۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

درباره «طبيعت» و جايگاه رفيع آن در ايدئولوژي جنبش ما – بخش 1

پيش گفتار
امروزه بسياري از جنبش ها و مكاتب سياسي با ناديده انگاري نقش طبيعت مي كوشند تا مفاهيمي خودساخته و يا روبنايي مانند دانش, تاريخ و يا ابزار توليد و اقتصاد را به جاي آن نشانده و تحولات و تطورات تاريخ انسان را بر اين اساس توجيه كنند به همين صورت, قلم به دستان و انديشه وران وطني كه نام «روشنفكر» بر خود نهاده اند نيز هر يك با مرجع تقليد قرار دادن يكي از همتاهاي اروپايي-آمريكايي شان مي كوشند تا هر بار در ارائه تحليل از تاريخ ايران يك عامل دروني يا بيروني روبنايي مانند مذهب, روحانيت, فرهنگ, امپرياليزم, وابستگي به نفت, جغرافياي نامساعد و ... را به عنوان عامل اصلي عقب ماندگي ايرانيان معرفي كرده و به خورد جوانان ايران زمين بدهند.ما هواداران جنبش نوين ناسيوناليستي ايران زمين و يا جنبش خاك و خون آريايي, اما همه تغييرات و تحولات سياسي و اجتماعي و فرهنگي و اقتصادي جوامع گوناگون و از جمله جامعه ايران را بر اساس دو عامل «خاك» و «خون» مي سنجيم و تحليل مي كنيم و علت اين امر در باور راسخ و آهنين ما به «طبيعت» به عنوان يك «زيستمند پويشگر» نهفته است.
به همين صورت مي توان چنين گفت كه اگر ديگر جنبش ها و مكاتب سياسي از فلسفه ها و انديشه هايي مصنوعي, فردساخته و منتج از تجربيات و احساسات بنيادگذاران و ايدئولوژي پردازانشان پيروي مي كنند, جنبش ما اما تنها از قوانين و پويه هاي تغييرناپذير و مستحكم طبيعت الهام گرفته و راهنمايش در طي طريق پيروزي و بهروزي را داده ها و آگاهي هاي برآمده از اندركنش انسان با طبيعت قرار مي دهد. از همين روست كه مكاتب و جنبش ها و «ايسم» هاي مصنوعي همآره چونان قايقي كاغذين در رودي خروشان, تلوتلو خورده و به اين سو و آن سو مي روند و در انتها نيز از صحنه روزگار محو شده و به زباله داني تاريخ سقوط مي كنند اما ملي گرايي و ميهن پرستي چون مبتني بر فطرت و غريزه انسان بوده و با ذات زياده خواه و برتري جوي وي سازگارند, هميشه و هميشه در عرصه سياسي-اجتماعي جوامع انساني حضور فعال داشته و به ايفاي نقش مي پردازند. و چنين است كه امروزه مطالعه جنبش منحوس ماركسيسم را كه در سده 19 ميلادي زاده شد, تنها مورخين و بل ديرينه شناسان است كه خوش مي دارند اما بررسي ناسيوناليسم يكي از اساسي ترين محورهاي گفتگوي رايج رسانه ها و مطبوعات هر جامعه بوده و در هر جمعي كه جهان ميهنان بي ميهن در آن به رايزني بنشينند, يافتن راهي براي مقابله با «خطر رشد راست افراطي» يكي از موضوعات اصلي بحث است.
طبيعت چيست؟
طبيعت آن نيروي آفريننده دروني است كه در جهان فيزيكي بيرون عمل كرده و همگي سازواره هاي (ارگانيسم) زنده را با بهره گيري از «روش هاي ويژه اي» ساخته و كنترل مي كند.اين روش هاي ويژه را ما «قوانين طبيعت» مي دانيم و «تكامل انواع» نظريه اي است كه براي توصيف و چهارچوب بندي مكانيزم اين روش ها با موفقيت كامل به كار رفته و مي رود.




بدين سان و از آن روي كه ما طبيعت را با صفت «آفرينندگي» توصيف كرده ايم, بايستي آن را به صورت «گونه اي از وجود» درنظر بگيريم, بدون آنكه بخواهيم براي آن حالتي «انسان انگارانه» تصور كنيم. در واقع ما طبيعت را همچون يك هستي زيستمند مدام در حال تغيير انگاشته و خودمان را نيز به عنوان يك گونه و نوعي مي دانيم كه تابع و پيرو كليه قوانين و سنت هاي طبيعت و شكلي از «تجلي» و «تبلور» جوهره و اساس جهان طبيعت تصور كرده و اصل و بنيان «هويت وجودي» خويش را جدا و فرا از ديگر زيستمندهاي اين جهان فراخ و گسترده ندانسته و برتري نوع خويش را تنها يك برتري «كمي» و در نهايت «كيفي» و نه «ماهوي» مي انگاريم.ما انسان ها نيز همچون همه ديگر زيستمندها زاده مي شويم, رشد مي كنيم و در انتها نابود مي شويم و در اين مسير نه چندان طولاني از همه ويژگي هاي يك جانور همرده خودمان كه به تمامي براي موفقيت در نبرد مقدسي كه «تنازع بقا» نام دارد برنامه ريزي شده اند, برخوردار و آكنده ايم.
ديدگاه فرهنگ ها و فلسفه ها نسبت به طبيعت
در زمان هاي بسيار دور, بيشينه فرهنگ ها طبيعت را به صورت يك وجود زيستمند مي نگريستند اما به دليل فقدان آگاهي كافي, با تفكيك مفاهيم و پديده هاي طبيعي به «جاندارپنداري» آنها دست مي يازيدند و چنين بود كه دهها و بل صدها خدا و خداچه از دل اندركنش انديشه انسان با طبيعت بيرون آمد: خداي آسمان, خداي خورشيد, خداي ماه, خداي توفان, خداي آذرخش, خداي دريا, خداي آتش و ...
سپس و در طي تكامل مسير اين اندركنش ذهني با جهان بيرون بود كه برخي جوامع بشري به اين نكته كليدي رسيدند كه همه پديده هاي طبيعي از يك سرشت و جوهره برخوردار بوده و تابع يك رشته قوانين يگانه هستند و مفتخرانه بگويم كه اين نياكان آريايي ما بودند كه خردمندانه فرهنگ انباشته از خدايگان رنگارنگ جامعه هندواروپايي نخستين را رها كرده و فصل گفتمان مترقي تر «تك خدايي» و «يگانه پرستي» را در كتاب قطور تاريخ بشر گشودند.گفتماني كه بعدها با ظهور حكومت ها و امپراتوريهاي آريايي به سرتاسر جهان اوراسيايي راه يافت و با تاثيرپذيري از فرهنگ اقوام سامي و نيز يوناني به صورت آيين هاي يهودي و مسيحي و اسلامي بيشينه مطلق جامعه انساني را دربرگرفت. امروزه اما با پيشرفت شگرف دانش بشري و با چيرگي خردورزي بر انگاره باوري, ديگر اين گونه تك خدايي نه ضرورتي دارد و نه حقيقتي را نمايندگي مي كند, چراكه جامعه بشري به راهنمايي و رهبري نژاد سپيد واقعيت و ماهيت طبيعت را دريافته و براي درك آن نيازي به زبان تمثيل و نمادين و كاربست و دروني سازي مفاهيمي چون «خدا» را ندارد.
ادامه دارد ...

هیچ نظری موجود نیست: