در آن سالهاي نخست شكل گيري انديشه سياسي ام و به هنگام بررسي و تحليل رفتارشناسي گروه ها و احزاب سياسي مختلف, مدام از خود مي پرسيدم كه چرا باورمندان به يك انديشه سياسي خاص از ديدگاه هاي ديگر هم مانند و شبيه يكديگر هستند؟ مثلا چرا همه كمونيست ها تندخو و پرخاشگر و دهن دران هستند و همه اسلامگرايان دگم و كله خشك و زبان نفهم؟ و يا چرا مثلا قيافه هاي تروريست هاي مجاهدين خلق همه شبيه هم هستند؟ تو گويي همه اين جانوران را يك ديو ريده است!
گرايش سياسي شما را ژن هايتان تعيين مي كند!
پاسخ اين پرسش هاي ديرينه را چندگاهي است كه يافته هاي دانش سودمند ژنتيك به من و همچون منان داده است. پس از اينكه ثابت شد گرايش مذهبي انسان ها ناشي از هويت ژنتيكي شان است, يكي ديگر از افسون هاي ماركس مدفون نيز با پيشرفت علم و دانش بشر باطل شد و آن اينكه گرايش سياسي افراد نيز بر خلاف ياوه هاي كمونيستي-اسلامي يكسره ناشي از محيط طبقاتي و تربيت خانوادگي نبوده و تا حد بسيار زيادي حاصل عملكرد ژن هاي متعلق به آنها مي باشد.
بر اساس يافته هاي پژوهش گسترده آقاي «جان جست»– يك روانشناس برجسته از دانشگاه نيويورك – كه در پي بازنگري داده هاي حاصل از مطالعات پيشين بر روي بيش از 22 هزار شركت كننده از 12 كشور جهان بدست آمده, فاكتورهاي موثر در گزينش گرايش سياسي افزون بر عوامل محيطي و نيز ماهيت موقعيت هاي ويژه پيش آمده, به طور گسترده اي شامل نهاده هاي ژنتيكي نيز مي شود.براي مثال هنگامي كه مردم ترس از ناامني و تروريسم داشته و در يك وضعيت بي اطميناني به سر مي برند به طور طبيعي به سمت محافظه كاري گرايش پيدا مي كنند, چنانكه نتايج يك مطالعه بر روي بازماندگان حادثه تروريستي 11 سپتامبر برج تجارت جهاني نيويورك نشان مي دهد كه در دوره 18 ماهه پس از اين رويداد, 38% آنها به محافظه كاري بيشتر روي آورده اند در حالي كه تنها 13% اينان ليبراليسم بيشتر را خواهان گشته اند.
اما ديگر عامل اساسي تعيين كننده گرايش سياسي افراد, بيولوژيشان است. بر اساس پژوهش ارزشمند استاد «جان هيبينگ» دانشمند علوم سياسي دانشگاه نبراسكا, همزادهاي خوني داراي باورهاي سياسي مشترك بيشتري نسبت به همزادهاي غيرخوني – يعني آنهايي كه از دو پدر و مادر متفاوت هستند ولي از كودكي توسط يك زوج تربيت شده اند – هستند. و از آنجايي كه همزادهاي خوني داراي ژن هاي مشترك بيشتري نسبت به همزادهاي غيرخوني هستند, پس نتيجه منطقي اين است كه اين «ژن» است كه عامل موثر در سوگيري سياسي افراد است و گرنه آن همزادهاي غيرخوني توسط پدرومادر مشتركشان تربيت شده بودند و مي بايست داراي باورهاي مشتركي درباره مسائل سياسي باشند و از همين روي آقاي «جست» چنين نتيجه مي گيرد كه حدود 40 تا 50 درصد باورهاي سياسي ما ريشه در ژنتيك دارند.
آقاي جست سپس چنين نتيجه مي گيرد كه يافته هاي پژوهش او مي تواند به برقراري يك جامعه شكيباتر ياري برساند چرا كه به قول او :
« هنگامي كه شما درباره دگرانديشانتان چنين فكر مي كنيد كه متعمدا كله شق و سرسخت نبوده و بلكه داراي يك زمينه گرايش ذاتي به سمت يك سري باورها هستند, محتملا همانند قبل كله تان را به ديوار نخواهيد كوبيد تا او را به تغيير در باورهايش واداريد.»
نتيجه گيري :
۱-چپگرايان, اسلامگرايان و جدايي خواهان ميهن فروش «ذاتا» پست و كثيف هستند – چون «خونشان» پست و كثيف است و از اين روي اصلاح ناپذيراند.
۲-اگر مي خواهيم يك ميهن پاك با سياستمداران و رهبراني خردورز و روشن ضمير داشته باشيم, بايستي بكوشيم تا از زادوولد هواداران و هواخواهان اين اژدهاي سه سر – يعني اسلامگرايي و چپگرايي و جدايي خواهي قومي – جلوگيري كنيم چرا كه تا ژن هاي پليد عامل اين گونه انحرافات سياسي هست, آش همين آش خواهد بود و كاسه هم همين كاسه.
۳-ما ملي گرايان ايراني از اين پس ديگر بايستي كمتر به «گفتگو و مباحثه» سياسي اهميت بدهيم چراكه كوشش براي متقاعد كردن كسي كه به طور ژنتيكي طوري برنامه ريزي شده تا مثلا يك پفيوز كمونيست باشد, به كلي بي معنا و بيهوده بوده و چون آب در هاون كوبيدن است. به جاي گفتگو ما بايستي بكوشيم تا هر چه بيشتر كارزارهاي تبيلغاتي مان را گسترده كرده و هم انديشانمان را در سطح جامعه يافته و سازمان دهيم.
پي نوشت :
ياد روزهايي كه با پدربزرگ نازنينم به گپ و گفت سياسي مي نشستم به خير. هميشه آن شادروان مرا دانشمندانه پند مي داد كه : « مشكل آخوندها از تخمشان است» و چه راستگو و خردورز بودند نسل متولد دهه هاي ابتدايي سده خورشيدي حاضر. نه ويروس ماركسيسم مغزشان را عليل ساخته بود و نه انديشه هاي مسموم و ضدميهني حرامياني چون شريعتي ذهنشان را آلوده و پوسيده.
گرايش سياسي شما را ژن هايتان تعيين مي كند!
پاسخ اين پرسش هاي ديرينه را چندگاهي است كه يافته هاي دانش سودمند ژنتيك به من و همچون منان داده است. پس از اينكه ثابت شد گرايش مذهبي انسان ها ناشي از هويت ژنتيكي شان است, يكي ديگر از افسون هاي ماركس مدفون نيز با پيشرفت علم و دانش بشر باطل شد و آن اينكه گرايش سياسي افراد نيز بر خلاف ياوه هاي كمونيستي-اسلامي يكسره ناشي از محيط طبقاتي و تربيت خانوادگي نبوده و تا حد بسيار زيادي حاصل عملكرد ژن هاي متعلق به آنها مي باشد.
بر اساس يافته هاي پژوهش گسترده آقاي «جان جست»– يك روانشناس برجسته از دانشگاه نيويورك – كه در پي بازنگري داده هاي حاصل از مطالعات پيشين بر روي بيش از 22 هزار شركت كننده از 12 كشور جهان بدست آمده, فاكتورهاي موثر در گزينش گرايش سياسي افزون بر عوامل محيطي و نيز ماهيت موقعيت هاي ويژه پيش آمده, به طور گسترده اي شامل نهاده هاي ژنتيكي نيز مي شود.براي مثال هنگامي كه مردم ترس از ناامني و تروريسم داشته و در يك وضعيت بي اطميناني به سر مي برند به طور طبيعي به سمت محافظه كاري گرايش پيدا مي كنند, چنانكه نتايج يك مطالعه بر روي بازماندگان حادثه تروريستي 11 سپتامبر برج تجارت جهاني نيويورك نشان مي دهد كه در دوره 18 ماهه پس از اين رويداد, 38% آنها به محافظه كاري بيشتر روي آورده اند در حالي كه تنها 13% اينان ليبراليسم بيشتر را خواهان گشته اند.
اما ديگر عامل اساسي تعيين كننده گرايش سياسي افراد, بيولوژيشان است. بر اساس پژوهش ارزشمند استاد «جان هيبينگ» دانشمند علوم سياسي دانشگاه نبراسكا, همزادهاي خوني داراي باورهاي سياسي مشترك بيشتري نسبت به همزادهاي غيرخوني – يعني آنهايي كه از دو پدر و مادر متفاوت هستند ولي از كودكي توسط يك زوج تربيت شده اند – هستند. و از آنجايي كه همزادهاي خوني داراي ژن هاي مشترك بيشتري نسبت به همزادهاي غيرخوني هستند, پس نتيجه منطقي اين است كه اين «ژن» است كه عامل موثر در سوگيري سياسي افراد است و گرنه آن همزادهاي غيرخوني توسط پدرومادر مشتركشان تربيت شده بودند و مي بايست داراي باورهاي مشتركي درباره مسائل سياسي باشند و از همين روي آقاي «جست» چنين نتيجه مي گيرد كه حدود 40 تا 50 درصد باورهاي سياسي ما ريشه در ژنتيك دارند.
آقاي جست سپس چنين نتيجه مي گيرد كه يافته هاي پژوهش او مي تواند به برقراري يك جامعه شكيباتر ياري برساند چرا كه به قول او :
« هنگامي كه شما درباره دگرانديشانتان چنين فكر مي كنيد كه متعمدا كله شق و سرسخت نبوده و بلكه داراي يك زمينه گرايش ذاتي به سمت يك سري باورها هستند, محتملا همانند قبل كله تان را به ديوار نخواهيد كوبيد تا او را به تغيير در باورهايش واداريد.»
نتيجه گيري :
۱-چپگرايان, اسلامگرايان و جدايي خواهان ميهن فروش «ذاتا» پست و كثيف هستند – چون «خونشان» پست و كثيف است و از اين روي اصلاح ناپذيراند.
۲-اگر مي خواهيم يك ميهن پاك با سياستمداران و رهبراني خردورز و روشن ضمير داشته باشيم, بايستي بكوشيم تا از زادوولد هواداران و هواخواهان اين اژدهاي سه سر – يعني اسلامگرايي و چپگرايي و جدايي خواهي قومي – جلوگيري كنيم چرا كه تا ژن هاي پليد عامل اين گونه انحرافات سياسي هست, آش همين آش خواهد بود و كاسه هم همين كاسه.
۳-ما ملي گرايان ايراني از اين پس ديگر بايستي كمتر به «گفتگو و مباحثه» سياسي اهميت بدهيم چراكه كوشش براي متقاعد كردن كسي كه به طور ژنتيكي طوري برنامه ريزي شده تا مثلا يك پفيوز كمونيست باشد, به كلي بي معنا و بيهوده بوده و چون آب در هاون كوبيدن است. به جاي گفتگو ما بايستي بكوشيم تا هر چه بيشتر كارزارهاي تبيلغاتي مان را گسترده كرده و هم انديشانمان را در سطح جامعه يافته و سازمان دهيم.
پي نوشت :
ياد روزهايي كه با پدربزرگ نازنينم به گپ و گفت سياسي مي نشستم به خير. هميشه آن شادروان مرا دانشمندانه پند مي داد كه : « مشكل آخوندها از تخمشان است» و چه راستگو و خردورز بودند نسل متولد دهه هاي ابتدايي سده خورشيدي حاضر. نه ويروس ماركسيسم مغزشان را عليل ساخته بود و نه انديشه هاي مسموم و ضدميهني حرامياني چون شريعتي ذهنشان را آلوده و پوسيده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر