۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

مغول ها و مونگول ها

ما با هر دو دشمنیم، هم انیرانیان دون و هم ایرانی نمایان عقب مانده ذهنی. پیش از این هم گفته بودم که "بهنژادی" (Eugenics) یکی از راهبردهای اصلی ما برای بازسازی و نوسازی و توسعه میهن آریایی است. در چهارچوب این راهبرد، تنها کسانی حق زیست و تشکیل زندگی در ایران فردا را خواهند داشت که انسان "متکامل" و دلخواه باشند: باهوش،تندرست و نیرومند.
 


عقب مانده های ذهنی که ننگ طبیعت بوده و برآیند مشتی ژن معیوب هستند، در راه توسعه کشور اخلال ایجاد می کنند، چراکه انگل هایی اند که بایستی دیگر شهروندان هزینه زندگی نکبت بارشان را از دسترنج خودشان بدهند و در انتها هم هیچ بار و میوه ای نمی دهند و افزون بر این چندین تن نیروی مفید دیگر نیز را بایستی به مراقبتشان گماشت.

اگر می خواهیم توسعه یابیم، نخست بایستی "توسعه نژادی" داشته باشیم، یعنی غنی سازی "سرمایه ژنتیکی" تا در اقتصاد دانایی-محور امروز به جایگاه شایسته ایران و ایرانی دست یابیم. برای این منظور، شایسته نیست تا بخش قابل توجهی از منابع محدود کشور را صرف زنده نگاهداشتن مشتی گوشت لش کنیم که هیچ سودی برای ملت و میهن نخواهند داشت؟ و اصولا چرا بایستی منابعی را که می توان و می بایست صرف آموزش و پرورش نبوغ ها و استعدادهای کارساز و بارور کرد، بدین سان هدر دهیم؟!

در این باره (بهنژادی) بیشتر خواهم نوشت...

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

در بایستگی تشکیل "انجمن نژادگان ایران"

پس از دستکم ۴ سال پژوهش در زمینه های نژادشناسی و تاریخ، بر این باورم که توان بازگویی این ادعا را دارم که با وجود تازش ها و خزش های انیرانیان دون، ملت ایران به طور "نسبی" موفق به نگاهداری گوهر نژادی خویش گشته و کیستی نژادی (Racial Identity) خویش را پاس داشته است. گواه این امر وجود ده ها پژوهش ژنتیکی نوینی است که یکچندی از آنان را تا کنون در همین تارنما آورده ام.
با این حال نمی توان به هیچ روی بر این واقعیت چشم بست که امروزه شماری از انیرانیان حرامی هستند که در پی تازش ها و خزش ها در سرزمین پدری مان لانه کرده اند. ترکمن ها، تیموری ها، هزاره ها، عرب ها و نیز برخی از سیاهان زنگی که در جنوب ایران نشیمن گرفته اند. مسلما شیوه برخورد و راهکار یک ناسیونالیست راستین با این جانوران بسیار روشن است و نیاز به بازگویی ندارد، اما من در اینجا می خواهم باب این گفتگوی بگشایم که اگر ما ملی گرایان آشتی ناپذیر در آینده کوتاه مدت، مثلا ۱۰ سال آینده، به قدرت سیاسی دست نیافتیم، آن گاه چه بایستی برای پاسداشت کیستی نژادی مان بکنیم؟! آیا بایست دست روی دست گذاشته و همه توان خویش را معطوف کسب قدرت سیاسی نماییم و یا اینکه مبارزه ای در هر دو جبهه، نبرد سیاسی و نبرد نژادی، به کار بریم؟


به گمان من، آن دسته از ملی گرایان ایرانی که چونان من، جایگاه کیستی نژادی را در راس هرم ساختار کیستی ملی ایرانیان قرار می دهند، می بایست بکوشند تا دستکم نیمی از توان خویش را صرف پیشبرد نبرد نژادی گردانند، چه کارزار سیاسی را دیگر نیروهای ملی گرا نیز پیش توانند برد. در زمینه بخش فرهنگی-تبلیغاتی کارزار نژادی، خوشبختانه وضعیت عمومی ایرانیان را مثبت ارزیابی می کنم و می توانم ادعا کنم که نژادگرایی در ایران امروز بسیار نیرومندتر از بسیاری کشورهای دارای شرایط همسان است. اما کارزار نبرد نژادی ما بخشی دیگر نیز دارد و آن "پاسداشت و گسترش جامعه نژادگان ایرانی" است، بدین معنا که از کاهش بیشتر شمار نژادگان و ناب تباران ایران زمین جلو گرفته و حتی با اتخاذ راهکارهایی به گسترش آن نیز یاری رسانیم. اما چگونه بدون دستیابی به قدرت سیاسی انجام چنین امری ممکن و شدنی است؟


البته دستیابی به این هدف بدون در دست داشتن قدرت سیاسی تنها به صورت "نسبی" امکان پذیر است اما در صورت همآهنگی و هدفمندی می توانیم تا حد زیادی در رسیدن به آن پیش رویم. راهکاری که می توان برای این منظور در نظر گرفت، ایجاد یک "انجمن نژادگان ایران" در مرحله نخست است. بدین معنا که گروهی از نژادشناسان و ایران شناسان بنام و لایق در قالب عملیات های شناسایی در ایران و در میان اقوامی چون "بختیاری ها"، "تالش ها"، "لرها"، "کردها"، "زرتشتی ها" و ... و نیز در میان جمعیت انبوه ایرانیان برون مرز، آن دسته از نژادگان و ناب تباران ایران را بر اساس معیارها و شاخصه های علمی و مورد توافق برگزینند.(*) بدیهی است که هموندان این انجمن می بایست افزون بر دارا بودن ویژگی های نژادی ایرانی و نیز هوش و زیبایی ظاهری، دارای خودآگاهی ملی-نژادی نیز بوده و آماده همکاری در راه هدف مقدس پاسداشت نژاد ایرانی نیز باشند. سپس برای هموندان این انجمن می بایست کارت شناسایی صادر شود تا از دیگران بازشناخته شوند. هنگامی که این انجمن تشکیل گشت، جامعه ای از ایرانیان نژاده ایجاد شده است که می توان برای رسیدن به هدفمان به طور نسبی، به گستراندن و پاسداشت آن اندیشید. هموندان این انجمن بایستی سوگند یاد کنند که تنها با یکدیگر، و یا با کسانی که توسط "شورای رهبری" انجمن - که همگی از نژادشناسان برجسته خواهند بود -پیوند زناشویی بندند و نیز اینکه تا حد امکان از فرزندانی پرشمار برخوردار باشند. همچنین می بایست بانکی از اسپرم و تخمک اینان تشکیل داد تا به دیگر ایرانیان داوطلب داشتن فرزندان ناب ایرانی امکان برخورداری از این ویژگی غرورانگیز داده شود. با توجه به آمار بالای ناباروری در ایران، من بیگمانم که بسیاری از زوج های جوان ایرانی داشتن یک فرزند زیبا و هوشمند ایرانی تبار را بر گزینه های دیگر برتری می دهند که خود همین امر یعنی گسترش ژنتیکی نژاد ایرانی و این گامی است هر چند کوچک در راه "باز-آریایی سازی" (Re-Aryanization) میهن کهنسال ما که بعدها می بایست با کسب قدرت سیاسی و به صورت جامع و کامل به مرحله اجرا درآید.

(*) :
گزینش هموندان چونان انجمنی حتما می بایست بر اساس راهبرد "بهنژادی" (Eugenics) نیز باشد. بدین معنا که هموندان می بایست دارای منتهای تندرستی و نیرومندی بدنی و هوش و زکاوت نیز باشند. باور به بهنژادی یکی از اصول بنیادین جنبش ماست که در آینده بیشتر بدان خواهم پرداخت.

-
تجربه مشابهی در این زمینه را جنبش "نوردیک گرایی" (Nordicism) در پیش گرفته است. در وبسایت مربوط به جنبش چنین آمده است:

If you’re Nordic and your having fertility troubles, please visit our Nordic Sperm Donors Page and our Nordic Egg Donors page. We encourage all donors to do so for free. If incur travel expenses or loss of wages due to hospital recovery time from donating eggs, then you should be financially compensated. Otherwise we ask you to donate your genetics for free to help others in need. You’ll also feel good about yourself by helping others and being part of growing the Nordic community.
 
می بینیم که این جنبش حتی پرداخت هزینه های مربوط به سفر و مرخصی شغلی و ... را نیز برای هموندانش تضمین نموده است

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

بلژیکی ها هم "تورک" شدند!

گویا براستی چنان خوی دزدی و چپاولگری در وجود منحوس هر ترکی نهادینه شده که هیچ گونه حد و مرزی بر آن متصور نمی توان شد. پس از توفیق "دانشمندان تورک" به کشف تورک تبار بودن "نوح"، "ابراهیم"، "محمد"، "مولوی"، "نظامی" ، "هومر" (که می گویند همان عمر
=omer خودمان است!) و دهها شخصیت و قوم و قبیله کوچک و بزرگ دیگر، هم اکنون این شکافندگان دریای دانش اوغوزی برآن شده اند تا بر تبار تورکی قوم "بلژیکی" سند و مدرک برکشند.

پروفسور "احمد ارسلان"، رئیس بخش بیولوژی پزشکی دانشگاه "غازی آنتوپ" چنین افاضه فرموده اند که بلژیکی ها دسته ای از تورکان اوغوز بوده اند که "هزاران" سال پیش به اروپا رفته و در سرزمینی که اکنون بلژیک نامیده می شود، سکنی گزیده اند.البته ایشان سند بسیار محکم و مستدلی برای اثبات ادعای بی سابقه خویش نیز دارند: از آنجا که نام پایتخت اوغوزهای باستانی در آسیای میانه "گنک
" (Genk) بوده و نام شهری در بلژیک امروزین هم گنک می باشد، پس بلژیکی ها تورک هستند و آنهم از گونه اوغوز!

در ضمن ایشان فرموده اند که در منطقه گنک بلژیک شمار زیادی از افراد دارای موی تیره و پوست روشن هستند و این ویژگی اصلی قبیله اوغوز است! و لابد آن بلژیکی های تیره موی و روشن پوست هم از بازماندگان اوغوزهای باستان اند! ایشان در پایان نیز اضافه نموده اند که "کردها" هم تورک اند و هم اوغوز، منتهی از "اوغوزهای بیرونی
"! (Exterior Oghuz)

براستی این ترکان خر را چه می شود؟! آیا آنان گمان می کنند که همچنان در سده های میانه زیسته و سوار بر اسبان تیزروی خویش در حال غارت و چپاول و ایلغار سرزمین ملت های متمدن و پیشرفته می باشند که هر خبط و نابکاری بکنند و بی جواب بماند؟! آیا تصور می کنند که دارایی ها و ثروت های فرهنگی ملل متمدن همسایه، همچون "نوروز جمشیدی" و یا هویت قومی ملت پیشرفته و توسعه یافته ای چون "بلژیک"، مانند زر و سیم و رخت و خوراک مردمان یکجانشین سده های میانه است که با ترکتازی بتوان فراچنگشان آورد؟
!...

راست بخواهید، من با وجودی که در توانایی شگرف تورک در نمایش نادانی و سفاهت ذاتی اش کوچکترین شک و گمانی نداشته و ندارم، اما باز بر این باورم که هیچ انسانی، حتی از زیرگونه تورکی ، را یارای پذیرفتن این ادعا که مثلا بلژیکیان از تبار اوغوزی هستند نیست. به دیگر سخن، این ادعای احمقانه چنان پوچ و بی مایه است که حتی خود تورکان را نیز توان باور آن نیست. پرسش اکنون این است که پس از چه روی اینگونه ادعاها را "دانیشمندان" تورک مطرح می کنند؟! آیا اینان نمی دانند که جهان به چنین قوم و ملت وامانده و نادانی می خندد و به استهزا می نشیند؟! پاسخ البته در جای دیگر نهفته است : در میل و خواست استیصال آمیز تورکان در پیوستن به اتحادیه اروپا! بیش از ۵۰ سال است که فرزندان "غیور" آتیلا و تیمور و محمدفاتح و آتاتورک، در تلاشی رقت انگیز برای راهیابی به اتحادیه اروپا هستند و با آنکه خود می دانند اروپاییان هرگز تن به پذیرش یک کشور ۷۰ میلیونی مسلمان و بسیار عقب مانده و فقیر نسبت به استانداردهای اروپایی نخواهند شد، باز از برای تسلای خاطر خویش و دمیدن روح امیدی کاذب، مدام در شیپور اروپایی شدن می دمند
.

و در چنین زمینه ای، تحلیل نتایج "پژوهش" پروفسور "ارسلان" نیز چندان سخت نمی نماید، به ویژه اگر در نظر بگیریم که بلژیک و پایتخت آن یعنی "بروکسل"، کانون و نماد اتحادیه اروپا به شمار می روند! در یک کلام این گونه لاطائلات و مزخرفات برای دسترسی به ۲ هدف است
:

۱
- رساندن پیام عاجزانه میل و خواست اروپایی شدن به گوش مسئولان و مردم اروپا
۲
- از میان بردن حس بدبینی و حقارت اقشار ملی گرای ترک نسبت به اروپا با "تورک" تبار نمایاندن اروپا
این است که پروفسور دانشمند و محقق عالی مقام تورک، در پایان اضافه می کند که
:
There were close blood ties between Europeans and Turks as a result of these tribal migrations

حال اینکه چرا پان تورکیست ها و اوغوزپرست های وطنی چنین بر طبل ترک بودن خویش کوفته و یک گام هم حاضر نیست از "اوغوز خالص" بودن خودشان پایین بیایند، مسئله دیگری است که پاسخش را می بایست در ضعف بنیاد شخصیتی و وجودی اینان جست، و گرنه هر ترک زبانی که چنین درخواست عاجزانه نیرومندترین کشور ترک برای جامه اروپایی دربرکردن را بنگرد، بایستی دوباره در مسئله کیستی و هویت ملی اش نگریسته و با خردورزی و منطق نگری بیشتر، راه درست که همانا راه بازگشت به هویت نژادی و فرهنگی ایرانی اش می باشد را در پیش گیرد. ایدون باد !

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

رشد روزافزون آریاگرایی در ناسیونالیسم کرد

پیش گفتار

یاران و همراهان "خاک و خون" دیریست که از پشتیبانی صمیمانه نویسنده این وبگاه از جنبش ملی کرد و عشق آتشین او به این ایرانیان گرد آگاهند. بر خلاف ملی گرایان تنگ نظری که جاهلانه مبارز برابری جوی کرد را با پان ترکیست دزدخوی زیاده خواه و تروریست وحشی عرب یکی دانسته و نامنصفانه همگی را به یک چوب "میهن فروشی" می رانند , از دیرباز بر این باور بوده ام که حتی اگر نهضت کرد - به دلیل تداوم ستم و تبعیض قومی و مذهبی - سمت و سوی گریز از مرکز و جدایی خواهانه نیز به خود بگیرد, باز با حرکت های منحوس ترکی-عربی دارای تفاوتی ماهوی و بنیادین خواهد بود. به دیگر سخن حتی اگر جنبش کردان منجر به پیدایش یک کشور مستقل کردی - که بخش های کردنشین ایران زمین را در برگیرد - نیز شود در قیاس با الحاق آذربایجان ایران به اران و انضمام خوزستان به عراق یا استقلال آن بسیار کمتر آسیب رسان و زیان ده خواهد بود, چه کردان بر هویت ایرانی خویش آگاهند و هیچگاه هم در کارزارهای تبلیغاتی-سیاسی خویش سخنی از بیگانگی با دیگر ایرانیان و خویشاوندی با انیرانیان دون بر زبان نیاورده اند و این بسیار متفاوت است با مورد اغوزپرستان و تازیان خوزستان که آشکارا بر انیرانی بودن خویش آگاه بوده و حتی بر آن بالیده و دل در گرو پیوستن به برادران آنسوی مرزهاشان دارند. یک کرد هر چقدر هم که از ستم و تبعیض قومی و مذهبی حکومت ایران دل چرکین باشد باز بر این حقیقت معترف و آگاه است که "تبار" و "زبان" و "فرهنگ" ایرانی دارد و قهرمانان و پهلوانان ملی اش همان گردان "شهنامه" اند و زبانش شاخه ای از مجموعه زبان های ایرانی است و بزرگترین جشن اش همان "نوروز" جمی باستان است و ... و این را بسنجید با پان اغوزیست های آذری نما و جدایی خواهان عربی که آشکارا سخن از خویشاوندی با مغول-صفتان تورکمان و اوزبک و قازاق و قیرقیز و یا با عربان حجاز و میانرودان و شام زده و به درستی خود را انیرانی می پندارند. اگر این حرامیان در نبرد جدایی خواهانه خویش توفیق یابند بی گمان هیچ راهی برای بازگرداندن آذرآبادگان و خوزستان به دامان میهن آریایی - به جز نیروی آرتش - متصور نخواهیم بود و پس از اندی سوگوارانه شاهد جذب و استحاله این پاره های خاک پدری مان در جهان ترک و عرب خواهیم گشت, اما کردان حتی اگر به جدایی از ایران و اعلام استقلال نیز دست یابند باز پس از چندی که دوره کوتاه "شور" استقلال خواهی بگذرد و عصر "شعور" دولت گردانی آغاز گردد چونان کبوتران دست آموزی که پس از ارضای غریزه پرواز به آشیانه شان بازمی گردند, ره ایران گرایی و اتحاد دوباره با ایران و یا دستکم ایجاد یک اتحادیه نیرومند با نیاخاک آریایی شان خواهند پیمود و چه جاهل و تنگ نظراند به اصطلاح میهن پرستانی که کوته فکرانه این دو افق و چشم انداز به کلی متفاوت و ناهمگون را یکسان می پندارند و با مبارز کرد همان برخوردی می کنند که با اغوزپرست آذری نما و تروریست عرب!

باری! آنچه در این نوشتار می آید گزارشی است از رشد شتاب آمیز و بی سابقه آریایی گرایی در جنبش ناسیونالیسم کرد.چنین به نظر می رسد که در همان حال که "نخبگان" و "روشنفکران" وطنی پارسی زبان در داخل ایران سالهاست در پی کوشش برای گندزدایی از اسلام و ارائه برداشتی "کمی مترقی تر" از این یادگار شوم تازش تازی هستند و البته همچنان درجا می زنند, برادران و خواهران ایرانی ما در آنسوی مرزها بی محابا و شجاعانه "خطوط قرمز" عمله و اکره جهل و جنون اسلامی-عربی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشته و قهرمانانه در پی زنده سازی هویت و کیستی باستانی آریایی خویش و ره پیمایی در جاده پیشرفت - که همان جاده ناسیونالیسم است - می باشند. با هم این چکیده ای از این گزارش را که از زبان ماده ترکی بی مقدار و البته به قصد تخفیف و خوارداشت جنبش ملی کرد و از روی سوز و گداز نگاشته شده می خوانیم.

ناسیونالیسم کرد

مقاله ای که تحت عنوان "ناسیونالیسم کرد" و در تاریخ 6 فوریه 2007 به قلم ماده ترکی به نام "اکرم دومانلی" در نشریه "زمان امروز" چاپ گشته حاوی اطلاعات ذیقیمتی است از پویش جنبش ملی کرد به سمت آریایی گرایی ناب و بازگشت به هویت باستانی کردی-ایرانی.
مطابق نقل قولی که در این نوشتار موجود است بر اساس پژوهشی که بر اساس مصاحبه با رزمندگان حزب کارگران کردستان ترکیه (پ.ک.ک) تنظیم گشته و نتایج آن به تاریخ 30 ژانویه سال 2006 در روزنامه Ulkede Ozgur Gundem چاپ و سپس توسط آژانس خبری "فرات نیوز" منعکس شده بیشینه رزمندگان کرد به "زرتشتی گری" گرایش دارند. در همین پژوهش آمده است که در میان رهبران محبوب مذهبی, "محمد" تنها موفق به اشغال جایگاه سوم - پس از زرتشت و مسیح - شده است و این در حالی است که بیشینه مطلق کردان مسلمان زاده هستند!

البته چنانچه پیش از این نیز یادآوری شد نویسنده به هدف خوارداشت جنبش ملی کرد دست به نوشتن این مقاله زده و از همین روی کوشیده است تا سوگیری جنبش کردی به سمت آریایی گرایی و زنده سازی هویت باستانی ایرانی را نشانی از "افراطی گری" در آن قلمداد نموده و چهره تابناک ناسیونالیسم کرد را نیز همچون ترک گرایی به لوش و لجن آغشته سازد: اکرم دومانلی وقیحانه می کوشد تا گرایش نخبگان رزمنده کرد به زرتشتی گری را با علاقه اوباش ترک گرای دوران متاخر عثمانلیان به "شمنیسم" (Shamanism) ترکی پیش از اسلام تشبیه کند و بدین سان چنین نتیجه بگیرد که ماهیت جنبش ملی کرد با حرکت منحوس ترک های جوان و پان ترکیسم دوران عثمانلی یکی بوده و هر دو به دنبال اهداف مشابهی هستند. این در حالی است که اولا بر خلاف ترکان که از همان ابتدا در پی الحاق گری و پان ترکیسم تجاوزکارانه بوده و سرانجام دست به کشتار همگانی ارامنه به منظور هموار نمودن جاده دسترسی به "برادران ترک" (زهی خیال باطل!) زدند, نخبگان و ایدئولوژی پردازان کرد بارها و بارها تاکید کرده اند که تنها در پی احقاق حقوق مردمان ستمدیده خویش و تشکیل یک دولت-ملت ویژه خود در چهارچوبه جغرافیای قومی کرد - و نه فراتر از آن - هستند و ثانیا کدام کدنگ خری به جز یک تورک می تواند ارزش و مقدار کیش زرتشتی را با آیین های خرافی شمنیسم یکسان بیند؟ در حالی که بهدینی به گواه همه دانشمندان و تاریخ شناسان جهان "کهن ترین" دین تک-خدایی جهان بوده و پاسخگوی همه مسائل مذهبی انسان از جمله داستان آفرینش و سرشت دو جهان و ستیز نیکی و بدی و بهشت و دوزخ و فرشتگان و تن و روان و نماز و روزه و ... می باشد, شمنیسم مزخرف ترکان یک لاقبای بزچران پیش از اسلام تنها محدود به جاندارپنداری اشیائ بیجان پیرامونشان و القای ترس و بیم های بی پایه و جادو و جنبل گری و وردخوانی و مسائلی از این دست محدود می شود. در این آیین که بی گمان ابتدایی ترین و بدوی ترین شکل دین در تاریخ بشری بوده است, جایگاهی بسیاراغراق آمیز برای "شمن" ها - آخوندهای دین ترک ها - درنظر گرفته شده به طوریکه گویا این مردکان کدنگ, ابرانسان ها و بل نیمه خداهایی هستند که با وردخوانی و انجام برخی حرکات بی معنی توان آن دارند که کلیه بیماری و مصائب یک انسان ترک - از دفع شپش و رفع قولنج گرفته تا اخراج ارواح شریر! - را شفا بخشند و مسلما چنین آیین خرافی و پیشا-تاریخی ای نمی تواند نیازهای مذهبی یک انسان و حتی نیمه انسان امروزین را رفع نماید و به همین دلیل هم بوده است که ترکان ناسیونالیست پس از یکچندی آویزان شدن به شمنیسم اجدادی خود سرانجام به اصل "تاریخی" خویش بازگشته و دوباره اسلام و جهاد و غزا و غنیمت را در آغوش گرفتند و "مهمت علی آقچا" ی "بوزقورد" سر از واتیکان درآورد تا پاپ کافر را بکشد و امروزه ترکیه گهواره زایش یک جنبش نیرومند بنیادگرایی و عثمانی گری نوین شده است که اگر با واکنش قاطع و سخت جهان متمدن - واکنشی از نوع راهبرد سارکوزی - روبرو نشود می تواند دنیایی را همچون دوران عثمانلیان به گند و گه بکشد و باز درست به وارونه به دلیل برخورداری ایرانیان - بر عکس ترکان - از یک پیشینه فرهنگی نیرومند و پربار پیشا-اسلامی است که ملی گرایان ایرانی را توان گسستن از بنیادگرایی و امکان رهایی از لوش و لجن عربی-اسلامی خاورمیانه و در آغوش کشیدن تمدن و فرهنگ نوین می باشد. دیگر نکته جالبی که درباره نخبگان ملی گرای کرد در مقاله یادشده آورده شده است تاکید به حق آنان بر تاثیر منفی اسلام بر روحیه جمعی کردان می باشد. از دیدگاه روشنفکران ناسیونالیست کرد انگاره ها و آموزه های اسلام آن روحیه پهلوانی باستانی ایرانی را که در داستان ها و نبردهای حماسی شهنامه نمودار است از میان برده و به جایش یک روحیه برده واری و تعبد و سکون نشانید.خوانندگان تاریخدان به خوبی می دانند که "مازیار" - از قهرمانان جنبش ستیز با تازیان - هر گاه که به دیه و شهری زیر اشغال تازیان دست می یافت نخست مسجدش ویران می ساخت و چرایی آن را در "برده پروری" محیط مساجد می دانست که در آن مدام ایرانیان را به تعبد و بندگی خدای موهومی تازیان می خوانند و چه زیباست احیا و زنده سازی این طرز نگرش دقیق روانشناسانه و جامعه شناسانه در میان نخبگان ملی گرای ایرانی آنسوی مرزها. نکته مهم اما در این است که بر خلاف روده درازی اکرم دومانلی که ستیز با آموزه های برابری گرایانه اسلام را مختص نژادپرستان می داند اساسا آغاز حرکت دین زدایی از عرصه "اجتماعی" - و نه فردی - نه توسط نژادگرایان که توسط اندیشمندانی صورت گرفته است که به سختی بتوان عنوان "ملی گرا" بر ایشان نهاد چه رسد به نژادپرست. افزون بر این علیرغم تاکید ظاهری اسلام بر برابری نژادی, این آیین سرشار است از نهادینه کردن دیگر نابرابری ها : نابرابری میان مومن و کافر, نابرابری میان مرد و زن, نابرابری میان فقیه و غیرفقیه و غیره. از همه بدتر اینکه هر چند اسلام انسان را به تسلیم و تعبد و بندگی الله فرامی خواند اما این لزوما به معنای القای روحیه صلح جویی و همزیستی نیست چونان که امروزه خونخوارترین و کثیف ترین آدمکش های روی زمین را می بایست در میان "اسلامگرایان" جست و بس! پس نه ستیز با دین مختص نژادگرایان است و نه برابری جویی ظاهری نژادی اسلام مایه و اسباب صلح و آرامش و همزیستی. در پایان دومانلی, باز به قصد لنگ و لگدزنی به جنبش ملی کرد, جانگدازانه فریاد سر می دهد که : کجایند پلورالیست ها و لیبرال ها و دموکراتیک های کرد؟ و چرا امروزه همه جامعه کردی هوادار ناسیونالیسم - به زعم وی "افراطی" - تحت رهبری پ.ک.ک گشته اند؟! پرواضح است که پاسخ این پرسش بر هر خردورزی که اندکی با مصائب کردان ترکیه آشنا باشد روشن است : هنگامی که "استقلال" مسئله درجه یک شما باشد نمی توان انتظار ظهور یک جامعه سیاسی متکثر داشت! هنگامی که 20 میلیون کرد کرد ترکیه زیر یوغ ترک ددمنش می زیند و از کمترین حقوق خویش بی بهره اند, چگونه می توان انتظار داشت که ساختارهای باز سیاسی-اجتماعی در میانشان شکل گیرد؟! البته اگر براستی همه ترکان همچون دومانلی خواستار ظهور جریانات سیاسی مختلف - به غیر از ناسیونالیسم - در جامعه کرد هستند راه ساده و متین انسانی در پیش گرفته و دامن چرکین آرتش ترک از سرزمین های کردستان شمالی برچیده و به خواست های استقلال طلبانه توده های میلیونی کردان تن دردهند! در غیر اینصورت بایستی همچنان شاهد و تماشاگر رشد و گسترش ناسیونالیسم ناب و آریاگرایانه کردان به رهبری پ.ک.ک باشند تا آن هنگام که "مجبور" شوند به خواست ملت کرد گردن نهاده و جدایی و استقلال این پاره از کردستان را نظاره گر باشند! ایدون باد
 

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

جنبش آرارات

پیشینه
از آن زمان که در پی شکست «چالدران»، بیشینه خاک زرخیز کردستان از نیاخاک ما ایرانیان جدا گشته و به زیر سلطه ترکان خونخوار افتاد، جنبش مقدسی در میان کردان گرد ایران تبار بر ضد اشغالگران ترک و به منظور کسب خودگردانی و استقلال سیاسی ایجاد گشت که کتابچه تاریخ آن سرشار از اوراق زرینی است، افتخارآفرین از برای هر ایرانی.

یکی از خون آلودترین و در همان حال شورانگیزترین صفحات کتاب قطور جنبش استقلال طلبی کردستان شمالی مربوط است به خیزش قهرمانانه «آرارات» به رهبری فرزند اهورایی ایران زمین، «ژنرال احسان نوری پاشا». این ابرمرد پهلوان خوی کرد با همکاری و همیاری چندین گروه از جوانان و روشنفکران ملی گرای کردستان شمالی دست به پایه گذاری جنبش نیرومند سیاسی-نظامی زد که برای ۳ سال خواب را بر چشم حرامیان ترک اشغالگر حرام نموده و پس از کسب توفیق در ایجاد یک موجودیت سیاسی مستقل کرد به نام «جمهوری آرارات»، سرانجام در اثر اشتباه خیانت آلود و حیرت انگیز دولت فروغی از یکسو و افزونی نیروهای بیشمار ترک از سوی دیگر، در خون پاک فرزندان ایران زمین فرونشانده شد.



نوشتار حاضر کوششی است در جهت شناساندن مختصر به جوانان ایرانی و پاسداشت و گرامی داشت یاد روان های پاک رهبران و کوشندگان آن

چگونگی شکل گیری جنبش آرارات
پس از سرکوب خونین جنبش استقلال طلبانه «شیخ سعید» در سال ۱۹۲۵، جمعی از نخبگان و روشنفکران و رهبران ملی گرای کرد با برگزاری یک گردهمآیی تدارکاتی به تاریخ اکتبر ۱۹۲۷، با درس گرفتن از شکست های پیشین چنین نتیجه گرفتند که کلید موفقیت و کامیابی جنبش استقلال طلبانه کرد، نه در اتحادهای قبایلی، بلکه در یک «حرکت مسلحانه حساب شده، برنامه ریزی شده و سازماندهی شده» نهفته است. آنها سپس نام «خویبون» ( = استقلال) را برای جنبش خویش برگزیده و استقلال کردستان را اعلان داشتند. از دیگر نتایج تصمیمات این گردهمآیی تاریخی، انتخاب ژنرال «احسان نوری پاشا» به سمت فرماندهی کل ارتش ملی کرد بود. احسان نوری پاشا که پیشترها، همچون بسیاری از ارمنیان، فریب تبلیغات «ترک های جوان» را خورده و به حرکت سیاسی منحوس آنها پیوسته بود، بعدها وفاداری صمیمانه خویش به هویت کردی-ایرانی خویش را با تمرد از فرامین فرماندهان ترک و فرار از ارتش اغوزیان آشکار ساخته بود.



شروع یارگیری و جذب متحد
سران و رهبران جنبش نوپای خویبون بی درنگ در پی یارگیری و جذب متحدان و هم پیمانان سیاسی و نظامی برآمدند. آنها نخست همکاری و همیاری بریتانیا و فرانسه را خواستار شدند که علیرغم دشمنی این دو قدرت بزرگ با کمالیست ها، از اینان پاسخ رد شنیدند. گزینه های بعدی، خویشاوندان دیرینه قومی کردان یعنی پارسیان و ارمنیان بودند که در این میان حزب مبارز و قهرمان «داشناک» ارمنستان با ارسال مقادیری سلاح و مهمات و نیز آموزش نظامی برخی جوانان کرد به سهم خود به یاری برادران همخون خود شتافت و در ایران نیز برخی از محافل ملی گرا - به ویژه هسته ایران پرستانی که حول شادروان «محمود افشار» گرد آمده بودند - قول یاری به همتباران دور از میهن خویش دادند. افزون بر این کردهای گرد سوریه نیز به یاری دلیرانه برادران و خواهران خونی خویش برخاسته و با قطع ریل های راه آهن و غارت و تخریب روستاهای ترک نشین و اجرای عملیات های پارتیزانی در عمق خاک ترکیه، نسبت به ادای وظیفه ملی و نژادی خویش به بهترین وجهی قیام نمودند.



آغاز عملیات مسلحانه
سرانجام پس از پایان مراحل پی ریزی و یارگیری، به سال ۱۹۲۸ میلادی، ژنرال احسان نوری پاشا، فرماندهی کل ارتش ملی کرد با گردآوری جوانان کرد و سازماندهی آنان، رسما عملیات مسلحانه بر ضد اشغالگران ترک را آغاز نمود.مرکز لجستیکی عملیات مسلحانه رزمندگان کرد در کوهستانهای سربه فلک کشیده «آرارات» در منتهی الیه جنوب شرقی خاک ترکیه بود و به زودی پس از فتح این کوهستان ورجاوند، نیروهای ارتش ملی کرد به آزادسازی بخش های وسیعی از خاک پدری شان، از جمله شهرهای «وان»، «بتلیس»، «دیاربکر» و مناطق روستایی اطراف دریاچه وان نائل آمدند و بدین ترتیب بخش های وسیعی از خاک کردستان شمالی از زیر اشغال ترکان به درآمده و به دست دارندگان اصلی آن یعنی ایرانیان افتاد. خود ژنرال نوری پاشا، فرمانده دلیر جنبش آرارات، چنین حماسه آفرینی های رزمندگان کرد در تارومار کردن ترکان را توصیف می کند:

"جنگاوران كرد مصمم شدند كه نمايشي از نمونه‌هاي قهرماني نياكان خود داده, ارواح آن بزرگواران را كه براي حفظ ميهن و آزادي خود با شمشير برهنه, اسب به درياي دشمن مي‌تاختند شاد كنند, خواستند بار ديگر پرده‌اي از تاريخ جنگ‌هاي ايران و توران را به عالميان نشان داده,‌ ثابت كنند ملت كرد به ‌راستي نواده‌هاي آن پهلوانان نامدار ميدان جنگ بوده و در روح سلحشوري و در خون نجيب ايراني آنان تغييري حاصل نشده و نقصي پديد نيامده است."
با اینکه دلآوری های نیروهای کرد - که ذاتی و جبلی این قوم ایرانی است -، در کسب پیروزی ها و کامیابی های نخستین جنبش نقشی انکارناپذیر داشته است، اما نمی بایستی از این نکته نیز غافل شد که عدم همکاری دولت ایران با ارتش ترکیه درباره اجازه استفاده لجستیکی ارتش ترک از خاک ایران در راستای ایجاد دسترسی به بخش ایرانی کوهستان آرارات به منظور محاصره رزمندگان کرد نیز عاملی مهم و کلیدی در ناکام ماندن ترکان در سرکوب جنبش خویبون بود.
ورود گسترده نیروی هوایی ارتش ترکیه به عرصه نبرد
 

پس از کسب موفقیت های نخستین کردها، سران ارتش ترکیه از ترس گسترش همه جانبه جنبش و احتمال پیروزی کامل آن که به جدایی و استقلال کردستان شمالی می انجامید برآن شدند تا از تمام پتانسیل نظامی خود بهره گیرند و از همین روی به استفاده بسیار وسیعی از نیروی هوایی خود دست یازیدند. در ماههای جولای و آگوست سال ۱۹۳۰، هواپیماهای جنگی ترک ها به طور گسترده ای مواضع رزمندگان کرد را بمباران کردند و آنها را به عقب نشینی به سمت ارتفاعات بیشتر واداشتند. این بمباران ها تا حدی شدید بود که در تاریخ ۹ جولای ۱۹۳۰، روزنامه «جمهوریت» عملیات نیروی هوایی ترک را به فروریختن «بارانی از بمب» تشبیه نمود. افزون بر این ترک ها بزدلآنه دست به کشتار غیرنظامیان کرد زده و روستاها و دهکده های ایشان را بمباران نمودند. برای مثال، نیروی هوایی ترکیه در تاریخ های ۱۸ جولای و ۲ آگوست ۱۹۳۰، به منظور ارعاب و ترور کردها و بازداشتن ایشان از پیوستن به رزمندگان آرارات، زیستگاه های دو قبیله کردی «خلیل کندی» و «هکری» را وحشیانه بمباران نمود. در پی این بمباران های وحشیانه، ترک ها توانستند به تاریخ ۱۳ جولای، شورش را در منطقه «زیلان» به طور کامل سرکوب کرده و کنترل آن منطقه را به دست گیرند.نیروی هوایی ترکیه که به اعتراف ژنرال نوری پاشا نقشی بسیار مهم در کسب توفیقات بعدی برای ترک ها داشت، از اسکادران های ۱۰ تا ۱۵ فروندی برای بمباران کردها بهره می برد و در اوج فعالیت خود از بیش از ۱۰۰ فروند بمب افکن در عملیات های سرکوبگرانه خود بهره گرفت. نکته دیگر اینکه در برابر تلفات بیشماری که نیروی زمینی ترکان در نبرد با رزمندگان آراراتی متحمل شد، نیروی هوایی ارتش ترکیه عملا هیچگونه آسیبی ندید، به جز ۲ فروند هواپیمایی که در تاریخ ۱۶ جولای ۱۹۳۰ دچار نقص فنی شده و سقوط کردند و خلبانهایشان که توسط کردان خشمگین قطعه قطعه شدند.



سرکوب و شکست جنبش آرارات
 از ماه مه سال ۱۹۳۰، بیش از ۱۰ هزار سرباز ترک با پشتیبانی صدها دستگاه خودروی زرهی به مواضع کردها که زیر آتش شدید بمب افکن های ترک قرار داشتند یورش برده و در اواخر ژوئن همان سال بخش اعظم کوهستان آرارات که در خاک ترکیه قرار داشت به محاصره ترکان درآمد. در این هنگام کردان عراق به رهبری «احمد بارزانی» فرزند شادروان «ملامصطفی بارزانی» و نیز کردان سوریه به رهبری رهبرانی چون شیخ «هاچو» با اعزام صدها رزمنده جدید به یاری برادران خود شتافتند.پاسخ ترکان به این تحرک جدید کردان در دو جبهه سیاسی و نظامی بدین سان بود که از یکسو ارتش ترک بزدلانه بیش از ۶۰ هزار نفر دیگر از مزدوران خود را به جبهه های جنگ فراخواند و از سوی دولت ترکیه مجبور به استمالت از دولت های فرانسه و بریتانیا - یعنی دول قیم سوریه و عراق در آن زمان - به منظور جلوگیری از ارسال کمک به کردان آرارات شد و بدین ترتیب خطوط لجستیکی و پشتیبانی رزمندگان آراراتی قطع گردید و آنها تحت فشار شدید و طاقت فرسایی قرار گرفتند.
با این حال چنانچه پیش از این توضیح داده شده بود ، ضربه کمرشکن به جنبش آرارات از سوی دولت ایران وارد آورده شد، یعنی آنجا که حکومت ایران به درخواست های مکرر ترک ها تن در داده و دامنه های شرقی کوهستان آرارات را در برابر ضمیمه ساختن برخی بخش های خاک ترکیه در نزدیکی قطور و بازرگان به ترک ها واگذار نمود. این اقدام دولت ایران منجر به توفیق ارتش ترک در محاصره کامل قرارگاه رزمندگان کرد شد و طبیعتا نتیجه نهایی جنگ نابرابری که ۳ سال با قهرمانی و دلآوری کردان به طول انجامیده بود، از این پس روشن و آشکار می نمود : در پاییز ۱۹۳۰ نیروهای ترک، باز هم با پشتیبانی دهها فروند بمب افکن نیروی هوایی خود، به آخرین مواضع رزمندگان کرد یورش برده و واپسین بازماندگان جنبش قهرمانانه آرارات را از میان بردند، هر چند که عملیات تعقیب و جستجوی ترکان تا بهار سال ۱۹۳۱ تداوم داشت.
در پایان توصیف جانگداز شادروان ژنرال احسان نوری پاشا از صحنه های واپسین جنگ نابرابری که با خیانت دولت فروغی لوث و آلوده شد را با هم می خوانیم :

روز دوم آراراتي‌ها با فداكاري فوق‌العاده به سنگ‌هاي يادگاري اجدادي خود چسبيده, داخل يك نبرد خونين شده بودند. در اين موقع از پشت سر از سرحد ايران برخلاف انتظار, اول صداي توپ ... بعد شليك پياده و مسلسل‌ها بلند شد. براي آراراتي‌ها خيلي ناگوار بود كه با قشون ايران به هر نحوي كه باشد داخل نبرد شوند. فرماندة كُرد اين واقعه را ناشي از يك سوءتفاهم پنداشته... ولي وقتي به سرحد رسيد, چيز باور نكردني ديد: هنگ‌هاي ترك از خاك ايران هم از پشت به آرارات حمله خود را آغاز نموده بودند. معلوم شد دولت وقت ايران با تقاضاهاي دولت جمهوري تركيه موافقت نموده قسمتي از خاك خود را كه در پشت آراراتي‌ها واقع بود براي از بين بردن اين كانون ملي كُرد ـ كانون نژادي ايران ـ در تحت اختيار فرماندهي عالي ترك قرار داده است. نگارنده (احسان نوري پاشا) در اينجا حق يا ناحق‌بودن گلايه‌هاي آراراتي‌ها كه خودشان را از قديمي‌ترين نژاد ايراني دانسته و در ظرف زدوخوردهاي چندساله با دولت تركيه, در مقابل دولت شاهنشاهي و ايران غير از صداقت و احترام, به حربة ديگري متوسل نشده بودند به قضاوت منوران و وطن‌پرستان ايران واگذار مي‌نمايم

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

نگاهی کوتاه به نبرد پیروزمند نژادی آریاییان هند

پیش گفتار

هنگامی که حدود ۴۰۰۰ سال پیش، عموزادگان آریایی ما از کوههای آریانا بگذشتند و برای فرونشاندن شهوت جستجوگری خود - که ویژگی ماهوی و بنیادین نژاد قهرمان سپید است - و نیز یافتن و گشودن زیستگاه های مناسب تر، به دشت های سرسبز و آباد هند اندر شدند، در برابر خود به قومی برخوردند که از لحاظ صورت و سیرت به غایت زشت و سیاه و پلشت و پلید بوده و در برابر آریاییان زیبا و هوشمند چونان دیوانی ددمنش به نظر می آمدند.اگر آن هنگام نیز همچون امروز، "افسانه برابری" را در مغز آدمیان فروکرده و همگان را به "همزیستی مسالمت آمیز" واداشته بودند، بی گمان عموزادگان آریایی ما نیز برآن می شدند تا با این سیاهرویان سیاهدل نرد عشق باخته و اندیشه قهرمانی و طبیعی و مقدس جنگ و نبرد نژادی برای بقا را به کناری می نهادند، اما خوشبختانه این مردان دلیر و ماجراجو "اندیشه بقای اصلح" در سرمی داشتند و چنین بود که جنگ و نبردی هولناک و خونین میان آریاییان سپیدپوست و زیبا با دیوان بومی زشت رو درگرفت که تا همین امروز ادامه دارد و سرنوشت آن به تمامی به تداوم روحیه پهلوانی آریاییان باستانی در میان بازمانده های آریاییان هندی بسته است.

ایندرا، فرمانده و آرتشتار قهرمان نبرد نژادی
آرتش تک ور آریاییان را در این نبرد هولناک، یل زورمندی رهبری می نمود، "ایندرا" نام. گزارش هایی که ما از طریق مطالعه کتاب ارزشمند و ورجاوند "ریگ ودا" از این ابرمرد آریایی در اختیار داریم، همگی حکایت از روحیه ای سخت جنگجو، کاوشگر، هنجارشکن و بی پروا می کند، یعنی همان ویژگی هایی که در جامعه هندواروپایی نخستین ارزش به شمار می آمدند و بعدها با گسترش آیین های برده پرور سامی یکسره از میان رفتند و جای خود را به ستایش بزدلی و مظلومی و دنائت دادند.

برای نمونه می خوانیم که ایندرا پیش از هر جنگ، جام هایی لبریز از شراب ناب و مست کننده "سوما" - که دارای همتای مشابهی در میان ایرانیان اوستایی بوده است - را سرمی کشیده و سپس سرخوش و سرمست و سوار بر پیل سپید خویش "ایراواتا"، چونان شیری به صفوف دیوان زشت روی بومی می تازیده و اینان را تارومار می ساخته است.طبق همین گزارش های ریگ ودا، ایندرا خدای جنگ و آسمان و باران می بوده و سلاحش نیز آذرخشی که بر جان بی مقدار "داسیو"، یعنی بومیان سیاه هند می زده است.اینک با هم یکچندی از گزارش های جالب و طرب انگیز ریگ ودا را درباره جنگ های پیروزمند نژادی آریاییان هندوستان و نیز دیدگاه نژادی اینان درباره بومیان مغلوب را می خوانیم:
-
در کتاب یکم ریگ ودا، از چگونگی فتح "پوست سیاه" به یاری ایندرا سخن رفته است:

"ایندرا در نبرد پرستنده آریایی را محافظت کرد، او بی قانونان را برای مانو به زیر سلطه کشید، او پوست سیاه را منقاد ساخت."

-در کتاب دوم ریگ ودا چنین درباره نبردهای پیروزمند ایندرا گزارش شده است:

"ایندرا، قاتل وریتا، ویرانگر شهرها،داسیوها را که از یک جنین سیاه بیرون آمده اند، پراکنده و مغلوب ساخته است."

-در کتاب سوم ریگ ودا نیز درباره ایندرا می خوانیم:

"ایندرا داسیوها را درهم کوفت و رنگ آریایی را پاس داشت."

-در کتاب چهارم ریگ ودا، با لحنی پیش گویانه از نفرت ایندرا از رنگ سیاه و از پیروزی برجسته و قاطع او سخن رفته است:

"پوست سیاه، منفور ایندرا، از آسمانها بیرون انداخته خواهد شد."

این گزارش ها به خوبی نشان می دهد که جنگ میان آریاییان و بومیان، به کلی یک جنگ تمام عیار نژادی بوده : در یکسو آریاییان سپیدپوست و در دیگر سوی، بومیان تیره پوست و از همین روست که ایندرا را هندیان به خاطر پاسداشت "رنگ آریایی" و درهم کوفتن داسیوهایی که از "جنین سیاه" بیرون آمده اند، می ستایند
.
-
در بخشی از کتاب یکم ریگ ودا، خداوند را سپاس گفته می شود چراکه :

"به یاران سپیدش سرزمین ها را ارزانی داشت، که خورشید را ارزانی داشت و که آبها را ارزانی داشت."

-و در بخشی دیگر از کتاب چهارم نیز با آهنگی حماسی و رزمی، جلوه ای از نبرد نهادینه و دیرینه نژادی نمایانده شده است:

"خدایان توفانی که همچون گاوهایی خشمگین می تازند و پوست سیاه را می پراکنند."

-در کتاب دوم ریگ ودا از خدایان سپاسگذاری می شود برای :

"درهم کوفتن و پراکندن دسته های برده از تبار سیاه" و نیز برای "زدودن رنگ پست و فرومایه داسیو".

-و سرانجام در کتاب پنجم ریگ ودا به سادگی و سرراستی دیدگاه آریاییان درباره پوست سیاه که نماد بومیان مغلوب دراویدی می باشد، آورده شده است:

"پوست سیاه هرزه و بددین است."

ریشه های نژادی سامانه کاستی

پس از پیروزی شگرف و قاطع آریاییان در جاروب کردن بومیان و درهم کوفتن ایشان، به تدریج نیاز فاتحان به نیروی کار و برده، لزوم ایجاد یک سامانه دقیق را برای بهره گیری و بهره کشی از دیوهای شکست خورده از یک سوی و لزوم جلوگیری از آمیزش نژادی از سوی دیگر، ایجاد سامانه کاستی را موجب شد. واژه کاست
(caste) که از واژه لاتینی (castus) مشتق است، توسط کاوشگران پرتغالی در سده های میانه به سامانه ای داده شد که از همان بدو پیدایش توسط خود آریاییان هندی "وارنا" (varna) به معنی "رنگ" خوانده می شد و بر جداسازی بر اساس رنگ پوست افراد تاکید داشت.آریاییان هندی بدین وسیله جامعه ای پی افکندند که در راس هرم آن روشن پوست ترین افراد یعنی "برهمن" ها و در پست ترین بخش آن نیز "سودا" ها که دارای پوست تیره بوده و آشکارا "نجس" خوانده می شوند، قرار داشتند. و نکته جالب اینکه با وجود کوششهای احمقانه گاندی و دیگر رهبران استقلال هند، این سامانه ورجاوند در هندوستان همچنان برجای است و امروزه نیز سدی است در برابر آمیزش نژادی اقلیت آریایی با توده های چندصد میلیونی بومیان مغلوب دیروز.

بازمانده های ناب آریاییان در هندوستان
هر چند امروزه آشکار است که شمار بومیان نا-آریایی بر آریاییان پیشی گرفته و بیشینه جمعیت هندوستان را این شکست خوردگان دیروز تشکیل می دهند، اما خون پاک و ورجاوند آریاییان باستانی و فاتحان دیروز به یاری سامانه ی وارنا به میلیونها تن از هندیان امروز به میراث رسیده است و براستی این آریاییان بازمانده اند که چشم و چراغ جنبش نوزایی و باز-آریایی سازی این سرزمین پهناور هستند.

اینک به یاری تصاویری چند، به قیاسی مستند از تقابل چهره زیبای آریایی با هیئت زشت دراویدی دست می یازیم:

چنانچه در تصاویر نیز می بینید، تفاوت یک دراویدی با یک آریایی از زمین است تا به آسمان. در حالی که دخترک دراویدی سمت راست سیاه،زشت و دژخو جلوه می کند، بانوی آریایی سمت چپ چونان فرشته ای زیبا است : راستگوی، مغرور، ملیح و سکسی. و چه جالب که ویژگی های چهره و بدن او نیز دقیقا همانند دختران و زنان نژاده ایرانی است و این خود می رساند که آریاییان باستانی هند از زیرشاخه مدیترانه ای نژاد سپید بوده اند.
و اینک تفاوت یک مرد دراویدی با یک مرد آریایی:
 
باز تفاوت ها آشکار است : مردک دراویدی را تو گویی از همان ازل برای بردگی آفریده اند و مرد آریایی را نیز از برای سروری و آزادگی. و باز شباهت بنیادینی است میان مرد آریایی با پسران و مردان امروز ایران زمین و این خود دلیلی بر خویشاوندی نژادی جاودانی ما و عموزادگان آریایی هندی مان.

چند تصویر دیگر از بازماندگان ناب آریایی هندوستان :

۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

درباره «طبيعت» و جايگاه رفيع آن در ايدئولوژي جنبش ما – بخش2

رهيافت و ديدگاه ما درباره جايگاه طبيعت
ما امروزه بر ماهيت و بنياد وجودي طبيعت آگاهيم و چگونگي كاركرد آن را مي دانيم و از همين روست كه به ستيز با آيين هاي خداباوري برخاسته ايم كه به جاي طبيعت, موجودي متافيزيكي و موهومي را نشانده اند كه صفات تنها يكي از زيستمندهاي طبيعت, يعني «انسان» را داراست : هم «منتقم» است و هم «مكار» و هم «جبار» و در همان حال هم «رحمان» است و هم «رحيم» و هم «صدوق» و هم «غفور»!! يك چنين موجود شگرفي تنها در يك جا امكان رشد و نمو دارد آن هم در مغز عليل و بيكار مشتي جاهل كاهل است كه از درياي ژرف و فراخ دانش بشري حتي يك جرعه هم ننوشيده اند. موجودي كه جهان آفريده اش را بر اساس «سنن لايتغير الهي» اداره مي كند اما در همان حال به دعاي يكي و يا جمع كوچكي از آفريده هايش, «قضاي قطعي» خود را نقض كرده و برمي گرداند!! طبيعتي كه ما به آن باور داريم اما براستي «قوانيني تغييرناپذير» دارد و با خواهش و تمنا و دعا و دوله اين و آن انسان يا حيوان قضاي خود را عوض نمي كند و با پرداخت پشيزي خيرات كه «صدقه» اش مي نامند, از سوي فلان مومن يا مومنه «هفتاد نوع بلا» را از سر اينان دور نمي كند! خداي طبيعت نام ما نه به كسي مهر مي ورزد و نه با كسي دشمني مي كند, او چونان داوري بي تفاوت در كنار گود نشسته و آناني كه مسير و طريقشان را با قوانين خود همآهنگ كرده اند پاداش مي دهد.
ما طبيعت را به صورت يك زيستمند واحد مي بينيم كه در تك تك موجودات اين جهان بي كران تجلي دارد و متجسم است و اين ديدگاه ما نسبت به طبيعت احترام و ستايشي نسبت به آن در پي مي آورد كه مطلقا نه كمتر از احترام خداباوران است نسبت به خداي موهومي دمدمي مزاجشان و نه اصلا از جنس و ماهيت آن است. اگر باورمندان اديان سامي براي كسب موفقيت در دنيا و نيز در جوكستاني كه «آخرت» نام دارد به «توسل» و «دعا» و «عبادت» و «ذكر» و ... دست مي يازند و زمان و توان خويش را چنين بيهوده و بي حاصل تلف مي كنند, ما اما با درك اين نكته كه طبيعت نسبت به همه موجودات بي تفاوت و در نتيجه «دادگر» است, همه توش و توانمان را بر سر اين مي گذاريم كه هر چه بيشتر و بيشتر مسير پويش و زيستن خويش را با قوانين طبيعت همراه و همآهنگ سازيم تا بتوانيم بيشترين بهره را از اين جهان برده و در نبرد ورجاوند «تنازع بقا» پيروزتر و بهروزتر باشيم. ما با درك اينكه خود جزئي از اين جهان فراخ مادي بوده و در نتيجه تابع و پيرو جبري قوانين و سنن آن هستيم, به رسالت ها و وظايف فردي خويش در برابر آينده و سرنوشت خود و وابستگان خويش آگاه تر و مسئول تر مي شويم و در نتيجه در تعيين سرنوشت خود نقشي به مراتب فعالتر و كنشگرانه تر پيدا مي كنيم و بدين گونه است كه پويش در مسيري خلاف قوانين طبيعت را زيان رسان دانسته و از انجام آن خردمندانه مي پرهيزيم.
ما سرسختانه به نظريه «تكامل انواع» باور داشته و آن را به عنوان توضيح و تشريح مكانيزم كاركرد طبيعت مي شناسيم و بر اين عقيده ايم كه اين تكامل به سوي ايجاد «گونه گوني» و «ناهمساني» بيشتر و افزون تر, جريان و سريان داشته و در همين چهارچوب است كه «انسان» را به عنوان يك رهآورد فرآيند ميليون ها ساله تكامل درنظر گرفته و براي خويش هويت يك «گونه مستقل» را تصور مي كنيم.در مرحله بعدي به اين حقيقت باور پيدا مي كنيم كه در ادامه فرآيند تكامل و در اثر تفاوت در مكان و شرايط زيستگاهي و لذا گزينش مسيرهاي گونه گون زيستي , چندين «زيرگونه» در ميان گونه انسان ايجاد شده كه آنها را «نژاد» مي دانيم و باز در ميان نژادها نيز چندين زيرشاخه و زيررده متصوريم كه هر يك ويژگي ها و مختصات خاص خودشان را دارند.بدين سان است كه ما ويژگي هاي فردي و ملي خويش را رهآورد يك مسير دراز تكاملي ديده و بر حفظ و ارتقا توانش فردي و ملي خويش تاكيد مي ورزيم. به ديگر سخن, اصل و اساس ايدئولوژي جنبش خاك و خون آريايي را «پذيرش» و سپس «پاسداشت» گونه گوني و ناهمساني ناشي از كاركرد طبيعت و در نتيجه كوشش و پويش براي حفظ و گسترش اين گونه گوني و ناهمساني و بدين سان پاسداري و تقويت آن نيروهايي كه ثمره كاركردشان هويت نژادي مان است تشكيل مي دهد.
ما وجود خويش را گونه اي «تجلي» و «تبلور» كاركرد طبيعت دانسته و بدين سان هويت خود را به عنوان هويت يك گونه زيستمند پويشگر مدام در حال تغيير و تحول تعريف مي كنيم و به همين دليل است كه بر چگونگي و راه جريان و سريان روح طبيعت در هستي خويش آگاهيم: «نياكان» و «نياخاك» مان كه به واقع همه هستي و نيستي مان بدانها وابسته بوده و هست و خواهد بود و باز از همين روست كه ما تك تك ايرانيان را چون سلولهاي تشكيل دهنده زيستمندي كه «ملت ايران» نام دارد و خود آميخته اي از «خاك» و «خون» است دانسته و هدف و فلسفه رزم و نبردمان را نيز بر اساس پاسداشت و پالايش و بهبود و گسترش اين دو عنصر قرار داده ايم.هر ايراني از «خون» مقدس نياكان خود زاده مي شود و بر «خاك» مقدس نياكان خود مي زيد و پس از انتقال اين «خون» مقدس به نسل بعدي باز در همين «خاك» مقدس آرام مي گيرد و اين است شكوه و طراوت و لطافت انديشه يك ايران پرست نژاده هوادار جنبش «خاك و خون» آريايي!