمره فرانسه در آفریقا وارد ارتش این کشور شده بودند.این سیاهان در خلال دوره اشغال راینلند, بارها و بارها زنان آلمانی را مورد تجاوز قرار دادند که حاصل آن بوجود آمدن فرزندانی دورگه و به عبارت بهتر "حرامزاده" بود.شمار این کودکان را حدود 800 نفر تخمین می زنند.

آدولف هیتلر در کتاب "نبرد من" خویش از وجود این حرامزادگان به عنوان "توهین به آلمان" نام برده و بشدت به زنان آلمانی که این فرزندان را بدنیا آورده بودند تاخته و آنها را فاحشه و روسپی خوانده بود.متعاقبا وی متعهد شده بود تا آلمان را از لوث وجود این فرزندان دورگه که وی آن را خطری برای خلوص نژاد آریایی می دانست
, پاک سازد.

پس از به قدرت رسیدن نازی ها در سال 1933
, برنامه هایی به منظور نابودسازی و سترون سازی این حرامزادگان تدوین شد. از آنجا که شرایط قوانین ضدآمیزش نژادی نورنبرگ شامل حال این کودکان نمی شد, در سال 1935گروهی تحت نظارت دکتر فیسچر از "موسسه آنتروپولوژی, توارث انسانی و بهنژادی قیصر ویلهلم" برای حل مشکل حرامزادگان راینلند سازماندهی گشت و تحت پوشش قانون مصوب رایشتاگ مبنی بر جلوگیری از ایجاد فرزندان دارای عیوب ارثی, برنامه سترون سازی این کودکان دورگه در سال 1937 آغاز شده و نهایتا 400 تا 800 تن از اینان سترون گشته و سپس به خانواده هایشان بازگردانده شدند.با این حال مسئولان نازی در خلال دوران جنگ, حرامزادگان راینلند را به اردوگاه های ویژه خود منتقل کردند, جایی که تا کنون هیچ گزارشی دال بر نجات یافتن هیچیک از این کودکان دورگه یافت نشده است!

۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

مکتب نوردیک گرایی و ژرمن های باستانی

پیش گفتار

انگاره ای نادرست در میان برخی نخبگان دانش های تاریخ و نژادشناسی و متعاقبا در میان جنبش های نژادگرای جهان سپید بویژه در آلمان وجود دارد مبنی بر اینکه گویا کلیه پیشتازان و آفرینندگان اصلی تمدن های بزرگ نژاد قفقازیسان , چه در اروپا و چه در آسیای غربی و مصر, متعلق به گونه ای خاص از این نژاد به نام "نوردیک" (Nordic) ,که گونه غالب در کشورهای اسکاندیناوی و اصولا شمال اروپا می باشد, بوده اند.

بنیاد این انگاره , که اساس مکتب "نوردیک گرایی" (Nordicism) می باشد, بر این گمانه ثابت نشده مبتنی است که گویا نیاخاک نوردیک ها در دوره های باستانی بسیار گسترده تر از سرزمین های کنونی شان بوده و تمدن های عظیم و درخشان شرقی مانند سومر, مصر, ایران و هند, یا اصولا در حوزه جغرافیایی گونه نوردیک قرار داشته و مستقیما توسط نوردیک ها آفریده شده اند و یا مورد هجوم و مهاجرت گروه های نوردیک قرار گرفته و در چهارچوب یک سامانه ارباب و برده, نوردیک های موبور,روشن پوست و بلندقامت اروپایی پس از تحمیل سلطه خود بر بومیان موسیاه, سبزه و کوتاه قامت , تمدن ها و فرهنگ های درخشان تاریخی این سرزمین ها را خلق کرده اند.استدلال نوردیک گرایان در توجیه سقوط بعدی علمی و تمدنی این مناطق بر این اساس مبتنی است که پس از چندین سده وجود نظام های طبقاتی که آمیزش نژادی با بومیان را ممنوع می ساخته است, نخبگان نوردیک سرانجام تن به اختلاط با بومیان زیرسلطه شان داده و لذا پاکی خون خود و توان ادامه آفرینش علمی وهنری خود را با هم از دست دادند.

من در آینده به طور مفصل به نقد این مکتب وهمی, که مهمترین و حرفه ای ترین جلوه دیدگاه تاریخی و مانیفست تبلیغاتی اش در حال حاضر را بایستی کتاب آنلاین "رژه تیتان ها, تاریخی از نژاد سپید" دانست, خواهم پرداخت اما فعلا و برای آنکه نشان دهم که حتی "ژرمن های باستانی" هم , آفرینندگان تمدن های کهن شرقی به کنار, بر خلاف باورهای مکتب نوردیک گرایی "دارای رنگ پوست بسیار روشن" و دستکم "سرخ مو" و در نتیجه نوردیک نبوده اند, نوشته ای درباره پژوهشی مرتبط با موضوع را که توسط یک آنتروپولوژیست آلمانی انجام شده است را به پارسی بازگردانده و به خوانندگان گرامی "خاک و خون" , به ویژه آنانی که تحت تاثیر تبلیغات نادرست دوره نازیسم بر این باورند که ایرانیان باستان دارای چهره و ریختاری همچون اروپاییهای شمالی بوده اند, تقدیم می دارم.

پژوهش درباره رنگ پوست و موی ژرمن های باستانی

عنوان پژوهش مورد بحث این است:


Ancient Germans weren't so fair


این پژوهش توسط آنتروپولوژیستی آلمانی به نام دکتر اشمیت از دانشگاه گوتینگن انجام شده و در تاریخ 16 جولای 2004 در "کنفرانس بین المللی


DNA باستانی" ارائه شده و متعاقبا نتایج آن در بخش علوم تارنمای بسیار معتبر "ABC" قرار داده شده است.دکتر اشمیت که موفق به کسب مدرک phD نیز شده است در گفتگو با ABC اظهار داشته که هدف وی از انجام پژوهشش, اصلاح بازسازی چهره ها از راه ایجاد یک بنیان عینی با داده های علمی برای آنها و لذا کاهش نقش پندارها و مسائل ذهنی در انجام اینگونه تحقیقات بوده است.به گفته وی از آنجا که تصاویر درستی از انسان های دوره های باستانی در دست نیست, امر بازسازی چهره ها که نتایجش در موزه ها و کتاب ها بازتاب می یابد, بیشتر به کاری ذهنی و وابسته به انگاره های ایدئولوژیک تبدیل شده که به طور اساسی بر مقایسه با مردمان کنونی مناطق مورد بحث مبتنی است.وی درباره مورد آفریقا می گوید:

"هنگامی که ما یک بازسازی را درباره مردمی از آفریقا انجام می دهیم چنین می اندیشیم که آنها پوست تیره یا موی تیره داشته اند, اما در این باره اطلاعات علمی واقعی وجود ندارد.این تنها یک گمان است.این اساسا تخیل است."
 وی سپس به ارائه مورد بازسازی چهره "نئاندرتالها" می پردازد که متناسب با گذشت زمان و تغییر ایدئولوژی دستخوش دگرگونی های اساسی شده بدین گونه در دهه 1920 آنها را به صورت مردمانی تیره موی و ناهوشمند تصویر می کرده اند و هم اکنون و علیرغم وجود همان فسیل ها و اضافه نشدن هیچ اطلاعات دیگری به صورت انسان هایی با چشمان آبی و پوست کاملا روشن, با چهره ای باهوش و در حال به کار بردن ابزار به نمایش درمی آورند.

روش کار و نتایج پژوهش درباره ژرمن های باستانی

روش کاری دکتر اشمیت در تحقیقش درباره ژرمن های باستانی به این صورت بوده است که نخست از بازمانده های استخوانهای انسانی به قدمت 3000 سال از 3 مکان مختلف در خاک آلمان


,DNA برداشت نموده و سپس بر اساس شگردهای دانش شناخت بیماری ها و سرطان پوست به بررسی آنها پرداخته است. شگردهای مورد بحث می توانند بر اساس داده های ژنتیک,رنگ مو و پوست فرد موردنظر را مشخص سازند.



نتایج تحقیق دکتر اشمیت در مورد ژرمن های باستانی به طور جالبی بیانگر این است که موی سرخ و پوست روشن در میان اینان بسیار نامعمول بوده

, بگونه ای که از میان 26 فردی که DNA آنها مورد آزمایش قرار گرفته تنها یکی (یعنی تقریبا 8/3% ) دارای موی سرخ و پوست روشن بوده و بقیه همگی پوستی تیره تر و مقاومتر در برابر پرتوهای فرابنفش داشته اند که به سادگی در برابر آفتاب برنزه می شده است.





با انجام این پژوهش

, دکتر اشمیت به هم میهنانش مژده می دهد که دیگر چهره نیاکانشان ناشناخته نیست و می توان آن را بازسازی نمود چراکه هم اکنون چهره ای از آنان وجود دارد که می توان به آن نگریست.وی همچنین امیدوار است تا در سالهای آینده با پیشرفت دانش ژنتیک, به امکان مشخص سازی رنگ چشم و نیز تفکیک موی بلوند از موی سیاه نیز درباره نمونه یادشده دست یابد.
نتیجه:
اگر بپذیریم که ژرمن های باستانی در ۳۰۰۰ سال پیش در آلمان کنونی ساکن بوده باشند، به جرئت می توانیم ادعا کنیم که چهره هایی مانند چهره دختر آلمانی در میان آنان بسیار نادر و کمیاب بوده است.این مسئله بار دیگر بر تئوری های بی اساس مکتب نوردیک گرایی خط بطلان کشیده و ثابت می کند که در میان تقریبا همه اقوام نژاد سپید،گونه های تیره مو و فاقد پوست بسیار روشن،دستکم به عنوان یک عنصر مهم جمعیتی،وجود داشته اند.

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

جنبش نوبیزانس و درس هایی که از آن می توان آموخت - 3


در این واپسین بخش, بنیان اندیشگی جنبش نوبیزانس آورده شده و سپس کل مبانی این جنبش و نکات مثبت و منفی آن مورد بررسی قرار می گیرد.

انگاره نوبیزانس

فرهنگ ها و تمدن ها نمی میرند.آنها تنها می توانند از ملتی به ملت دیگر انتقال یافته
, ریشه های مختلفی را با یکدیگر ترکیب کنند, اما همواره پدیده یگانه ای را توسعه را می دهند.رسوم و هنرها همیشه باقی می مانند.همه کشورهای جهان بیزانس کهن در شکوه و افتخار کلیسای بزرگ کنستانتینوپل سهیم هستند. فرهنگی شگرف در آنجا بسط یافت.در هر نقطه ای از پیرامون آن, در مقدونیه, تراس, فلسطین, سوریه, قفقاز, ارمنستان, صربستان, بلغارستان, رومانی, جمهوری مقدونیه یوگسلاوی سابق و یا روسیه, می توانیم یادگارهای زنده فرهنگ بیزانسی را مشاهده کنیم.

پس از هزاران سال (؟!) با هم بودن, این کشورها برای سده ها از یکدیگر جدا نیز بوده اند.ارتش های زیادی بر سر این مناطق جنگیده اند و همه آنها در تلاش بوده اند تا ملت هایی را که در این سرزمین ها می زیند, از یکدیگر جدا کنند.این امر به این دلیل بود تا آسان تر آنها را به بردگی بکشانند.آنها به این هدف دست یافتند.ما می پرسیم: چرا؟ خوب, هر کس که تنهاست ضعیف است.

یک کشور را تصور کنید - از دریای آدریاتیک تا کره و از صحرای سینا تا دریای شمال ... با میلیون ها کلیسا در سرتاسر آن ... با رونق, ثروت و صلح ... و ایمانی به قدرت سنگ در هر فرد.در این کشور, در نوبیزانس, هیچ کس نمی خواهد دیگری را به بردگی کشانده یا شکنجه دهد.آیا می تواند چنین چیزی روی دهد؟ این پرسشی است که اصولا به ارتدوکس ها باز می گردد و پاسخ آن در روح مردم ارتدوکس, در خودآگاهی شان, نهفته است.زیرا این می تواند روی دهد و تنها به ما, ارتدوکس ها, بستگی دارد.

این اتحاد تنها موضوع روابط فرهنگی نیست, بلکه هدف کوشش های اقتصادی ما را نیز به نمایش می گذارد.یک اقتصاد آزاد, یک بازار بزرگ که پتانسیلی جهانی دارد.یک دولت متشکل از کارشناسان و یک ارتش که زندگی مدرن و صلح آمیز را در جهان تضمین می کند.

متحد شوید!

این یک فراخوان به اقدام است در همه کشورهای ارتدوکس به صورت فراگیر. یک فراخوان است برای همه دولت ها در کشورهای ارتدوکس.گفتگوها را آغاز کنید! کشورهای ما را فورا متحد گردانید! جدل بر سر مسائل کوچکی مانند فرماندهی و رهبری را متوقف کنید.ثابت شده است که این ملت ها می توانند در کنار یکدیگر بزیند.تاریخ آن را تایید کرده, همچنانکه تایید کرده بود که جدل, ما را ضعیف و آماده تسخیر شدن می گرداند.

چگونه متحد شویم؟

فرآیند پی افکنی نوبیزانس می تواند به مراحل چندی تقسیم شود.نخست می بایست اتحادیه
Haemus (بالکان) به عنوان کنفدراسیون صربستان و مونته نگرو, جمهوری مقدونیه یوگسلاوی پیشین, بلغارستان, یونان و رومانی اعلام شود. پس از آن, باید یک بلوک ویژه ارتدوکس در سازمان ملل متحد ایجاد شود.اتحادیه Haemus, روسیه, اوکراین, قبرس, ارمنستان, گرجستان و ناظرانی از مناطق فلسطین, اپیروس علیا, مصر, سوریه و آسیای صغیر بایست "شورای جهانی کشورهای ارتدوکس" را ایجاد نمایند.این تشکیلات می تواند به همه مردمان ارتدوکس در سراسر جهان یاری رسانده, از آنها محافظت کرده و پیوندهای نیرومند فرهنگی و غیرفرهنگی را میان آنها برقرار کند.

پس از گذشت چند سال, اتحادیه دولت های Haemus, روسیه, اوکراین, قبرس, ارمنستان و گرجستان می تواند به قالب یک دولت یگانه یعنی نوبیزانس تغییرشکل دهد.و بزودی پس از آن, همه مردمان ارتدوکس می توانند به این دولت بپیوندند.

در بسیاری از بخش های مناطق بیزانس کهن, سرزمین های اشغال شده و ملت های به بردگی کشانده شده ای وجود دارند.مناطق اسمیرنا (ایزمیر) , کنستانتینوپل (استانبول) , کاپادوکیه, ترابوزان, ادسا, قبرس, اپیروس علیا, بوسنی و هرزگوین, آسیای میانه و بسیاری از مناطق دیگر همچنان در انتظار آزادی به سر می برند.

با این حال, این برنامه بر ضد هیچ کس ادعایی ندارد.ما در حال کوشش برای ایجاد جنگ و ویرانی دیگری در جهان نیستیم.همه آنچه که ما پشتیبانش هستیم همکاری بین المللی و یکپارچگی دولت های ارتدوکس در چهارچوب یک مسیر صلح آمیز است.کلمات "آنها آزاد خواهند بود" بدین معناست که آنها در این زمینه آزاد خواهند بود تا همه مسیحیان ارتدوکس قادر باشند که آیین های روزهای تعطیل مذهبی شان را برگزار کرده, آزاد باشند تا زندگی فرهنگی و ملی شان را سازمان دهند و دارای آزادی سخن و استفاده عمومی از زبان ملی, بدون هیچ گونه ترس از خطری برای زندگی شان باشند.از این روی ما بر ضد هر گونه وحشت افکنی و یا نابودی این آزادی ها خواهیم جنگید.متحد و آزاد!

این آنچیزی است که دولت های کشورهای ارتدوکس می بایستی بی درنگ انجام دهند.جنبش ما, کوششمان در مسیر درست است.

بررسی مبانی اساسی جنبش نوبیزانس

نکات مثبت:
1-تاکید بر پیش زمینه تاریخی بیزانسی

امپراتوری بیزانس یا روم شرقی از زمان بنیادگذاری اش به دست "کنستانتین" در اوایل سده 4 میلادی تا هنگام سقوطش بدست "سلطان محمد" در سال 1453 کمابیش به مدت 1100 سال و تقریبا به صورت پیوسته , به جز یک دوره 57 ساله حکومت لاتینی صلیبی ها از 1204 تا 1261, به نوعی کانون جهان مسیحی و مرکز محافظت و نگاهداری فرهنگ و تمدن کهن یونانی-رومی بود.این امپراتوری که به دلیل ثروت های فراوان مادی اش بارها و بارها مورد هجوم اقوام مهاجم مانند هون ها, آوارها, ایرانی ها, بلغارها, عرب ها و روس ها قرار گرفت, به دلیل موقعیت بسیار مناسب جغرافیایی پایتخت افسانه ای اش یعنی کنستانتینوپل و نیز وجود یک نیروی دریایی نیرومند مجهز به سلاح های موثری همچون "آتش یونانی", به نوعی نقش یک عنصر مقوم و نگاهدارنده فرهنگ مسیحی ارتدوکسی را در تاریخ بازی نمود و از آنجا که بیشتر اقوام ارتدوکس امروز به ویژه اسلاوها پیش از تماس با این امپراتوری فاقد یک فرهنگ غنی مدنی بوده و عمدتا به صورت قبایلی وحشی و بی تمدن می زیستند, لذا تاثیرات فرهنگی منتج از تماس با بیزانس در تکوین هویت تاریخی و دینی این ملل بسیار شگرف و زیاد می باشد.برای مثال اگر ارسال هیئت های تبلیغاتی آراسته و آگاه بیزانسی به منظور انتشار مسیحیت ارتدوکس در میان روس ها نبود, به احتمال بسیار زیاد این قوم بسیار وحشی تحت تاثیر فرهنگ های نسبتا برتر موجود در امپراتوری های خزری و عباسی به یکی از ادیان یهودی و یا اسلام درآمده و از بنیان هویتی دیگر می یافتند.

این پیش زمینه تاریخی بیزانسی, از آنجا که نقشی بسیار تعیین کننده در مبانی هویت ملی اقوام ارتدوکس داشته, می تواند جایگاه والایی در تسهیل ادغام سیاسی این اقوام و ایجاد زمینه ای برای پی افکنی یک ابردولت نوبیزانسی پان-ارتدوکسی ایفا نماید.

2-تکیه بر مذهب و تاریخ مشترک بیشینه گروه های هدف جنبش نوبیزانس , به جز ارمنی ها که دارای کلیسای کهن و مستقل خود هستند, بر مذهب ارتدوکس بوده و از سابقه تاریخی مشترکی نیز برخوردارند.این امر به ویژه درباره اقوام اسلاوی صادق است که دارای زبان, فرهنگ و آیین ها و سنن بسیار نزدیک به هم هستند.همچنین وجود یک زمینه تاریخی "تحت ستم و تبعیض بیگانه بودن" فاکتوری اساسی در ایجاد نوعی احساس همبستگی و یگانگی در میان مردم ارتدوکس ایفا می کند.برای مثال روسها که در سده 10 میلادی و به دلیل فعالیت های تبلیغاتی هیئت های بیزانسی به کیش ارتدوکسی درآمدند, بارها و بارها مورد هجوم اقوام نا-ارتدوکس مانند تاتارهای مسلمان استپ های شمال دریاهای کاسپین و سیاه و یا اقوام ژرمنی زبان توتونی کاتولیک مذهب قرار گرفته و مزه تلخ سلطه خشونت بار و تبعیض آمیز بیگانگان را چشیده اند.به همین صورت, بیشتر دیگر اقوام ارتدوکس اروپا, از یونانی ها و رومانیایی های نا-اسلاو گرفته تا صرب ها و بلغارها و مقدونی ها, کمابیش به مدت 500 سال تحت سلطه خونبار و ویرانگر ترک های متعصب عثمانی قرار گرفته و انواع و اقسام مصیبت ها و رنج ها را, از مالیات های انسانی به صورت ربودن پسرانشان برای تربیت استحاله گرانه در ارتش یئنی چری و دخترانشان برای خدمت در حرمسراهای ترکان و از ختنه سازی های اجباری تا کشتارهای وحشیانه چشیده و همین امر در ایجاد نوعی حس همبستگی و همدردی وحدت آفرین در میان این مردمان نقش موثری ایفا نموده است.از دیگر زمینه های تاریخی ایجاد چنین احساس مثبتی, می توان به مداخلات موثر دولت روسیه تزاری در امپراتوری عثمانی اشاره نمود که در یک فرآیند تقریبا 100 ساله , یکی پس از دیگری, از یونانی ها تا بلغارها را از زیر یوغ ترک ها رها ساخته و همچون یک "برادر بزرگ تر" در آزادی و استقلال این ملل ارتدوکسی نقشی مهم و اساسی ایفا نمود.

تکیه بر وجود چنین میراث غنی مذهب و تاریخ مشترکی می تواند در تقویت جنبش نوبیزانس مفید و موثر واقع شود و این امری است که می توان آن را در جای جای متون تبلیغاتی این جنبش مشاهده نمود.

3-تاکید بر ایجاد نوعی ساختار مشارکتی و در نظر گرفتن حقوق اقوام کم شمار

جنبش نوبیزانس با درک نگرانی های احتمالی اقوام کم شمار ارتدوکس مانند گرجی ها که محتملا نگران مستحیل شدن در فرهنگ مسلط اقوام پرجمعیت اسلاو خواهند بود
, با ایجاد سیستم شوراهای محلی و منطقه ای و در نظر گرفتن مواردی خاص برای این گونه اقوام و نیز تاکید بر ساختار مشارکتی و فدرالیستی اتحادیه ای که در پی ایجاد آن است, زمینه کاهش نگرانی ها و لذا افزایش امکان موفقیت خود را فراهم نموده است.

نکات منفی:

1-کوشش جهت شمول گروه های نا-ارتدوکس

در بند نخست برنامه جنبش نوبیزانس آورده شده است که این جنبش ملت هایی که لزوما ارتدوکسی مذهب نیستند را نیز به صرف اینکه همسایه و یا بخشی از جهان کهن بیزانسی بوده و در مدار تاثیرات فرهنگی و معنوی این امپراتوری قرار گرفته بوده اند, بخشی از گروه های هدف خود می داند تحقق چنین امری بدون شک "غیرممکن" و کوشش جهت پیگیری آن نیز تنها مصرف بیهوده انرژی و وقت این جنبش خواهد بود چرا که حتی تصور اینکه ترک ها و عرب های متعصب آناتولی و شرق و جنوب مدیترانه که عوامل اصلی اسلامیزه ساختن این سرزمین ها و مسیحیت زدایی از آنها بوده اند, اکنون بخواهند پس از صدها سال دوباره و محتملا در یک موقعیت دون, با "کفار" مسیحی هم میهن شوند خیالی, وهمی و غیرواقعی است.مورد مشابهی نیز محتملا درباره "ارمنی ها" وجود دارد که بی نهایت نسبت به کلیسای کهن خود و سابقه تاریخی خویش به عنوان نخستین دولت مسیحی تاریخ تعصب و تاکید داشته و عدم تمایل خود به ارتدوکس شدن را در قالب نبردهایی بسیار خشن و خونبار با بیزانسی ها در سده 11 میلادی نشان داده اند. پیگیری چنین هدفی تنها به هدر رفتن انرژی و نیروی جنبش و حتی لکه دار شدن چهره آن در سطح جهانی به عنوان جنبشی زیاده خواه و توسعه جو منجر خواهد شد و بس.

2-اهمال و سهل انگاری نسبت به ریشه های قومی و نژادی در یارگیری جنبش نوبیزانس نسبت به ریشه های قومی و نژادی اعضای خود ساده انگار است. مصداقهای بارز این پدیده را می توان در بندهای 2 و 4 اساسنامه جنبش مشاهده نمود که افزون بر تاکید بر عدم اهمیت نژاد نامزدهای عضویت در قبول آنها, حتی لزوم ارتدوکس بودن اعضا نیز مهم و اساسی شمرده نشده و آورده شده که هر کسی که دارای احساسات و مواضع نیرومند هوادار بیزانس باشد نیز امکان عضویت در این جنبش را پیدا خواهد نمود.

چنین امری بی گمان به زیان این جنبش خواهد بود چراکه راه را از یکسو بر اقوام دارای ریشه های نژادی بیگانه مانند اتیوپیایی ها و از سوی دیگر بر سازمانهای جاسوسی دولت های دشمن مانند ترکیه در نفوذ به جنبش و تخریب هویت نژادی ملل ارتدوکس و استحکام سیاسی خود جنبش نوبیزانس خواهد گشود.

3-عدم موضع گیری صریح درباره مناطق اشغالی و چگونگی آزادسازی آن

دیدگاه جنبش نوبیزانس درباره سرزمین هایی که به صورت تاریخی بخشی از جهان ارتدوکس بوده و با اشغال نظامی و یا مهاجرت های تجاوزکارانه به تصرف دشمنان مسلمان درآمده اند, دیدگاهی کاملا دوگانه و مبهم است.در حالی که از یکسو بر آزاد شدن سرزمین هایی مانند کنستانتینوپل , ادسا, اسمیرنا, ترابوزان , کاپادوکیه, قبرس شمالی (تحت اشغال ترکیه) اپیروس علیا (تحت کنترل آلبانی) و بوسنی و هرزگوین (تحت کنترل یک دولت مشترک بیشتر مسلمان) تاکید شده و حفاظت از حقوق اقلیت های ارتدوکس ساکن کشورهای عربی و ترکیه و مبارزه با تروریسم بر ضد اینان و نقض حقوقشان در برنامه جنبش گنجانیده شده, به طور تمسخرآمیزی تاکید شده است که نوبیزانسی ها در صدد پیگیری این اهداف در صورت لزوم وقوع یک جنگ و درگیری نظامی نیستند!

اگر این "صلح دوستی" را تنها ژستی سیاسی برای عدم تحریک افکار عمومی و لکه دار شدن چهره جنبش نوبیزانس ندانیم, بی گمان آن را بایستی نوعی تضاد و پارادوکس حل ناشدنی قلمداد کنیم و بس چرا که تحقق آزادی سرزمین های به طور تاریخی ارتدوکسی که هم اکنون تحت اشغال عرب ها و ترک ها هستند, همچنانکه تاریخچه استقلال ملل ارتدوکس بالکان نشان داده , تنها و تنها از راه "جنگ" امکان پذیر است و لاغیر. به دیگر سخن این غیرممکن است که ترک ها بخواهند تنها تحت تاثیر تبلیغات و یا حتی فشار جهانی, مهمترین شهرهای خود یعنی استانبول و ایزمیر را که دارای مهمترین نقش در صنعت گردشگری این کشور می باشد به یونانی ها واگذارند! تنها ابزاری که می توان با آن ترک ها را وادار به انجام چنین کاری کرد, تحمیل یک جنگ بر اغوزها توسط یک ارتش مشترک ارتدوکس است.این جنگ همچون جنگهای "ناوارینو" (روسیه, فرانسه, انگلیس بر ضد عثمانی) , جنگ 1887 (روسیه و بلغارستان بر ضد عثمانی) و جنگ "بالکان" (یونان, بلغارستان, صربستان و رومانی بر ضد عثمانی) که به ترتیب منجر به استقلال یونان, استقلال بلغارستان و آزادسازی سالونیکا و تراس غربی از یوغ ترک ها شدند, خواهد توانست تا با تحمیل یک شکست سریع و برق آسا بر ترک ها, آنها را وادار به امضای قرارداد واگذاری مناطق غربی و شمالی خود به یونانیان گردانده و ارتششان را نیز از بخش اشغالی قبرس شمالی اخراج کند.

واضح است که مقدمات اجرای حمله نظامی به ترکیه, بدون آماده سازی روانی مردم ارتدوکس و ایجاد و به بیان بهتر "تقویت" نوعی حس کینه وری و انتقام جویی نسبت به ترک ها امکان پذیر نیست.در واقع پیش از جامعه جهانی, این ملل ارتدوکس هستند که بایستی نسبت به لزوم وقوع یک جنگ آزادیبخش و تحمل پیآمدهای طبیعی آن توجیه شوند.و این امری است که با تبلیغات بزدلانه و دوپهلو و گرفتن ژست صلح دوستی, حتی اگر "تاکتیکی" باشد, به هیچ روی سازگار نیست.

۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

برابري ؛ خطرناك ترين افسانه انسان

متنی که پیش روی دارید
, حاصل مکاتبه ای است که با کوشنده ای به نام "دکتر ویلیام پیرس" از یک جنبش ناسیونالیست نژادگرا در آمریکا داشته ام.من از وی پرسیدم که مبنای علمی ستیز جنبشی که وی هوادار آن است با اقلیت سیاه پوست آمریکا در چیست و اینکه آیا تغییراتی که در جامعه ایالات متحده بسود سیاهان و به منظور از میان بردن تبعیض نژادی انجام شده, نتایج مثبت و سازنده ای هم به همراه داشته است یا خیر؟ ایشان در پاسخ مقاله ای از خود را با عنوان "Equality: Man's Most Dangerous Myth " که گویا در چندین نشریه مکتوب و الکترونیکی ناسیونالیست به چاپ رسیده و دقیقا درباره موضوعات پرسیده شده من می باشد را برایم ارسال کرد که ترجمه آن هم اکنون در اختیار شماست.لازم به ذکر است که من درباره صحت "همه" مطالب این مقاله تردید دارم و لذا در نظر دارم تا پژوهش های بیشتری در این باره انجام دهم, اما از آنجا که این نوشتار حاصل کار یک فرد مطلع و آگاه و نه چندان نژادپرست می باشد, مطالعه محتاطانه آن را به خوانندگان خاک و خون توصیه می کنم.


همه تفاوت هاي نژادي يا ژنتيكي (ارثی
, فطری) هستند و يا فرهنگي (کسب شده از جامعه پس از زایش). تفاوت هاي فرهنگي را مي توان از راه تغييرات برنامه ريزي شده اجتماعي كاهش داد و يا حتي از ميان برد،اما تفاوت هاي ژنتيكي مستقل از قوانين و سنت هاي انساني بوده و دستكم براي مدت بسيار زيادي بدون تغيير باقي خواهند ماند.

سبک سخن گفتن, شیوه لباس پوشیدن و نحوه آرایش شخصی از نمونه های ویژگی های فرهنگی هستند که از نژادی به نژاد دیگر تغییر می کنند.اگر سیاهپوست ها و سپیدپوست ها مجبور شوند که از همان بدو زایش با یکدیگر زیسته, در مدارس یکسانی حضور یافته و در معرض تاثیرات فرهنگی دقیقا یکسانی قرار بگیرند, تقریبا به طور کامل با یک شیوه اقدام به سخن گفتن و یا لباس پوشیدن خواهند نمود.حتی سیاهانی را که در مناطق قبایلی آفریقا بزرگ شده و به طور سنتی به منظور جذب سیاهان جنس مخالف,گوش ها و لب های خود را با آویزه های بزرگ چوبی از شکل انداخته و یا موهایشان را با فضله مایع گاو آغشته می سازند نیز می توان به گونه ای پرورش داد تا استانداردهای نژاد سپید درباره پاکیزگی و آرایش شخصی را بپذیرند.

با این حال واقعیت این است که بیشتر تفاوت های نژادی, "ژنتیکی" هستند تا "فرهنگی".رنگ مو و پوست, ریختار صورت, شکل جمجمه, تناسب استخوان بندی, الگوهای تمرکز چربی در بدن, اندازه دندان ها, شکل آرواره, ریخت پستان زن و بافت مو, تنها مشاهده پذیرترین ویژگی های فیزیکی به صورت ژنتیکی تعیین شده هستند که از نظر نژادی متفاوت می باشند.

ورای این مسائل, سرشت و توسعه بیوشیمیایی انسان قرار دارد.تفاوت های نژادی ژرفی در ساختار شیمیایی خون, در کارکرد غدد درون ریز و در پاسخ فیزیولوژیک به محرک های محیطی وجود دارد.سیاه پوست ها و سپیدپوست ها با آهنگ های متفاوتی به بلوغ می رسند.آنها آمادگی های متفاوتی در برابر بیماری ها و نیز عارضه های مادرزادی داشته و حتی دارای نیازمندی های متفاوتی در زمینه تغذیه هستند.

به دیگر سخن, تفاوت های نژادی فراتر از تنها رنگ پوست بوده و با دربرگرفتن فرد, خود را تقریبا در هر سلول بدن وی آشکار می سازند.این تفاوت ها حاصل میلیون ها سال توسعه تکاملی جداگانه ای هستند که نژادهای گوناگون را با دقت و ظرافت زیاد در برابر تقاضاهای متفاوت محیطی سازگار ساخته است.

هنگامی که ما به ماهیت فراگیر تفاوت های ژنتیکی نژادی پی می بریم, می توانیم دریابیم که تفاوت های فرهنگی نژادی آنچنان هم که برخی در پی باوراندنش به ما هستند, "سطحی" و "ظاهری" نیست.در حقیقت این تفاوت های فرهنگی بدون آنکه پوشاننده و محوکننده یک "برابری" بنیادین موهوم و یا نوعی گزافه گویی درباره تفاوت های نژادی باشند, بسادگی به بیان گوناگونی های ژنتیکی ای, که خود "نماد" آنها محسوب می شوند, می پردازند.

فرهنگ یک نژاد, هنگامی که عاری از تاثیرات بیگانه باشد, گواهی از ماهیت و سرشت بنیادین آن نژاد را بازگو می کند.بنابراین یک سیاه پوست آفریقایی با آرایش موی فضله گاو و آرایه هایی که از گوش و لبش آویزان است, می تواند تصویر بسیار واقعی تری از سرشت یک سیاه به ما ارائه دهد تا یک سیاه آمریکایی در یک جامه اداری که برای راندن خودرو, کار کردن با ماشین تحریر و سخن گفتن به انگلیسی بدون عیب و نقش آموزش دیده است.

از این روی, فرهنگ سیاه پوست ها صرفا "متفاوت" از فرهنگ سپیدپوست ها نیست بلکه "عقب مانده تر" و عملا بر اساس هر استانداردی "پست تر" از فرهنگ سپیدپوست ها است.این فرهنگی است که هیچ گاه به مرحله داشتن یک زبان مکتوب و جامعه متمدن تکامل نیافت.این فرهنگی است که هیچگاه قادر به دستیابی به فهم ضعیفی از ساده ترین جلوه های ریاضیات و اختراع چرخ هم نشد.ذوب و استفاده از فلزات و کاویدن و تراشیدن سنگ برای اهداف معماری, حرفه هایی هستند که توسط اعضای نژادهای دیگر به سیاهان آموزش داده شدند.چرندیاتی که امروزه در مدارس بر اساس ویرانه های دیوارهای سنگی در زیمبابوه و رودزیا درباره وجود "تمدن" چندین سده ای سیاهان گفته می شود, صرفا ساخته اندیشه آرزومندانه هواداران "برابری نژادی" است که راغب به نادیده گرفتن همه واقعیت هایی هستند که با شیدایی تساوی گرایانه آنها در تضاد است.

پست بودن فرهنگ سیاهان پی آمدی است از نابسندگی فیزیکی مغز آنها در برابر مفاهیم مجرد.از سوی دیگر اما, سیاه پوستان توانایی نزدیکی نسبت به سپیدپوستان در زمینه انجام خواسته های ذهنی که تنها به حافظه نیاز دارد از خود نشان می دهند.به همین دلیل است که سیاهان را می توان به طور نسبتا ساده ای برای پذیرش بسیاری از نمودهای فرهنگ سپیدپوستها آموزش و تمرین داد.

توانایی کلامی و تقلیدی سیاه پوستان هنگامی که به درستی برانگیخته شود اینان را قادر می سازد تا یک جنبه سطحی از "برابری" را به نمایش بگذارند.با یک دهه در نظر گرفتن سهمیه های آموزشی ویژه برای سیاهان, هزاران تن از آنان موفق به کسب مدارک دانشگاهی شدند, اما صرفا در رشته هایی که در آنها فقط یک زبان سلیس و یک حافظه خوب کفایت می کند.این در حالیست که تقریبا هیچ دانش آموخته سیاهی در علوم طبیعی وجود نداشته و شمار سیاهانی که موفق به کسب مدارک دانشگاهی در رشته های مهندسی شده اند نیز بسیار اندک بوده است.

از این روی, ناتوانی سیاهان در روبرو شدن با مفاهیم مجرد که در حل مسائل و نوآوریهای شگردشناسانه مورد نیاز است, نمود ظاهری برابری را به مسخره می گیرد.این ناتوانی در ذات خود ژنتیکی است و ریشه در ساختار فیزیکی مغز سیاهان دارد.

تا آغاز کارزار پس از جنگ جهانی دوم که کوشش پرحرارتی به منظور آمیزاندن نژادهای سپید و سیاه آغاز گشت, محدودیت های ذهنی سیاهان مسئله ای کاملا شناخته شده بود.برای مثال در بخشی از یازدهمین ویرایش دانشنامه "بریتانیکا" که درباره سیاهان بحث شده, چنین می خوانیم:

-"...دیگر ویژگی ها که در مقایسه با نژاد سپید به نظر می رسند عبارتند از بزرگ شدگی بیش از حد اندام های دفعی, سیستم بیشتر توسعه یافته رگ ها و مغز دارای حجم کمتر."

-"
در برخی از ویژگی های یادشده به نظر می رسد که سیاه در مرحله پایین تری از تکامل نسبت به انسان سپید قرار گرفته و بیشتر با پیشرفته ترین میمون های انسان نما (anthropoids) به طور نزدیکی مرتبط است."

-"از نظر ذهنی سیاه پست تر از سپید است...در حالی که در دومی حجم مغز همگام با انبساط جمجمه افزایش می یابد, در اولی بر عکس, از رشد مغز به دلیل نزدیک شدن نابهنگام درزهای جمجمه و فشار جانبی استخوان پیشانی جلوگیری شده است."

و در ویرایش سال 1932 دانشنامه "آمریکانا", در میان ویژگی های مشخص کننده نژاد سیاه آمده است:

"3-وزن مغز 35 اونس * (در گوریل ها 20 اونس و میانگین مغز قفقازی ها 45 اونس)"

"8-جمجمه بسیار ضخیم, که وی را قادر می سازد تا از سر به عنوان سلاحی برای تهاجم استفاده کند...."

"14-درزهای جمجمه ای که در نژاد سیاه بسیار زودتر از دیگر نژادها به یکدیگر نزدیک می شوند."

همچنان که رسانه ها گام های بیشتری در جریان تبلیغات "برابری" شان برداشتند, ویرایش های بعدی این دانشنامه ها بسادگی اطلاعات نژادی درباره سیاهان را حذف کردند.اگر کسی در این باره مشتاق است, اجبارا بایستی به متون پزشکی تخصصی رجوع کند تا بیاموزد که مناطق ارتباطی مغز که تفکر تجریدی در آنها صورت می گیرد, در نژاد سیاه نسبت به نژاد سپید کمتر توسعه یافته است.

از زمان انجام تست های هوش گسترده ای که از تازه سربازان ارتش آمریکا در جنگ جهانی یکم به عمل آمد, این حقیقت کاملا شناخته شده است که میانگین IQ سیاهپوستان تقریبا 15% کمتر از میانگین IQ سپیدپوستان است.مدافعان سیاهان کوشیده اند تا نتایج تست های پیشین را بر اساس اینکه آثار مدارس تفکیک شده و فقر سیاهان در آنها نقش داشته و لذا دارای مبنای "فرهنگی" هستند, به نوعی توجیه نمایند.

با این حال تست های IQ بعدی به طور اساسی نتایج مشابهی درباره درجه نقص سیاهان در این زمینه نشان دادند: جدای از اینکه دانش آموختگان سیاه پوست دبیرستانهای آمیخته در مقایسه با دانش آموختگان سپیدپوست همان مدارس یا سیاهان متعلق به یک طبقه اجتماعی-اقتصادی در مقایسه با سپیدپوستان طبقات مشابه مورد آزمایش قرار گرفته باشند, همیشه سیاهان نتایج حقیقتا پایین تری, حتی در تست های استاندارد IQ درباره مهارت های حافظه, افزون بر توانایی صرفا ارتباطسازی بدست آوردند.آزمون هایی که روی نوع دوم کارکرد ذهنی ( توانایی ارتباطسازی) تمرکز کرده بودند, تفاوت بسیار بیشتری میان نتایج بدست آمده توسط سیاه پوستان و سپیدپوستان نشان دادند.

این دقیقا همین توانایی در ارتباطسازی میان مفاهیم, در روبرو شدن با مجردات و در استقرای آینده بر اساس حاضر است که نژاد سپید را در ساختن و نگاهداری کردن از تمدنش یاری رسانده و دقیقا همین ناتوانی و نقص سیاهان در این زمینه است که آنان را در یک وضعیت توحش در محیط آفریقایی اش نگاه داشته و هم اکنون در حال تخریب تمدن آمریکای از لحاظ نژادی آمیخته است.به همین دلیل است که , بدون توجه به میزان آمیزش نژادی تحمیل شده به آمریکاییها از سوی دولت, درک عدم وجود امری به نام "برابری" میان نژادهای سپید و سیاه برای هر شخص سپیدپوستی از اهمیتی ضروری برخوردار است.

*: هر اونس برابر با ۱۰۳۵/۳۱ گرم می باشد.

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

خطر معاودين و توطئه عربي-بريتانيايي بر ضد سرزمين هاي ايراني

نوشتاري كه پيش روي داريد،ترجمه و تلخيص مقاله اي است با همين عنوان به زبان انگليسي كه در تاريخ ۳۱ جولاي سال ۲۰۰۲ توسط نويسنده اي به نام "هما" در تارنماي حزب "سومکا" قرار گرفته است.هر چند مدتي دراز از زمان انتشار اين مقاله مي گذرد،اما تيزبيني و بينش سياسي ستايش انگيز نويسنده در توضيح علل و ريشه هاي رشد جنبش عرب-گرايي در استان راهبردي خوزستان و نقش كثيف انگليسي هاي حرامزاده در حمايت از تروريست هاي جدايي خواه،سه سال پيش از بروز فتنه هاي پان-عربيستي در اين زادگاه باستانی ایران ،ترجمه و نصب مقاله را در خاك و خون به كاري بايسته تبديل كرده بود.اميد است كه مطالعه اين مقاله به درك بيشتر مسئله اساسي نابومي بودن عنصر عرب زبان در خوزستان؛كه بخشي قطعي و ترديدناپذير را در درك ما از مسائل جغرافياي قومي ايران زمين تشكيل مي دهد؛ ياري رسانده و در راه مبارزه براي بازگرداندن هويت ايراني اين سرزمين مفيد افتد.

عنوان معاودين كه معناي بازگشتگان مي دهد،در رجوع به ايراني تباران عراقي در حال بازگشت به ايران به كار مي رود.اين عنوان نخستين بار براي اشاره به تبعه هاي ايراني ( شيعيان عرب و پارسي) كه پس از از دست دادن عراق در دوره صفوي و واگذاشتن آن به عثماني ها به ايران مهاجرت كردند،به كار رفت.عنوان یادشده در دهه ۱۹۷۰ و در خلال ستيزه ايران و عراق بر سر آبراه اروندرود دوباره در جامعه ايراني ظاهر گشت. رژيم عراق بسياري از شيعيان ( شامل عرب هاي شيعي عراقي و عراقيان ايراني تبار ) را به ايران تبعيد نمود.

پس از جنگ ايران-عراق؛كه به تحريك بريتانيا و آمريكا صورت گرفت؛ و هجوم سيل آساي پناهندگان شيعه از عراق،حكومت اسلامي همچون هميشه عرب تر از عرب ها شد.آنها بدون درك پيآمدهايي را كه ملت ايران در آينده نزديك مي بايستي با آنها روبرو شود،به اعراب اجازه دادند تا در ايران ساكن شوند.

حكومت اسلامي با بهره گيري از كاربرد عنوان معاودين كوشيد تا اقدامش را مشروع و موجه جلوه داده و با طرح ادعاي ايراني تبار بودن نياكان اين مهاجران عرب،ايرانيان را فريب دهد.حكومت اسلامي نه تنها از صداقت و سخاوت ملت ما سوءاستفاده كرد،بلكه اين عرب ها را با گذرنامه و شناسنامه ايراني مجهز نمود تا به آنها امكان تملك زمين و دارايي را بدهد و حتي مانند مورد ملا شاهرودي رئيس قوه قضاييه ( متولد ۱۹۴۸ نجف ) به آنها شغل هاي حساس و كليدي اعطا نمود.

باز دوباره بسياري از مهاجران عرب كه هم اكنون شمار آنها از ۷۵۰ هزار نفر افزون است،در سال هاي اوليه دهه ۱۹۹۰ و در پي جنگ خليج پارس به ايران كوچيده و بيشتر آنها در استان خوزستان سكونت گزيدند.با ادامه روند خريداري زمين ها و دارايي ايراني با ثروت هاي خود ملت ايران،اين پديده شوم به ايجاد اسرائيل ديگري،اما اين بار يك اسرائيل عربي،در خاورميانه منجر خواهد شد.

در آينده اي نه چندان دور،عرب ها از راه افزايش جمعيت خود بوسيله مهاجرت هاي مداوم و زادوولد انبوه قادر خواهند بود تا خود را به عنوان اقليت عرب در ايران نشان داده و با بهره گيري از پشتيباني هاي بريتانيايي-آمريكايي در راستاي برگزاري يك همه پرسي نمايشي،خوزستان را يك دولت مستقل عربي اعلام نمايند.

تبديل خوزستان به عربستان توسط همكاري مشترك عربي-بريتانيايي و با ايجاد يك دولت كوچك ثروتمند عربي ديگر كه از لندن كنترل مي شود،تامين نفت ارزان بها براي انگليس و تداوم حضور نيروهاي نظامي اش را در منطقه براي ۵۰ سال ديگر تحت عنوان صلح باني و يا نبرد با تروريسم امكان پذير خواهد ساخت. متعاقبا،با اعلام نمودن عربي به عنوان زبان رسمي،اين دولت نوين بوميان ايراني را از خوزستان اخراج خواهد نمود.

همچنين يك احتمال قوي ديگر وجود دارد كه پس از ايجاد عربستان؛آمريكايي ها،اسرائيلي ها و بريتانيايي ها؛آوارگان فلسطيني را به مناطق جنوبي ايران و كرانه هاي خليج پارس بياورند تا به مناقشه ۵۰ ساله عربي-اسرائيلي پايان داده و امنيت اسرائيل را به عنوان دولتي بدون بحران،با انتقال مشكل به سمت ما و قرباني كردن ملت و نياخاكمان تامين كنند.

در هر حال،اگر ملت ما اين وضعيت دسيسه آميز را با انجام ندادن اقداماتي فوري جهت اخراج همه اين مهاجران ستون پنجمي از ايران ناديده بگيرد،بريتانيايي ها سرانجام بخش ديگري از ايران را مانند افغانستان و بحرين جدا خواهند ساخت،با اين تفاوت كه آنها خواهند توانست نفت را صادر كرده و بر مبناي درآمد و سود آن زندگي كنند اما ما نخواهيم توانست تا آخوندها و توضيح المسائل هايمان را بفروشيم.
نتیجه:
اخراج جمعیت ۷۵۰ هزار نفری مهاجر عرب عراقی از خوزستان،جزو نخستین وظایف یک دولت ملی است.

۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

نقدها را گر عياري بود...


در پاسخ به نوشتاري كه در نقد مذهب ستيزي افسارگسيخته دفتر نازيسم و روش درست برخورد با اسلام نوشته بودم،نويسنده دفتر مذكور این متن ناادیبانه و وهن آلود را در تارنماي خود قرار داده است.پاسخ من اين است:

۱-انگيزه نقد من،نه حمايت از نويسنده تارنماي ناسكا و نه مطرح كردن خاك و خون و جلب خواننده بيشتر، بلكه همانطور كه تاكيد كرده بودم،كوششي جهت همگرايي ناسيوناليست هاي ايراني با گرايش هاي مختلف و ايجاد بستري جهت پرهيز از جنگ هاي زرگري و انرژي گير بوده است.

۲-نقد من هم منصفانه و هم محققانه بوده است.۲ سندي كه من در نوشتارم آورده بودم از يكي از معتبرترين سايت هاي موجود درباره حكومت هيتلر و جنبش نازيسم برداشته شده و هيچ جعل و تحريفي در آنها صورت نگرفته بوده است.

۳-نويسنده دفتر نازيسم مطلقا به نقد من به طور مستقيم پاسخ نداده و مشخص نكرده است كه آيا صحت مدارك مورد استناد مرا تكذيب مي كند يا خير؟!

۴-متن منقول در دفتر نازيسم از این سایت برداشته شده كه در پي بررسي ريشه هاي مذهبي ۱۰۰ تن از موثرترين انسان هاي تاريخ مي باشد.گزارش اين سايت درباره هيتلر و موضع وي درباره مذهب به طور مبهمي به اين امر اشاره دارد كه هيتلر فردي غيرمذهبي و حتي ضدمذهبي بوده است.اما نويسنده دفتر نازيسم كه در پي نتيجه گيري خاص خود بوده،فراموش كرده است كه بنيان نتيجه گيري گزارش يادشده بر نوعي تعريف نامتعارف و نامعمول از مذهب يك فرد قرار دارد.در گزارش يادشده مي خوانيم:
There is no question that Hitler was a Nazi. Nazism was clearly his most important religious affiliation, not in the positive way the word "religion" is often defined, but in the general sense that any philosophy or belief system which is most important in a person's life is that person's "religion," regardless of whether or not it is universally labelled as a "religion
."

به ديگر سخن از ديد نويسنده اين گزارش،هر فلسفه يا سيستم باوري كه داراي بيشترين اهميت در زندگي يك فرد باشد را مي توان مذهب وي به شمار آورد! با چنين ديدي البته مي توانيم ده ها و صدها مذهب گوناگون در جهان داشته باشيم: مذهب ناسيوناليسم،مذهب سوسياليسم، مذهب ماركسيسم،مذهب ليبراليسم،مذهب سوسيال دمكراتيسم،.... و سرانجام مذهب نويسنده مذهب ستيز دفتر نازيسم يعني مذهب نازيسم!

اين در حالي است كه من در همان نوشته پيشينم هم با آوردن نقل قولي از نويسنده ناسكا يادآور شده بودم كه شكي در غيرمذهبي بودن هيتلر و جنبش نازيسم وجود نداشته است تا دفتر نازيسم بخواهد با تكيه بر اين گزارش خبط و اشتباه مرا ثابت كند.

۵-روش برخورد دولت نازيست هيتلري با كليسا و اصحاب آن را نمي توان دليلي بر مذهب ستيزي آن قلمداد نمود.اين مسئله كاملا روشن است كه نهادهاي ديني با خود دين متفاوت هستند.نابودي شبكه تجاري-ديني "بازار-روحانيت" نيز از اهداف جنبش نوين ناسيوناليستي ايران كه من خود را عضوي از آن مي دانم محسوب مي شود،اما اين مسئله با كوشش آشكار براي نابودسازي اسلام در ايران بسيار متفاوت است و من بعيد مي دانم كه درك اين موضوع به هوش بالايي نياز داشته باشد.

۶-در همان گزارش مورد بحث،۳ مطلب دال بر گرايش هاي شبه مذهبي احمقانه و مبتني بر كيش شخصيت نازيست ها،عدم ارتداد و مذهب ستيزي آشكار هيتلر و وزير تبليغاتش گوبلز و دست آخر عدم وجود هيچ گونه مدركي كه شرك و الحاد رهبر جنبش نازيسم را ثابت كند آورده شده كه عامدا و به طور ناشيانه اي توسط نويسنده دفتر نازيسم به پارسي بازگردانده نشده است:
Though the Nazi movement was superficially areligious, even anti-religious, the Nazi's greatest piece of propaganda and self-aggrandizement, Leni Riefenstahl's 1934 film about the Nuremberg Party Rally, Triumph of the Will, is in many ways profoundly religious. The film both makes use of Catholic religious imagery and draws on the Catholic sacramental tradition to give dignity and legitimacy to its construction of Adolf Hitler as the "god" of the Nazi movement
Hitler himself was not purely or simply anti-Catholic or anti-Church, and certainly not so before his rise to power. He was a baptized Catholic, as was his propaganda minister, Joseph Goebbels, and a number of other prominent members of his administration. Interestingly, though both men rejected their Catholic faith and recognized that they had excommunicated themselves, neither ever formally left the Church and dutifully continued to pay church taxes until their respective deaths

I have seen no credible evidence that Hitler was an adherent of Neo-Paganism in the contemporary post-1960 sense of the word, nor have I read anything to indicate that Hitler ever explicitly identified himself as a "Neo-Pagan
."

۵-بار ديگر تاكيد مي كنم كه من نه نازيست هستم و نه فاشيست.من تنها يك ملي گراي پان ايرانيست ايراني هستم كه هدفم در يك كلام "باز-آريايي سازي ايران و ايراني" است.پس بنابراين اگر هم حتي با محكم ترين اسناد و مدارك اثبات شود كه هيتلر و يا ديگر سران جنبش نازيست آلمان در ۷۰ سال پيش به فلان كار پرداخته و به فلان انديشه باور داشته اند،كوچكترين تاثيري در بنيان باورها و انديشه هايم نداشته و من همچنان بر اساس ديدگاه خودم درباره مصلحت ملت ايران گام برخواهم داشت.در اين چهارچوب، من بر اين باورم كه موضع ناسيوناليست هاي ايران درباره اسلام بايستي همان باشد كه در نوشتار پيش گفتم: 
مبارزه با بنيادگرايي مذهبي و كوشش جهت جدايي دين از عرصه هاي زندگي اجتماعي در عين احترام به آزادي همه مذاهب در انجام آيين ها و مراسم سنتی خود

۱۳۸۸ مرداد ۲۹, پنجشنبه

جنبش نوبیزانس و درس هایی که از آن می توان آموخت - ۲

در این بخش چکیده ای از
اساسنامه جنبش نوبیزانس را با هم می خوانیم.

اساسنامه جنبش نوبیزانس
 
۱-NBM یک سازمان متشکل از افراد و گروههایی است که در اندیشه یگانه گرایی همه ملتها،اقوام، نژادها و گروه های متعلق به کیش ارتدوکس و یا میراث فرهنگی مشترک امپراتوری و تمدن بیزانسی،همچنانکه در برنامه جنبش نوبیزانس توصیف شده ،با یکدیگر اشتراک دارند.

۲-NBM پشتیبان رفتار یکسان در برابر همه ملت ها و نژادها و نیز حقوق لاینفک آزادی این مردمان درباره فرهنگ و توسعه فرهنگی شان می باشد.جنبش افراد دارای ریشه نا-ارتدوکس و نا-بیزانسی را در صورتی که دارای احساسات و مواضع نیرومند هوادار بیزانسی باشند،خواهد پذیرفت.

۳-NBM متشکل از افراد و گروه هایی است که در سراسر جهان با شعب و شاخه های منطقه ای و محلی سازماندهی شده و به ترتیب زیر در یک بدنه همبسته می شوند:

-شاخه محلی (LB) شهرهای کوچک و بزرگ که در قالب زیر دسته بندی می شوند:

-شاخه منطقه ای (RB) متشکل از گروه های بزرگ دارای زبان و دیگر شاخص های فرهنگی مشترک
-شورای عالی (SC) که متشکل است از:

    *


    * نمایندگان شاخه های منطقه ای
    * بدنه ثابت شورا که از بنیادگزاران و شخصیت های برجسته تشکیل می شود

هر شاخه محلی با یک "شورای محلی" نمایندگی می شود که متشکل از بنیادگزاران شاخه و شخصیت های برجسته و نیز یک بخش منتخب دارای دستکم ۵ عضو است که برای مدت ۶ ماه برگزیده می شوند.

هر شاخه منطقه ای با یک "شورای منطقه ای" نمایندگی می شود که متشکل از بنیادگزاران شاخه و شخصیت های برجسته و نیز یک بخش منتخب دارای دستکم ۸ عضو است که برای مدت یکسال برگزیده می شوند.بنیادگزار و نماینده منتخب می تواند یک شخص باشد.

هر شاخه منطقه ای می تواند دارای زیر-شاخه های تحت فرمانی باشد که شاخص های فرهنگی و زبانی یک گروه ویژه منطقه تحت مسئولیت شاخه را نمایندگی می کنند.ممکن است که در شاخه منطقه ای تقسیمات ملی وجود داشته باشد که متشکل از دسته بندی چندین شاخه محلی پایین تر باشد.این گونه شعبه ها تحت مسئولیت مستقیم شاخه های منطقه ای بوده و به عنوان اجزای جدایی ناپذیر آنها عمل می کنند.آنها می توانند حداکثر ۲ نفر را برای شورای منطقه ای برگزینند.

۴-عضو NBM می تواند هر فردی،صرفنظر از جنس،ملیت و یا نژاد،و دارای بیش از ۱۶ سال سن برای اعضای جوان و بیش از ۲۱ سال سن برای اعضای بزرگسال باشد.هر نامزد عضویت جدید بایستی در برابر نماینده عضویت شورا - محلی،منطقه ای و عالی - سوگند عضویت یاد کند.هر عضو بایستی از نظر رفتاری و نحوه یاری به "برادر" نیازمند،الگویی برای دیگران باشد.وی همچنین درباره هر اقدام و فراخوان شوراهای مربوطه مسئول است و می بایستی نظرات و پیشنهادهای خود را به نمایندگان شاخه ها گفته و یا مستقیما در شوراهای محلی،منطقه ای و عالی مطرح نماید.

۵-هر فردی که عضو سازمانی است که در حال نبرد بر ضد اندیشه اتحاد پان-بیزانسی و یا بر ضد مسیحیت ارتدوکس،مسیحیت شرقی و یا به طور کلی بر ضد کیش مسیحی می باشد،نمی تواند به عضویت NBM درآید.اعضای سازمان هایی که به عنوان تروریست،بنیادگرا،راست افراطی و یا کمونیست معرفی و توصیف شده اند،حق عضویت در NBM را ندارند.

۶-هر شاخه محلی بایستی حداقل یک و حداکثر ۳ نفر را برای مدت یکسال به عنوان نماینده خود برای شاخه منطقه ای مربوطه برگزیند.شاخه منطقه ای نیز نمایندگانی را برای مدت ۲ سال به منظور نمایندگی شاخه های تحت فرمان و دیدگاه هایشان به شورای عالی برمی گزیند.هر شاخه منطقه ای می بایستی دستکم یک نماینده و حداکثر یک نفر را از هر یک از شوراهای شاخه به شورای عالی گسیل دارد.

۷-هر شاخه محلي (LB) جنبش NBM به جز بنيانگذاران و بخش رياست مي بايست داراي حداقل دستگاه هاي زير كه به وسيله شوراي محلي اداره (LC) مي شود،باشد:

اداره مالي،اداره روابط عمومي و همكاري با ديگر شاخه ها،اداره فني و اجرايي و اداره امنيت و نيز نماينده عضويت شورا
(MRoC)

هر يك از پست ها و ادارات يادشده داراي وضعيت انتخابي بوده و بر اساس انتخابات به مدت يكسال به فعاليت خواهند پرداخت.فرد خواهان نامزدي بايستي دستكم براي يكسال عضو جنبش بوده باشد.پيش از مرحله انتخابي،حداكثر تا مدت ۱۸ ماه پس از ايجاد شاخه كليه اين ادارات و پست هاي تحت رهبري شوراي شاخه بوسيله بنيانگذاران مديريت خواهد شد.هر فردي حداكثر مي تواند مديريت دو دستگاه را در يكزمان بر عهده داشته باشد.همچنين هر فرد حداكثر مي تواند براي سه دوره مديريت يك دستگاه را در شورا در اختيار داشته باشد.

۸-هر شاخه منطقه اي (RB ) جنبش NBM نيز به جز بنيانگذاران و بخش رياست مي بايستي داراي حداقل دستگاه هاي زير كه بوسيله شوراي منطقه اي (RC) اداره مي شوند،باشد:

منشي،اداره مالي،اداره روابط عمومي و اطلاعات،اداره همكاري،اداره فني و اجرايي،اداره امنيت و دفاع، دبير امور مذهبي،آموزشي و بشردوستانه و نيز نماينده عضويت شورا
(MRoC)

هر يك از پست ها و ادارات يادشده داراي وضعيت انتخابي بوده و بر اساس انتخابات به مدت ۲ سال به فعاليت خواهند پرداخت.فرد خواهان نامزدي بايستي دستكم بيش از ۲ سال عضو جنبش بوده باشد.پيش از مرحله انتخابي،حداكثر تا مدت ۲۴ ماه پس از ايجاد شاخه كليه اين ادارات و پست هاي تحت رهبري شوراي شاخه بوسيله بنيانگذاران مديريت خواهد شد.به جز پست رياست كه دارنده آن نمي بايستي مدير هيچ دستگاه ديگري در شوراي منطقه اي باشد،هر فردي حداكثر مي تواند مديريت دو دستگاه را در يكزمان بر عهده داشته باشد.همچنين هر فرد حداكثر مي تواند براي سه دوره مديريت يك دستگاه را در شورا در اختيار داشته باشد.

۹-هر شاخه جنبش،محلي و منطقه اي،مي بايستي گزارش هاي سالانه اي را براي شاخه هاي همرتبه و بالادست ارسال دارد.در يك شرايط اضطراري،شوراهاي محلي مناطق مختلف مي توانند تا زمان پايان شرايط اضطراري با يكديگر همكاري كنند.

۱۰-اگر عضوي از NMB علايق فعالانه اي از خود نسبت به انديشه NMB و پيشبرد جنبش نشان نداد،نماينده عضويت شورا مي بايستي مورد را به شورا گزارش دهد و شورا مي بايستي درباره وضعيت آينده عضويت فرد تصميم گيري نمايد.پس از نشست ويژه،شورا تا سه روز بايستي فرد را از تصميم خويش آگاه سازد.عضو NBM مي تواند درخواست استيفافي را از طريق نماينده عضويت نسبت به تصميم شوراي مربوطه به شوراي عالي رتبه تر به صورت كتبي و الكترونيكي ارسال دارد.شوراي دريافت كننده استيناف مي بايست در كمتر از ۱۴ روز پس از دريافت آن،نسبت به ارسال پاسخ براي عضو اقدام نمايد.در غير اين صورت،شوراي عالي بايستي وارد عمل شده و در كمتر از ۲۱ روز پس از انقضاي مدت ۱۴ روزه،درخواست استيناف را بررسي كرده و به آن پاسخ دهد

۱۱-در شهرها،مناطق و كشورهايي كه شمار اعضاي جنبش براي تشكيل شاخه هاي محلي و منطقه اي كافي نيست،يك شكل خاص سازماندهي صورت خواهد پذيرفت كه بر اساس آن «ماموران ويژه» فعاليت هاي جنبش را در مناطقشان مديريت و راهبري خواهند نمود.اعضاي جنبش در اين گونه مناطق به تدريج شاخه هاي محلي و منطقه اي خودشان را تشكيل داده و بر اساس تقسيمات زباني و ملي شان با اعضاي جنبش ارتباط برقرار خواهند نمود.

۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

بررسی نتایج یک پژوهش ژنتیکی درباره مردم خاورمیانه

بر اساس
این پژوهش ژنتیکی که روی مردم اردن به طور خاص و نیز مردمان خاورمیانه و نیز سومالیایی ها، یونانی ها و پاکستانی ها انجام شده است،نموداری توسط نویسنده این تارنما تهیه شده که میزان نزدیکی و دوری ژنتیکی این ملل با یکدیگر را نشان می دهد:


تحلیل نمودار
چنانچه می بینید،نمودار دارای یک تقسیم بزرگ دوگانه است که "سومالیایی ها
" (SOM ) را از بقیه جدا می کند. دلیل این مسئله این است که سومالیایی ها اصولا یک ملت نگروسان با مقادیری آمیختگی با خون قفقازیسان هستند،در حالی که بقیه ملل مورد بحث به طور اساسی قفقازیسان می باشند.


تقسیم بعدی،عرب های "دروز
(DSE ) را از بقیه جدا می کند.علت این مسئله نیز ایزوله بودن این گروه از دیگران برای یک مدت طولانی است که آنها را دارای یک خزانه ژنتیکی ویژه خود گردانیده است.
در مرحله بعد،"پاکستانی ها
" (PAK) نیز از بقیه جدا می شوند،چرا که از نظر جغرافیایی در مکان دورتری از قلب خاورمیانه قرار گرفته و دارای تاثیرات نژادی نیرومندی از شبه قاره هند نیز می باشند.

تقسیم عربی-ناعربی

در این گام،ما با یک تقسیم بزرگ دیگر روبرو می شویم که می توان تا حدی رد آن را در قوم نگاری و نیز تاریخ اخیر منطقه جستجو کرد.بر اساس این تقسیم بزرگ که می توان آن را جدایش عربی-ناعربی نامید،ملل عرب منطقه یعنی اردنی ها
(JOR ) ، فلسطینی ها (PAL ) ، عراقی ها (IRK )، سوری ها (SYR ) ،عمانی ها (OMA ) و مصری ها (EGY) به دلیل روابط نزدیکشان با یکدیگر یک شاخه بزرگ تشکیل داده و از شاخه دیگر که متشکل است از ترک ها (TUR ) ،ایرانی ها (IRN ) ، کردها (KUR ) ،یونانی ها (GRE ) و لبنانی ها (LEB) جدا می شوند.

باز در چهارچوب این دو شاخه،تقسیمات کوچکتری وجود دارد:

در شاخه عربی "مصری ها" و سپس "عمانی ها" به دلیل وجود مقادیری خون سیاه از دیگران که فاقد این آمیختگی هستند،جدا می شوند.اردنی ها و فلسطینی ها با یکدیگر و سوری ها و عراقی ها نیز با هم روابط نزدیک خونی دارند که آنها را در واپسین تقسیمات در کنار یکدیگر قرار می دهد.این چهار گروه مجموعا با یکدیگر نیز روابط نزدیکی دارند.

در شاخه ناعربی نخست لبنانی ها از ۴ ملت دیگر جدا می شوند و سپس یونانی ها از ۳ تای دیگر. ترکها،ایرانی ها و کردها با یکدیگر روابط بسیار نزدیک ژنتیکی دارند و باز از این میان،دو تای آخر یعنی ایرانی ها و کردها در واپسین مرحله دسته بندی نیز در کنار یکدیگر قرار دارند.

نتایج:
1-میراث مشترک آریایی کردان و ایرانیان یکبار دیگر تایید می شود.نظریاتی که کردها را از اعقاب عرب ها و یا هوریان و دیگر اقوام انیرانی می داند،کاملا رد می شود.
2-ترک نبودن آناتولیاییان و میراث ایرانی-یونانی شان تایید می شود.اگر براستی آناتولیایی ها دارای مقادیر معتنابهی خون زرد می بودند،بایستی مانند سومالیایی ها از شاخه ملل قفقازیسان جدا و ایزوله می شدند.همچنین می توان وجود ده ها دولت و تمدن ایرانی و یونانی در شرق و غرب آناتولی را دلیل کافی برای نزدیکی ژنتیکی اینان به اقوام یادشده برشمرد.
3-مصری ها و عمانی ها به دلیل وجود مقادیری خون سیاه،از ۴ ملت دیگر عرب زبان خاورمیانه جدا افتاده و ایزوله می باشند.
4-اردنی ها،فلسطینی ها،عراقی ها و سوری ها را می توان به همراه یهودیان سفاردیم،"سامیان" اصیلی نامید که میراثداران تمدن های بزرگ میانرودان و شرق مدیترانه مانند: بابل،آشور و فنیقیه هستند.
5-لبنانی ها دارای مقادیر زیادی خون ناعربی هستند.شاید علت این امر وجود کلنی های یونانی در دوران پس از اسکندر و نیز بازمانده های خون شهرهای صلیبی دوران سده های میانه باشد.

۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

درباره نازیسم و مذهب - روش برخورد ما با مذهب چگونه بایستی باشد؟


مدتی است که شاهد گفتگو،و یا به عبارت بهتر "زد و خورد گفتاری"،در دو تارنمای ناسیونالیست ایرانی،یعنی "حزب ناسکا" و "دفتر نازیسم" درباره چگونگی موضع گیری درباره مذهب هستیم.من اصولا خودم را یک "نازیست" و "فاشیست" نمی دانم،اما از آنجا که "در حال حاضر" بر این باورم که "همه" ناسیونالیست های ایرانی بایستی در یک جبهه حرکت کنند،برآن شدم تا به عنوان یک دوست نکاتی را درباره این پرسمان مطرح کنم،باشد که در مسیر نزدیکی نویسندگان این تارنماها به طور خاص و نیروهای ملی گرای ایران به طور عام مفید افتد. ۱-جنبش ناسیونال ناسیونالیست آلمان "ضدمذهب" نبوده است
این یک واقعیت مسلم است که شما هیچگونه موضع گیری "ضدمذهبی" ،به جز یهودستیزی که در واقع ریشه قومی-نژادی دارد تا مذهبی،در متون مربوط به ناسیونال سوسیالیست های آلمان نمی توانید یافت.حتی در واقع من به جرئت می توان ادعا کنم که نازی ها در برخی موارد،شاید به خاطر ترویج بیشتر نفرت مذهبی از یهودیان در میان ژرمن ها،بر "مسیحی" بودن ملت ژرمن تاکید کرده و خواستار ارتقای کیفیت آن بوده اند.ده ها سند و مدرک متقن بر این مسئله تاکید دارد که از میان آنها من دو سند انکارناپذیر را بر می گزینم:
-برنامه حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان در بند ۲۴ خود درباره مذهب چنین می گوید:
We demand freedom for all religious faiths in the state, insofar as they do not endanger its existence or offend the moral and ethical sense of the Germanic race.
The party as such represents the point of view of a positive Christianity without binding itself to any one particular confession. It fights against the Jewish materialist spirit within and without, and is convinced that a lasting recovery of our folk can only come about from within on the principle: COMMON GOOD BEFORE INDIVIDUAL GOOD
چنانکه ملاحظه می فرمایید،از نظر برنامه حزب نازی آلمان، "همه" فرقه های مذهبی تا جایی که :
  • -موجودیت دولت آلمان را به خطر نیاندازند و
  • -نسبت به مبانی اخلاقی و ارزشی نژاد ژرمنی توهین روا ندارند
می توانند کاملا آزاد باشند.همچنین این حزب نسبت به مسیحیت دارای رویکردی "اصلاح گرانه" و نه "براندازانه" است و در صدد همآهنگ ساختن نظام ارزشی آن با اهداف جنبش نازیسم بوده است.
-هیتلر تصمیم به ساخت یک کلیسای بزرگ در برلین پس از پایان جنگ داشته است
بر اساس این گزارش ،هیتلر تصمیم داشته است تا نسخه ژرمنی میدان "سنت پیتر" واتیکان را به افتخار دوست و متحد خود "بنیتو موسولینی" در پایتخت رایش خود برلین بسازد.وی در این راستا به معمار خود "آلبرت اسپیر" دستور داده بوده است تا طرح های لازم را تهیه کند.وی برآن بوده است تا این طرح را در سال ۱۹۵۰ و پس از آنکه بر متفقین پیروز شد و آلمان را رهبر امپراتوری جهان اعلام نمود،به مرحله اجرا درآورد.
هر چند این طرح بیشتر در راستای اهداف سیاسی هیتلر بوده اما با این حال به وضوح نشان می دهد که هیتلر بر خلاف تفکرات نویسنده "دفتر نازیسم"،دستکم به هیچ وجه "ضدمذهبی" نبوده است.بنابراین می بایستی با نویسنده "ناسکا" همراه شد که نوشته است:
هيتلر اگر با مذهب دوست نبوده اما دشمن آن هم نبوده. هيتلر يک هدف بزرگ داشته و اين هدف هيچ ربطي به مذهب نداشته است. بنابراين نازيسم و هيتلر در همان اگر چه از مذهب دفاع نميکرده با آن هم نميجنگيده است. بنابراين تمام کساني که هدف اصلي خود را مذهب ستيزي گذاشته اند نام خود را از نازيست به کمونيست تغيير دهند چون يک کمونيست اساساً ضد مذهب است نه يک نازيست

.
این نوشته از نظر من و تا جایی که دانش من اجازه اظهارنظر می دهد،"کاملا" درست و منطبق بر اسناد و داده های تاریخی است.



۲-مبارزه با "اسلام سیاسی" با "اسلام ستیزی" متفاوت است
ظاهرا "دفتر نازیسم" علت تاکید ویژه خود را در مبارزه با مذهب،علیرغم وجود ده ها سند در ضدمذهب نبودن نازیست های آلمانی،"شرایط خاص" ایران می داند.نویسنده این دفتر در واپسین پست خود نوشته است:

باید پذیرفت که پیشوای ما درگیر این اراذل نبود.کشور پیشوا یک کشور شیعه با مردمانی گوسفند نبود.در کشور پیشوا آخوندیسم و جریانات اسلامی و بنیادگرایانه وجود نداشت و اگر کاتولیک های مذهبی نما در کلیساها هارت و پورت میکردند فقط خودشان صدایشان را می شنیدند و بس زیرا دوران طلایی رنسانس آنها را به عقب کشانده بود.امروزه اما ما با غولی به نام اسلام سیاسی دست به گریبانیم که توسط سرمایه داری غرب در جهت تضعیف اراده ملی ما ایجاد شده است.پیشوا این جنگ را نداشت اما ما مجبوریم که داشته باشیم به همین سبب است که کار ما دشوارتر شده است

به راستی باید چه گفت و چه کرد؟؟؟ در همان ابتدا در برابر جریان اسلامیسم کشورمان قرار داریم و ابتدا باید این غول بیابانی را نابود کنیم و به خاطر همین تاکید ما بر این مبارزه استوار است


60 سال قبل اسلام سیاسی وجود خارجی نداشت.باندهای تروریستی اسلامی وجود نداشتند.کمربند سبز خاورمیانه نبود.اینها نبودند اما اکنون هستند و گسترده تر شده اند.چگونه میشود بدون نابودی اسلام سیاسی در ایران دست به تحول زد؟؟؟ چگونه میشود مردم ایران را از خواب 1400 ساله بیدار کرد؟؟؟


من کاملا با ایشان همراه هستم که "اسلام سیاسی" و یا به عبارت بهتر "بنیادگرایی اسلامی" هم اکنون خطری بزرگ برای ایران و ایرانیان است،اما باز این امر را دلیل بر چنین مذهب ستیزی افسارگسیخته ای نمی دانم.در واقع من بر این باورم که برگزیدن چنین رویکرد خشنی بر ضد اسلام، بر عکس به نیرومندتر شدن جریان های متعصب و احمق بنیادگرا یاری می رساند.آنها خواهند توانست با بهره گیری از سیاست های مظلوم نمایی،عرصه سیاست ایران را چونان دشت کربلا و مخالفین خویش را همچون لشکر عمرسعد نشان داده و سپس با بهره گیری از نفهمی و حماقت توده های مذهبی و بیسواد و لات و لمپن های آل قمه و به یاری بورژوازی تجاری مذهبی و روشنفکرنمایان خرده بورژوازی،به تحکیم موقعیت خویش بپردازند. چه باید کرد؟
به نظر من،راه درست در برخورد با این قضیه،جداسازی دو مفهوم "اسلام گرایی" و "بنیادگرایی" است.ما بایستی تنها "سکولار" باشیم و نه بیشتر.دانشنامه ویکی پدیا سکولاریسم را اینگونه تعریف می کند:
Secularism
is commonly defined as the idea that religion should not interfere with or be integrated into the public affairs of a society
بدین سان ما بایستی تنها بر جدایی و عدم دخالت دین در امور عمومی جامعه مانند سامانه های دولتی ،آموزشی و قضایی پای فشاریم و بس.هر گونه تهاجم خشن و براندازانه به کلیت اسلام به رماندن توده فعلا مسلمان و در نتیجه به ناکام شدن جنبش ناسیونالیستی منجر خواهد شد.

۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

جنبش نوبیزانس و درس هایی که از آن می توان آموخت - ۱

همچنانکه پیشتر نشان دادم،بر خلاف انگاره های لیبرالیستی،هیچ ضرورتی وجود ندارد تا با گسترش پدیده جهانی سازی جنبش های "پان" نابود شده و یا حتی تضعیف شوند.من در آینده نشان خواهم داد که با جهانی سازی اقتصاد،ما حتی "مجبور" خواهیم بود تا برای دفاع از منافع اقتصادیمان در برابر یورش کارتل ها و تراست های غارتگر امپریالیستی شمال،اقدام به مشارکت در بلوک های اقتصادی منطقه ای بکنیم.در چنین شرایطی چرا یک اتحادیه اقتصادی پان ایرانیستی را برنگزینیم که با پیوندهای نژادی،فرهنگی،تاریخی،قومی و زبانی برقرار شده و با روابط و پیمان های سیاسی و نظامی تقویت شود؟!

در این نوشتار،که نخستین بخش از یک سلسله نوشتار ۳ بخشی خواهد بود،اهداف و برنامه های یک نوع جنبش "پان" دیگر را بررسی می کنم.این جنبش که "نوبیزانس" (Neo Byzantine Movement) نام داشته و به اختصار NBM خوانده می شود ،هر چند دارای اندکی تفاوت با دیگر جنبش های پان است،اما به طور اصولی هدفی یگانگی جویانه را دنبال کرده و خواهان ایجاد یک بلوک نیرومند بر اساس پیوندهای فرهنگی-مذهبی ملتهای هدف می باشد.در زیر برنامه این جنبش را با یکدیگر مرور می کنیم.






برنامه جنبش نوبیزانس
-جنبش نوبیزانس (NBM) یک سازمان بین المللی متشکل از افراد و گروه ها است که احیای سنت و فرهنگ کهن بیزانسی را ترویج و تشویق می کند.در این چهارچوب،همه مردمانی که تحت تاثیرات فرهنگی و اقتصادی بیزانس بوده اند،خود را تحت عنوان "بیزانسی" (به یونانی Ρωμαϊοι) دانسته و NBM بر این باور است که امروزه نیز این اصطلاح بایستی برای همه ملت های بیزانسی به کار برود.این ملت ها شامل دسته ای که به کلیسای ارتدوکس تعلق دارند و نیز مللی که لزوما عضو این کلیسا نیستند اما همسایه و یا بخشی از جهان کهن بیزانسی بوده و در مدار تاثیرات فرهنگی و معنوی بیزانسی قرار داشته اند، می شود.

-NBM پشتیبان این اندیشه است که همه بیزانسی ها و همه افراد دارای کیش ارتدوکس به یک گونه فرهنگی یگانه تعلق داشته و بایستی در کنار یکدیگر بزیند.از این رو NBM از ایجاد هر گونه یگانگی، فدراسیون و یا هر شکل دیگری از گروه بندی دولت های متعلق به جهان بیزانسی پشتیبانی می کند. دیدگاه جنبش درباره ساختار اتحادیه این است که هیئت رئیسه ای متشکل از نمایندگان برگزیده هر کشوری برپا شود.ساختار دولت و قانون اساسی برای انجام بحث های بیشتر فعلا تعیین نمی شود.

-NBM قویا پشتیبان اندیشه اتحادیه بالکان،اتحادیه دولت های بیزانسی در قفقاز،خاورنزدیک،مدیترانه و فلسطین است.NBM برای ایجاد گروه دول بیزانسی در سازمان ملل متحد و اتحادیه اروپا پشتیبانی و اقدام نموده و خواهان همبستگی این گروه در چهارچوب مناسب ترین گروه های سیاسی و اقتصادی جهان است.با این حال NBM مصر خواهد بود تا هر یک از دولت های ارتدوکس و بیزانسی برای ایجاد استانداردها،سامانه حقوقی،گروه ها و کانون های اقتصادی،نیروهای دفاعی و مراکز اجرایی در میان این ملت ها اقدام بنمایند.

-NBM بر ضد هر گونه اشغالگری،تروریسم،ستمگری و خشونت بر ضد مردمان ارتدوکس و بیزانسی در هر کجا که روی دهد،خواهد جنگید.به همین دلیل است که NBM ملت های ارتدوکس و بیزانسی را به ایجاد "شورای مشترک دفاع،امنیت و ثبات ملی" (CNDSS) به منظور نبرد با تروریسم و خشونت بر ضد مردمان ارتدوکس،بیزانسی و مسیحیان عضو کلیساهای شرقی فرامیخواند.

-هدف اصلی NBM برپایی "دولت نوبیزانس" (به یونانی Νέο Βυζάντιο ) و اتحاد همه ملت های ارتدوکس و بیزانسی در جهان است.این آرمان بزرگ جنبش و هدف همه کارزارهای ماست.

-NBM پشتیبان گروه های دارای دیدگاه های بوم شناسانه که در حال تلاش برای نگاهداری و بهبود خاک،آب و هوا و زیست بوم هستند،می باشد.NBM این گروه ها راهر گاه که لازم و ممکن باشد، پشتیبانی خواهد نمود.این بدین معناست که جنبش دارای یک شخصیت بوم شناسانه بوده و در جستجوی راهی برای مشارکت در نگاهداری آب و هوا،حیات وحش و زیست بوم می باشد.

-NBM در فعالیت های بشردوستانه و نیکوکارانه برای مردمان در حال سختی،بویژه مردمان کشورهای بیزانسی و دارای کیش ارتدوکس،و نیز برای همه مردمان دیگر مشارکت خواهد جست.

-NBM به کوشش هایی که در راستای توسعه اقتصادی دولت های بیزانسی،یکپارچگی آنها و برپایی یک بازار مشترک بیزانسی انجام می شوند،یاری خواهد رساند.به دلیل پیوندهای فرهنگی میان کشورهای ما،بهترین منفعتمان در توسعه بازار مشترک واحد و در همکاری و ارائه کالاها و خدمات در یک مقیاس جهانی است.این امکان به خاطر فهم و شناخت متقابلمان از سنت ها،ارزش ها و ایمان سنتی ای که دقیقا میان کشورهای بیزانسی یکسان می باشد،فراهم گشته است.

۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

جایگاه نژادی ایرانیان

بر اساس تحقیقات دانشمند ژنتیکیست معروف ایتالیایی،"لویجی کاوالی اسفورزا" در کتاب "تاریخ و جغرافیای ژن های انسانی" که یکی از بزرگترین منابع علم ژنتیک انسانی به شمار می آید،ایرانیان جزو ملل خالص قفقازیسان طبقه بندی شده اند.نمودار زیر که از کتاب مزبور برداشته شده است این واقعیت را بهتر نشان می دهد:
چنانچه می بینید،نمودار بالا دارای ۴ بخش است:



۱و ۲:-نیمه چپی نمودار مربوط به ملل و اقوام متعلق به نژاد "مغولیسان" (Monoid) است.در این نیمه دو ربع بالایی و پایینی وجود دارد:

۱- ربع بالایی این نیمه، مربوط به زردپوست های شمالی است که معمولا دارای خلوص بیشتری هستند و کمتر با نژادهای دیگر به ویژه نژاد استرالیاییسان آمیخته اند.این مغولیسان ها که اقوام خالص آلتاییک نیز از میان آنها برخاسته اند،مسئول اصلی گسترش جغرافیایی نژاد زرد به آسیای جنوبی و جنوب شرقی ،آمریکا،آسیای میانه و شمال شرق اروپا هستند. چنانچه ملاحظه می کنید "مغول ها"، "ژاپنی ها" و "کره ای ها" دارای بیشترین خلوص نژادی هستند و در منتهی الیه سمت چپ بالای این ربع قرار گرفته و در این میان ژاپنی ها و کره ای ها با یکدیگر یک شاخه تشکیل داده اند.به همین ترتیب،اسکیموها،بومی های آمریکایی و اقوام ترک شمالی،مشخص شده با نشان (N.Turkic) ،که در تاریخ همواره با اقوام نژاد قفقازیسان،مانند سکایان ایرانی تبار،تماس داشته اند در منتهی الیه سمت راست ربع بالایی و نزدیک ربع بالای راست نمودار که مربوط به نژاد قفقازیسان است،قرار گرفته اند.

۲-ربع پایینی این نیمه نیز مربوط به زردپوست های جنوبی است که دارای مقادیر قابل ملاحظه ای آمیختگی با نژاد استرالیاییسان (Australoid) هستند.در واقع بیشینه این ملل حاصل آمیزش مغولیسان های اصیل و مهاجم ربع بالایی نمودار که از شمال سرازیر شدند،با جمعیت های بومی استرالیاییسان آسیای جنوبی و جنوب شرقی می باشند.در این رابطه،مللی مانند چینی ها و تایلندی ها که دارای مقدار بیشتری خون مغولیسان هستند در موقعیت نزدیک تری نسبت به ربع بالایی قرار گرفته اند و مالزیایی ها که دارای خون استرالیاییسان بیشتری هستند،دارای جایگاه دورتری از مرز با ربع بالایی می باشند.

۳-ربع پایین راست مربوط به ملل و اقوام نگروسان (Negroid) می شود.باز چنانچه می بینید،اقوام "بربر" (Berber) بومی شمال آفریقا به دلیل اینکه اصولا قفقازیسان بوده و تنها در اثر آمیختن های وسیع با سیاه پوستان هویت نژادی اصیل خود را از دست دادند،به مرز ربع بالای راست که مربوط به نژاد سپید است بسیار نزدیک هستند.این در حالی است که سیاه پوستان غرب،شرق و مرکز آفریقا بسیار خالص بوده و در منتهی الیه گوشه پایینی ربع پایین راست قرار گرفته اند.

۴-ربع بالای راست مربوط به ملل و اقوام قفقازیسان (Caucasoid) می شود.در بیضی زردرنگ منتهی الیه گوشه بالایی این ربع،نام ایرانیان،ایتالیایی ها،دانمارکی ها،انگلیسی ها،یونانی ها و باسک ها مشاهده می شود که دال بر خالص بودن این ملل می باشد.باز چنانچه می بینید،آمیختگی اندک مغولیسان در ایرانیان جایگاه آنها را اندکی به سمت چپ،به سمت ربع مغولیسان های شمالی متمایل کرده،همچنانکه آمیختگی اندک نگروسان در یونانیان جایگاه اینان را اندک به سمت پایین،به سمت ربع نگروسان ها منحرف ساخته است.در این میان وضعیت مردمان خاورنزدیک (NearEastern) نیز که کاملا به سمت ربع نگروسان متمایل است،با داده های تاریخی دال بر وجود برده داری در امپراتوری هایی مانند مصر ،فنیقیه،اموی،عباسی ... و در نتیجه وجود آمیختگی با نژاد نگروسان همخوانی دارد.قوم ترک زبان "چوکچای" (Chukchai) نیز تنها اندکی از مرز ربع مغولیسان های شمالی فاصله دارد و این امر دال بر این حقیقت است که آنها از نظر نژادی اساسا قفقازیسان بوده ولی دارای مقادیر بسیاری خون مغولیسان هستند.(مثلا ۶۰٪ خون سپید و ۴۰٪ خون زرد)

۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

مقدمه ای بر نژادشناسی


نژاد بشر بر اساس مجموعه ای از ویژگی های فیزیکی به ۴ گروه بزرگ تقسیم می شود که هر یک از این گروه ها دارای صفات روانشناختی و فکری ویژه خود می باشند.این گروه های چهارگانه عبارتند از:

۱-نژاد قفقازیسان یا سپید (Caucasoid/White Race)
نیاخاک این نژاد آسیای باختری است اما این نژاد با مهاجرت های آرام و توده ای از این نقطه ابتدا به اروپا،شمال و شرق آفریقا ،آسیای میانه و شبه قاره هند و سپس با بهره گیری از خشونت به قاره های آمریکا و استرالیا راه یافته است.

ویژگی های فیزیکی نژاد قفقازیسان:
موی نرم،ابروهای مشخص،حدقه تورفته چشم،چشم بزرگ،رنگ پوست از صورتی روشن تا قهوه ای،بالا بودن ریشه آغازین بینی،بینی باریک و برجسته،عقب رفتگی آرواره،چانه برجسته،موی انبوه صورت و بدن

یک چهره قفقازیسان:

ویژگی های روانشناختی-فکری نژاد قفقازیسان و دستآوردهای آن:
انسان قفقازیسان انرژیک،خلاق،متفکر و ماجراجو است.به همین دلایل این نژاد مهمترین نژاد بشر در سراسر تاریخ بوده و کهن ترین و درخشان ترین تمدن های تاریخ مانند سومر،بابل،مصر،هند،ایران،ی ونان، روم،فینیقیه و ... را آفریده و بشریت بیشترین اختراعات و دستآوردهای علمی خود را مدیون این نژاد بزرگ است.

۲-نژاد مغولیسان یا زرد (Mongoloid/Yellow Race)

نیاخاک این نژاد در بخش های شمالی آسیای خاوری است اما به تدریج با مهاجرت های آرام و یا خشن به قاره آمریکا،جنوب شرقی آسیا و سپس به سیبری غربی،آسیای میانه و شمال شرقی اروپا راه یافته است.

ویژگی های فیزیکی نژاد مغولیسان:
موی بسیار زبر و صاف سیاه،عنبیه بسیار سیاه چشم،رنگ پوست غالبا زرد و زرد مایل به سرخ، چشم تنگ و مورب،بینی پهن و گوشت آلود و نابرجسته،فاصله زیاد میان ابرو و چشم،ابروهای بافاصله و تنک، صورت پهن،صاف و فاقد برجستگی،گونه های پهن و بزرگ،موی اندک صورت و بدن

یک چهره مغولیسان:

ویژگی های روانشناختی-فکری نژاد مغولیسان و دستآوردهای آن:
انسان مغولیسان خوددار و جدی بوده،باهوش و پرکار است اما خلاقیت،ابتکار و جسارت نژاد سفید را ندارد.به همین دلایل علیرغم خلق تمدن های عظیمی مانند تمدن چین،دستآوردهایش قیاس پذیر با نژاد قفقازیسان نیست.با این حال نزدیک ترین نژاد به نژاد قفقازیسان را بایستی بدون شک نژاد مغولیسان دانست.

۳-نژاد نگروسان یا سیاه (Negroid/Black Race)
نیاخاک این نژاد مناطق گرمسیری آفریقای جنوب صحرا است اما در دوران های تاریخی در اثر پدیده برده داری و توسط نژاد قفقازیسان به نقاط دیگر جهان مانند شبه جزیره عربستان و قاره آمریکا راه یافته است.

ویژگی های فیزیکی نژاد نگروسان:
موی بسیار زبر و موج دار سیاه،عنبیه بسیار سیاه چشم،سفیده ناشفاف چشم،رنگ پوست از قهوه ای تیره تا سیاه،چشم بسیار بزرگ،بینی کوتاه،پهن و گوشت آلود،پیش آمدگی آرواره،لب کلفت و برگشته گوشت آلود،چانه باریک،ابروی نامشخص و تنک،دندان های بزرگ،موی اندک صورت و بدن

یک چهره نگروسان:

ویژگی های روانشناختی-فکری نژاد نگروسان و دستآوردهای آن:
انسان نگروسان تحریک پذیر،سرخوش و تنبل است.به همین دلایل این نژاد هیچگونه مشارکتی در تکوین تمدن بشری نداشته است و همیشه یا در جنگل های آفریقا سرگردان بوده و یا بردگی نژاد قفقازیسان را می کرده است.با این حال انسان نگروسان دارای توان بدنی بسیار بوده و لذا در تاریخ معاصر به دستآوردهای فراوانی در میادین ورزشی دست یافته است.

۴-نژاد استرالیاییسان (Australoid Race)
نیاخاک این نژاد در جنوب قاره آسیا و قاره استرالیا بوده اما در اثر پیشروی و ریزش نژادهای قفقازیسان و مغولیسان بسیاری از سرزمین های پیشین خود را از دست داده است.

ویژگی های فیزیکی نژاد استرالیاییسان:
موی زبر و موج دار قهوه ای،چشم درشت،رنگ پوست قهوه ای،بینی بسیار کوتاه و پهن،ابروی پرپشت، پیش آمدگی نسبی آرواره،صورت پهن،لب های درشت،گونه های عقب رفته و نابرجسته، موی انبوه صورت و بدن

یک چهره استرالیاییسان:

ویژگی های روانشناختی-فکری نژاد استرالیاییسان:
انسان استرالیاییسان گوشه گیر،انزواجو،تنبل،انطباق پذیر و خطرگریز و در همان حال دارای عواطفی نیرومند است.این نژاد که محتملا دارای پایین ترین سطح هوشی در میان نژادهای بشر است،تا کنون هیچ گونه دستآوردی اعم از فکری،مادی و حتی ورزشی نداشته است.