۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

دودمان‌هاي اشرافي ژرمني‌تبار, تيره‌موي بوده اند


 هم‌انديش و هم‌رزم گرامي‌مان, «بهرام آريانژاد» نويسنده‌ي تارنماي وزين «تازي‌ستيز آريايي», در پاسخ به ادعاهاي يكي از پیروان وطنی مكتب منسوخ نورديك‌گرايي (Nordicism) نوشتاري ارزش‌مند گردآورده است كه خواندنش را – هر چند با همه‌ي موارد ذكر‌شده در آن همراه نيستم - به هر ايراني نژادگرايي توصيه مي‌كنم. در همين راستا و براي كوبيدن ميخ ديگري بر تابوت اين مكتب تخيل‌گرا و فاقد سنديت تاريخي, مدرك ديگري در اين جستار مي‌آورم كه دوباره نشان مي‌دهد حتي همان اشرافيت ژرمني سده‌هاي مياني كه اين همه مورد ستايش و پرستش نورديك‌گرايان اروپايي و نوچه‌گان وطني‌شان هستند نيز داراي ويژگي‌هايي زيرشاخه‌ي نورديك نژاد سپيد نبوده‌اند.


«هوستون استورات چمبرلن» يكي از پيشگامان و نظريه‌پردازان مكتب برتري نژادي ژرمن‌ها بود كه نوشته‌هايش بعدها تاثير زيادي بر ملي‌گرايان پسين آلماني نهاد. او به ويژه علاقه‌ي فراواني به قوم ژرمني‌تبار «توتون» (Teuton) داشت كه در سده‌هاي مياني شهره و آوازه‌ شه‌سواران شجاعشان در سرآسر اروپا طنين‌افكن بود. با اين حال, چمبرلن آن‌قدر شرف داشت تا برخلاف ديگر ژرمن‌پرستان كه در دام مكتب نورديك‌گرايي افتاده و مي‌كوشيدند همه‌ي تمدن‌سازان و فرهنگ‌آوران را از باستان تا كنون نورديك‌هايي ‌طلايي‌موي و چشم‌آبي معرفي كنند, چشم بر واقعيت‌ها نبندد و جهان را آن‌گونه كه هست ببيند نه آن‌گونه كه مي‌خواهد. آن‌چه كه به بحث ما مربوط است, نقل‌قول‌هاي غيرمستقيمي است از چمبرلن در كتاب ارزش‌مندي كه «فرانك اچ.هانكينز» در پاسخ به ياوه‌سرايي‌هاي نويسنده‌گان نورديك‌گرا چون «گوبينو» و «ماديسون گرانت» نوشته است. در اين بخش‌, چمبرلن اعتراف مي‌كند كه حتي توتون‌هاي ژرمني‌تبار برخلاف ادعاهاي نورديك‌گرايان «تيره‌موي» بوده‌اند. دوستان علاقه‌مند مي‌توانند همه‌ي اين كتاب ارزشمند را به صورت آنلاين در این صفحه بارگذاري نموده و سپس مطالعه كنند.


The Racial Basis of Civilization : A critique of the Nordic doctrine, New York & London, Alfred A. Knopf, 1931, p. 72 But there are other "limitations". Virchow had made much of the doctrine dear to the heart of all Blondists from Gobineau to Madison Grant, that the aristocracy of Europe was everywhere of the tall fair-haired type. Chamberlain finds this doctrine out of harmony with the facts. He accused Virchow of being blinded by political prejudice in failing to note "the prevalence of dark color among the members of the most genuine old Germanic nobility. In England this is quite striking. Tall, spare-built figures, long skulls, long countenances ... genealogies which go back to the Norman period, in short, genuine Teutons in physique and history - but black hair." He notes the same in Germany among the old nobility. He finds the poets frequently speak of dark hair as a characteristic of the nobility even in the north of Germany. Indeed, the inhabitants of the German Tyrol, who have been declared to "represent the true type of the primeval Teuton," have dark or black hair. In short, "the most genuine sons of this (Teutonic) race may be black-haired


چنانچه مي‌بينيد, چمبرلن «ويرشو» - يكي از شاگردان پرشور مكتب نورديك‌گرايي – را متهم مي‌كند كه تعصبات سياسي‌اش مانع از شده تا «تفوق رنگ تيره را در ميان اعضاي اصيل‌ترين دودمان‌هاي اشرافي كهن ژرمني» دريابد. وي هم‌چنين مي‌نويسد در انگلستان اين مسئله شگفت‌آور است: بدن‌هاي بلندبالاي تركه‌اي, جمجمه‌هاي بلند و صورت‌هاي دراز, اما موي سياه. او از چامه‌سراياني مي‌گويد كه از موي تيره به عنوان ويژگي اشراف حتي در شمال آلمان سخن مي‌گفته‌اند. و دست آخر, اينكه ساكنان منطقه‌ي «تيرول» آلمان كه نماينده‌گان تيپ راستين توتون‌هاي باستاني به شمار مي‌روند, داراي موي تيره يا سياه هستند. در يك كلام, از ديد چمبرلن, خالص‌ترين فرزندان تبار توتوني محتملا سياه‌موي بوده‌اند.





اكنون بايستي از نوچه‌گان وطني مكتب نورديك‌گرايي پرسيد چگونه است كه خود ژرمن‌گرايان و ژرمن‌پرستان مي‌گويند توتون‌هاي نيمه‌افسانه‌اي سياه و يا تيره‌موي بوده‌اند, اما شمايان برآن‌ايد تا نياكان آريايي ما را مشتي موطلايي چشم‌آبي بنمايانيد و هويت و كيستي نژادي‌مان را مغشوش و آميخته معرفي كنيد؟! بهتر نيست به‌جاي نشخوار كردن اين‌گونه دروغ‌ها و جعليات شاخ‌دار, وقت و توان خود را صرف ايجاد و برپايي جنبشي نيرومند از نژادگرايان ايراني كرده و ريش و ريشه‌ي آنيرانيان دون را با هم بسوزانيم و ايران‌مان را دوباره آريايي سازيم؟!

۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

آیا عیسی مسیح یک ایرانی بوده است؟

یک تیم از دانشمندان پژوهشگر به رهبری باستان شناس فرانسوی «فرانک گودیو» موفق شده اند نخستین مورد کاربرد نام «مسیح» را کشف کنند. آنها کاسه ای در بندرگاه باستانی شهر «اسکندریه» مصر یافته اند که بر روی آن نوشته شده :«DIA CHRISTOU O GOISTAIS» . این عبارت یونانی از دیدگاه «آندره برنارد» دانشمند رمزشناس فرانسوی به معنای «بوسیله ی مسیح مغ» می باشد. قدمت این کاسه ی سفالین به بازه ی زمانی میان سده ی ۲ پیش از میلاد تا سده ی یکم میلادی می رسد و از این روی نخستین مورد کاربرد نام مسیح در تاریخ به حساب می آید.



بر اساس گفته های گودیو، در دوران باستان از این گونه کاسه های سفالین به منظور پیشگویی استفاده می شده، بدین ترتیب که نخست مقداری روغن یا نفت درون آنها می ریخته اند و سپس بر اساس نقش و نگارهایی که در درون کاسه شکل می بسته است، به تفسیر و پیشگویی آینده می پرداخته اند. منبع
پی نوشت: مغان که بودند؟ مغان (Magians) یکی از تیره های «ماد» بودند که در گذر زمان به کاربدستان رسمی کیش های ایرانی مهرپرستی و سپس زرتشتی گری تبدیل شدند. «هردوت» می نویسد که مغان خواب ها و رویاها را تفسیر می کرده و در همه ی مراسم و آیین های دینی ایرانیان نقش اصلی را ایفا می کرده اند. یونانیان واژه ی مغ را به صورت «ماگوس» (Magus) ضبط کردند که پس از تعریب به صورت «مجوس» از سوی تازیان برای نامیدن روحانیان زرتشتی و سپس توده ی زرتشتی ایران زمین به کار رفت..






از دیگر سوی می دانیم که نخستین مردمان غیریهودی که رسالت مسیح بر ایشان آشکار شد نیز همین مغان بودند. بر اساس روایت های انجیل متی، ۳ مغ با راهنمایی ستاره ها عازم سرزمین اسرائیل شدند تا مسیح نوزاد را ببینند و احترام گذارند. آنها پس از مدتها جستجو و کاوش، در ۶ ژانویه موفق به یافتن مسیح شده و ضمن احترام کردن وی، هدایایی نیز تقدیم داشتند. همین روز ۶ ژانویه است که در سنت مسیحی به عنوان «اپیفانی» (Epiphany) یا «تجلی» مسیح جشن گرفته می شود و روزی است که در آن نخستین غیریهودیان به رسالت و پیغمبری مسیح آگاهی یافتند.

  
باز از دیگر سوی می دانیم که تاثیر آیین ایرانی مهر/میترا بر کیش مسیحیت بی اندازه نیرومند و بنیادین بوده است و بسیاری از مراسم و مناسک و آموزه ها و انگاره های مسیحی ریشه در این آیین کهن ایرانی دارند. وقتی همه ی این نکته ها را کنار هم می گذاریم، به این نتیجه می رسیم که رابطه و پیوند میان مغان و مسیحیت، فراتر از یک رابطه ی معمولی بوده و ای بسا - با توجه به یافته ی بسیار مهم اخیر - خود مسیح یک مغ ایرانی بوده که به دلایلی از ایران کوچیده و در اسرائیل کیشی نوین بنیاد نهاده. همچنین از این نکته نبایستی غافل شد که مغان در دوران باستان در نظر همه ی اقوام به عنوان «دانشمند» و «فرزانه» شناخته شده بودند و داستان های بسیاری هست درباره ی دریای بی کران «دانش مغان».

به هر روی، اگر ثابت شود که مسیح یک ایرانی بوده، براستی انقلابی در زمینه های مختلف سیاسی و فرهنگی در سطح جهانی روی خواهد داد که پیآمدهای آن می تواند بسیار شگرف باشد. امید این است که اصحاب و ارباب کله خشک و جزم اندیش کلیسا با اعمال فشار و تبلیغات مسموم، راه این پژوهش ها را مسدود نکنند و بگذارند تا دانشمندان و باستان شناسان کار و پژوهش خویش را پیش برند تا بلکه حقیقت بر همگان آشکار شود. 

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

قوم ايراني آلان – بخش 3

در بخش هاي پيشين با هم سرنوشت اين مردمان ايراني تبار را مرور كرده و دريافتيم كه چگونه آلان ها به يكجانشيني روي آورده و پادشاهي معظم آلانيا را ايجاد كرده و به نقش آفريني در صحنه هاي سياسي و نظامي قفقاز و آناتولي روي آوردند. در اين بخش واپسين, مي خواهيم تاريخ اين همتباران دور از ميهن را از هنگامه تازش تاتاران و تيمورلنگ تا زمان حاضر بررسي كنيم.

تازش زردپوستان آلتايي – انهدام پادشاهي آلانيا هنگامي كه توفان وحشيان دژخوي زردپوست از ژرفاي بيابان هاي تاتارستان برخاست و آسياي ميانه و شمال ايران را درنورديد, اقوام بومي قفقاز و آناتولي بر آن شدند تا در برابر اين بيابانگردان خون آشام با يكديگر وارد يك پيمان مشترك دفاعي شوند. "جويني" در اين باره چنين مي نويسد: «چون سلاطین روم و شام و ارمن و آن حدود از بطش و انتقام و رکض و اقتحام او {چنگیزخان} هراسان بودند با یکدیگر بیعت کرده بودند و به دفع او یک تیغ شده و لشکر گرج و آلان و ارمن و سریر و لکزیان و قفچاق و سونیان و ابخاز و شام و روم جمله مجتمع شدند» .

اردویی از آرتش مغول به سرداری سُبتای، بزرگترین سپهسالار چنگیز، که در تعقیب سلطان خوارزمشاهی به ارمنستان و گرجستان رسیده بود، به سال 1223 ميلادي از دربند قفقازگذشت و به جلگه‌های قفقاز شمالی سرازیر شد. در اینجا نخستین رویارویی تاتاران با آلان ها روي داد. هدف اصلی لشكر تاتاري غلبه بر تركان قبچاق بود که سرزمین پهناوری را در دشت‌های شمالی اداره می‌کردند و گذشتن از سد اينان به منزله‌ فتح اروپای شرقی به شمار می‌آمد. نكته ي جالب اينجاست كه در اين برخورد كه آلان ها با قبچاق ها براي دفاع از مردم و سرزمين خود متحد شده بودند, پيوندهاي نژادي ميان قبچاق ها و تاتارها باعث شد تا اين تركان بيابانگرد همچون تركان به اصطلاح "مدافع" شهرهاي ايراني نشين فرارودان به متحدان خود خيانت كرده و از پشت به آلان ها خنجر بزنند. در اين باره ابن‌اثیر می‌نویسد: «در آن سوی دربند مغولان با آلانان و قبچاق‌ها مواجه شدند. به قبچاق‌ها گفتند: ما و شما از یک نژادیم اما آلانان از شما نیستند که به ایشان یاری رسانید. دین شما نیز مانند آنها نیست. قبچاق‌ها از آلان روی گرداندند، اما مغولان بعداً به قبچاق‌ها پشت کردند.»

باز 13 سال بعد اردوي تاتاري دوباره بر سرزمين هاي آلان نشين تاختند و اين بار در اثر اين هجوم وحشيانه, نه تنها دولت و ساختارهاي سياسي و اجتماعي آلان ها از ميان برفت, بلكه اين قوم ايرانی تبار بخش بزرگي از جمعيت خويش را نيز از دست دادند و اگر بگوييم كه به طور نسبي منهدم شدند نيز سخني به گزافه نگفته ايم. "جويني" در شرح ويراني و قتل عام شهر ماگس پايتخت پادشاهي آلانيان مي نويسد : "در مدت چند روز در آن شهر جز هم نام آن نگذاشتند و غنایم بسیار یافتند و فرمان رسانیدند تا گوشهای راستِ مردم باز کردند. دویست و هفتاد هزار گوش در شمار آمد و از آنجا پادشاه‌زادگان عزم مراجعت کردند." و اگر به ياد آوريم كه بيشينه ي شهرهاي بزرگ اروپا در آن زمان كمتر از 100 هزار جمعيت داشته اند, به وسعت و شدت كشتاري كه از آلان ها و ضربه اي كه بر تمدن و فرهنگ اين ايرانيان وارد آمده است, بهتر و بيشتر پي خواهيم برد. 






باز پس از این تاتاران، نوبت تركمانان تيموري رسيد تا ضربه اي ديگر بر پيكر زخمي و خون چكان مردم آلاني وارد كنند و در واقع پس از اين تازش ها و كشتارها، مردم آلان همچون دوران هجوم هون ها به سه پاره تقسيم شدند: گروهی از اينان با اردوی قبچاق به اروپا رفتند و در مجارستان رحل اقامت افکندند. این گروه به تدریج جذب ساکنان بومی مجار شدند، تا آنکه در سده‌ی پانزدهم میلادی آثارشان پاک از میان رفت. تنها نام آنان است که بر ایالت «یاز» (آس) یا «یازساگ» (استان آس) و مرکز آن در شرق بوداپست باقی مانده است. تعدادی از واژه هاي زبان آلاني نیز در زبان مجاری باقي مانده است.

گروه دیگری از آلانان را اردوی مغول برای لشکرکشی‌های آینده به مزدوری گرفت و با خود همراه کرد. منابع چینی از اهمیت نظامی این گروه خبر می‌دهند، از جمله اینکه گروهی از محافظان ویژه قوبلای خان در پکن آس بوده‌اند و از آنجا با پیشوایان مسیحی شهر رم مکاتبه می‌کردند. به شهادت یکی از مبلغان کلیسای کاتولیک که پنج سال در چین به سر برد، در آنجا سی هزار تن آس می‌زیسته‌اند. منابع فارسی دوره‌ی مغول نیز از خدمت آس‌های مسیحی در دربار پادشاهان مغول یاد می‌کنند. ابن‌بطوطه، سیاح مشهور سده‌ی چهاردهم میلادی، که خود سرای (پایتخت جانشینان چنگیز در دشت قبچاق، واقع در کرانه‌ی ولگا) را دیده بود، جماعتی از ساکنان شهر را آس و دین ایشان را اسلام ذکر می‌کند.

اما گروه سوم در كوه ها و مناطق سخت گذر قفقاز مركزي ماندند و بر پاسداشت هويت و تبار و نياخاك خويش پاي فشردند. اينها صدها سال در زمين هاي غيرقابل كشت و بهره برداري كوهستاني و سنگلاخي ماندند و تنها سودي كه از اين دوران دراز انزوا براي اين بازماندگان آلاني حاصل آمد، پاسداشت هويت نژادي اينان بود.

نخستين كوشش سياسي این تنها گروه بازمانده از جامعه ی باستانی آلان پس از فاجعه تازش هاي تاتارها و ترك ها, در سال 1750 ميلادي روي داد و در اين سال يك هيئت ديپلماتيك آلاني درخواستي براي دربار ملكه روسيه به سن پترزبورگ ارسال داشته و خواهان پيوستن سرزمين ايرون به امپراتوري روسيه و نيز امكان استفاده از زمين هاي پست و بارور پيرامون زادگاه كوهستاني آلان ها شد. اما امپراتوري روسيه كه در آن روزها سخت در كشاكش رقابت هاي سياسي-نظامي با قدرت هاي اروپايي و عثماني بود, چندان شتابي براي پاسخ مثبت دادن به اين درخواست نشان نداد.

روس ها, اما پس از درهم كوفتن ترك هاي عثماني در پي جنگ سالهاي 1768 تا 1774 و بهبود شرايط راهبردي خودشان, در پي گسترش بسط و نفوذ خويش در منطقه قفقاز برآمده و از درخواست آلان ها براي پيوستن به امپراتوري خويش استقبال كردند. بدين ترتيب پيماني به نام پيمان «كوچوك-كاينارژي» ميان نمايندگان سياسي آلان ها و روس ها به امضا رسيده و اندكي بعد, سرزمين آلان ها ضميمه خاك امپراتوري روسيه شد.

پيوستن آلان ها به روسيه, با وجود شورش هاي گاه و بيگاه آلان ها, براي ايشان سودها و فايده هاي بسيار دربرداشت و باعث شد تا افزون بر گسترش نشيمنگاه اينان از مناطق صرفا كوهستاني به زمين هاي پست و بارور پيراموني, امكان توسعه سياسي و اقتصادي سرزمين آلانیا نيز فراهم شود. از اواخر سده 18 كه آلان ها به امپراتوري روس پيوستند تا اوايل سده 20 كه حدود 150 سال را دربرمي گيرد, صدها تن از مردان و زنان اين قوم كوچك ايراني تبار پله هاي ترقي و پيشرفت را يكايك طي كرده و با تحصيل در سنت پترزبورگ, مسكو و ديگر شهرهاي بزرگ روسيه, به روشنفكران, نويسندگان, آموزگاران و چشمگيرتر از همه, فرماندهان و آرتشتاراني شايسته و نام آور بدل گشتند.




سوگمندانه فروپاشي امپراتوري تزاري روسيه به سال 1917, براي آلان ها تباهي و ويراني در پي آورد. پس از پيروزي انقلاب فوريه كه به بركناري واپسين تزار روسيه, نيكلاي دوم, از قدرت انجاميد, آلان هاي جنوب كوههاي قفقاز دست به تشكيل "انجمن ملي اوستياي جنوبي" در شهر "جاوا" در اوستياي جنوبي زده و خواستار ايجاد نهادهاي خودگردان براي ملت خويش شدند. در درون انجمن, ميان گروه هاي موافق بلشويك ها و مخالف آن ها جدايي و شكاف بود اما سرانجام و از آنجا كه رهبران و نخبگان آلان به درستي مي دانستند كه هنوز امكان استقلال كامل وجود ندارد و ميان روس ها و گرجي ها نيز طبيعتا روس ها با خواسته هاي آلان ها بيشتر همراه خواهند بود, بيشينه آلان ها به هواداري روس هاي بلشويك برخاسته, خواهان پيوستن اوستياي جنوبي به روسيه شدند. در پي اين تحولات, كشاورزان و دهگانان آلاني از پرداخت باژ و ماليات به دولت مستقر در تفليس, وابسته به اتحاديه دول فراقفقاز, سرباز زده و سر به شورش برداشتند. اين شورشيان با سرسختي در برابر لشكركشي گرجيان و متحدينشان ايستادگي كرده و در 19 مارس 1918 شهر تسخوينوالي, مركز اوستياي جنوبي را مورد هجوم قرار داده و گرجيان اشغالگر باشنده آن را كشتار كردند. اما گرجي هاي منشويك 3 روز بعد شهر را دوباره به اشغال خود درآورده و دست به اعمال فشارهاي سخت بر ضد آلان ها يازيدند. اين اقدامات ستمگرانه گرجيان منشويك اشغالگر, منجر به تشديد همبستگي با بلشويك ها در ميان آلان ها به عنوان نيرويي آزاديبخش گشت. جنبش استقلال طلبي و آزاديخواهي آلان ها همچنان ادامه يافت و به تاريخ 23 اكتبر 1919, رزمندگان آلان در منطقه "روكي" اعلام حكومت شورايي كرده و به سمت تسخينوالي به حركت درآمدند, اما در نزديكي شهر از گرجيان شكست يافته و به منطقه "ترك" كه تحت سلطه بلشويك ها بود, عقب نشستند. در پي اين تحولات, گفتگوها و رايزني هاي فراواني ميان نمايندگان آلان و گرجي درباره وضعيت اوستياي جنوبي صورت پذيرفت اما گرجيان زورگو و زياده خواه به درخواست هاي برحق آلان ها مبني بر اعطاي امتياز خودگرداني – همآنند امتيازاتي كه به آبخازها و مسلمانان در "آجاريا" داده شده بود – پاسخ منفي داده و همچنين تشكيلات ملي آلان ها يعني "انجمن ملي اوستياي جنوبي" را غيرقانوني اعلام داشتند. در سال 1920, رزمندگان آلان در شهر ولاديقفقاز, پايتخت كنوني اوستياي شمالي, تجمع كرده و همراه بلشويك ها به منظور آزادسازي اوستياي جنوبي از چنگال گرجيان از مرز گذشتند و ظرف مدت كوتاهي چندين منطقه و ناحيه اين سرزمين را رهايي بخشيدند, اما سوگمندانه تصميم يكباره "لنين" براي آشتي جويي با گرجيان باعث شد تا بلشويك ها عليرغم همه وعده هاي داده شده آلان ها را تنها بگذارند و در پي اين رويداد, رزمندگان آلان در برابر نيروهاي انبوه گرجي, و عليرغم دلآوري و سرسختي فراوان, شكست يافتند و گرجيان وحشيانه دست به انتقام زدند : چندين روستاي آلان نشين به آتش كشيده شده و با خاك يكسان شد, 3000 تا 7000 آلاني به كشتن رفتند و بيش از 20000 تن از اينان نيز بي خانمان شده و به اوستياي شمالي گريختند.

آلان ها كه بلشويك ها را تنها اميد خويش براي رهايي از يوغ سلطه ستمگرانه گرجيان مي دانستند, در فوريه سال 1921 به نيروهاي تك ور بلشويك پيوسته و با جانفشاني و رزم آوري هميشگي خويش , پيشآپيش بلشويك هاي روسي گرجستان را به تصرف خويش درآورده و حكومت منشويكي را سرنگون ساختند. در پي اين ياري رساني, حكومت بلشويكي تازه تاسيس گرجستان, پاداش آلان ها را با اعطاي خودمختاري به سرزمين هاي آلان نشين اوستياي جنوبي به اين قوم ايراني اعطا كرد. روابط ميان گرجيان و آلان ها – بر خلاف روابط تنش آلود آبخازها با گرجيان - از اين پس تا پايان دوران كمونيسم در اواخر دهه 1980 به صورت مسالمت آميز ادامه يافت و آلان هاي اين سوي رشته كوه هاي سربه فلك كشيده قفقاز يك چندي از آرامش و آسايش نسبي برخوردار شدند. با به قدرت رسیدن "استالین" گرجی تبار، فصلی خونین دوباره در تاریخ آلان ها گشوده شد و در خلال سالهاي سياه دهه 1930, هزاران تن از آلان ها كه گرايش هاي ملي گرايانه و مخالف ماركسيسم داشتند, يا به اعدام محكوم شده و به خون خود درغلتيدند و يا به اردوگاه هاي مخوف كار اجباري در سرزمين هاي يخ زده سيبري تبعيد گشتند. با شعله ور شدن آتش مهيب جنگ جهاني دوم و رسيدن آن به مرزهاي شوروي, آلان ها كه همواره سنت ها و فرهنگ پهلواني و آريايي خويش را پاس داشته اند, فرصتي دوباره براي عرض اندام در صحنه سياسي و نظامي روسيه كمونيستي يافتند. دليرمردان آلان كه همآره مرگ در رزمگاه را بر مرگ در بستر برتري داده و فرزندان خويش را با همين باورهاي كهن آريايي تربيت كرده بودند, همچون سالهاي پرافتخار دوران تزارها, به ستارگان درخشان نبرد شوروي-آلمان تبديل گشته و دگرباره نام آلان را بر رفيع ترين قله هاي شرف و افتخار برنشاندند. براي درك ژرفاي تبلور روح و روان حماسي و پهلواني اين قوم ايراني در آوردگاه جنگ جهاني دوم, كافي است توجه داشته باشيم كه از ميان جمعيت 340 هزار نفري همه آلان ها در آغاز اين جنگ : - 89900 نفر به جبهه های جنگ شتافتند. - از این میان 46000 تن جان خویش بر سر دفاع از میهن نهادند. - 34 تن از جنگآوران آلان موفق شدند به بالاترین نشان افتخار اتحاد جماهیر شوروی دست یابند که از این حیث و با توجه به نسبت جمعیتی، آلان ها در راس ملل پرافتخار نبرد بزرگ میهنی قرار می گیرند و سرانجام: - بیش از 50 تن از آلان ها موفق به کسب مقام های عالیرتبه ی نظامی ژنرالی و آدمیرالی شدند. پس از پايان جنگ جهاني دوم كه بار ديگر نام آلان ها را در جهان با افتخار و حماسه پيوند زد, سرزمين آلان ها و به ویژه بخش شمالی آن نيز به دليل وجود كان هاي فراوان, شاهد رشد و پيشرفت پرشتاب اقتصادي, فرهنگي و هنري بود و مجتمع هاي بزرگ صنعتي و هنري در شهرهاي گوناگون آلانیا و به ويژه در شهر "ولاديقفقاز", پايتخت جمهوري اوستياي شمالي به وجود آمد و اين شهر را به كانون فرهنگي, گردشگري و هنري منطقه تبديل نمود. در پي اين پيشرفت ها, آلان ها كه تا كنون بيشتر افتخاراتشان در زمينه فرماندهي و آرتشتاري خلاصه شده بود, مايه و استعداد شگرف خويش را در ديگر رشته ها و زمينه ها, از بازيگري و خنياگري و آهنگ سازي تا صحنه ميدان هاي ورزشي به نمايش درآورده و انبوهي از هنرمندان و ورزشكاران بلندآوازه تقديم كشور و ملت خويش كردند. براي مثال كافي است توجه كنيم كه اين ملت كوچك چندصد هزار نفري به تنهايي موفق به كسب 12 مدال زرين طلا براي اتحاد جماهير شوروي در دوره هاي مختلف المپيك و بيشتر – همچون همتبارانشان در ايران زمين - در رشته هاي رزمي-پهلواني مانند كشتي فرنگي, جودو, كاراته و تكواندو شدند.

با آغاز فروپاشی اتحاد جماهیر شوروي، بار دیگر بوی خون و باروت سرزمین های آلانی نشین را فراگرفت و آزمونی دیگر پیش روی این ایرانیان برون از مرز قرار گرفت. روح ملی گرایی اقوام زیر سلطه ی امپراتوری مارکسیسم که برای دهها سال زیر فشار و سرکوب سرخ قرار گرفته بود، چونان آتشی از زیر خاکستر شعله ور گشته و همه ی سرزمین های اقوام غیر روسی را دربرگرفت. در این میان، آلان های تحت سلطه ی روس، به دلیل انبوه تر بودن و نیز پیوندهای تاریخی با روس ها از موقعیت بهتری برای پیشبرد نبرد ملی بازسازی هویت ایرانی خویش برخوردار شده و پس از گسترده تر کردن میزان خودمختاری خویش، نام جعلی "اوستیای شمالی" را نیز به "آلانیا" تغییر دادند تا سندی باشد بر هویت و ملیت دیرینه شان. تنها مشکلی که آلان های شمالی در این دوران با آن روبرو شدند، مسئله زیاده خواهی مردمان ترک زده و اسلام زده ی "اینگوش" بود که برآن بودند تا همچون هون ها و تاتارها و ترکمانان، ضربه ای دیگر بر پیکر ملت باستانی آلان وارد آورند. آنها پس از فروپاشی شوروی و تحت تاثیر جنبش های اهریمنی پان ترکیسم و پان اسلامیسم، برآن شدند تا منطقه ی "پریگورودنی" را از اوستیای شمالی جدا ساخته و به جمهوری اینگوشیا ملحق سازند و در این راه دست به اقدامات وسیع تروریستی و ددمنشانه زدند. اما آلان ها که به اندازه ی کافی از حضور و وجود این آنیرانیان ضربه خورده بودند، این بار برآن شدند تا پاسخی درخور به تحرکات و دژخویی های اینگوش ها بدهند و پس از درگیری های سختی که در اکتبر و نوامبر سال 1992 روی داد، نیروهای آلانی موفق شدند تا درس سختی به اینگوش ها داده، با به هلاکت رساندن بیش از 600 تروریست اینگوش، بیش از 65000 تن از مهاجران و مهاجمان آنیرانی را نیز از خاک خود تارانده و نیش طمع این ترک زدگان و اسلام زدگان را برای همیشه از نیاخاک خویش برکنند.


آلان های زیر سلطه ی گرجیان اما سرنوشتی دیگر یافتند. ملی گرایان گرجی که از اعطای خودمختاری به آلان ها در دوران کمونیسم آزرده خاطر بودند، برآن شدند تا با یک تجاوز برق آسا سرتاسر ایالت خودمختار آلان ها یعنی "اوستیای جنوبی" را به تصرف خویش درآورند. بدین منظور آنها در شب 5 ژانویه ی سال 1991 به شهر "تسخینوالی" مرکز اوستیای جنوبی یورش آوردند به این گمان که خواهند توانست تا صبح کار آلان ها را یکسره سازند. اما رزمندگان آلان که از هر دو پاره ی آلانیا برای دفاع از سرزمین و خون و شرف خویش گرد آمده بودند، به نبردی قهرمانانه دست یازیده و با وجود نابرابری نیروها، از تصرف کامل شهر به دست گرجیان جلو گرفتند و تنها بخش های شرقی شهر به دست دشمن افتاد و پس از چندی گرجیان از همین بخش ها نیز عقب نشسته و به تپه های مشرف بر شهر عقب نشستند. پس از چند ماه آرامش نسبی، در تابستان همان سال (1991) گرجیان دست به کوششی بزدلانه و در عین حال ناجوانمردانه زده و برق شهر تسخینوالی را قطع کرده و راه های ارتباطی منتهی به شهر را که از آنها غذا و تدارکات می رسید، مسدود ساختند. آنها همچنین روستاهای آلانی نشین پیرامون شهر را به آتش کشیده و باشندگان آنها را کشتار کردند و اما آلان ها در پاسخ تنها به بیرون راندن گرجیان باشنده ی تسخینوالی دست یازیدند. در پی این رویدادها، ده ها هزار تن از آلان های اوستیای حنوبی به آنسوی مرزها یعنی اوستیای شمالی کوچیدند و به همین سان شمار زیادی از گرجیان نیز رهسپار دیگر بخش های گرجستان شدند. در سال 1992 و در پی فشار روس ها، قرارداد آتش بسی میان دو طرف درگیر امضا شده و اوستیای جنوبی میان آلان ها و گرجی ها تقسیم شد. در سال های بعد، وضعیت اوستیای جنوبی به همین صورت و با فراز و نشیب هایی باقی ماند تا اینکه در پی انقلاب "رز" در گرجستان و به قدرت رسیدن "میخائیل ساکاشویلی" به سال 2003، سیاست گرجیان در قبال اوستیای جنوبی دوباره حالت تهاجمی به خود گرفت و کوشش های تجاوزکارانه ی اینان برای اشغال بخش های باقی مانده ی این سرزمین ها نیز از سرگرفته شد. برای رویآرویی با این اقدامات خصمانه، آلان های اوستیای جنوبی در 12 نوامبر سال 2006 دست به برپایی یک همه پرسی برای استقلال زدند که در آن 95% آلان ها شرکت جسته و 99% ایشان به استقلال کامل از گرجستان رای دادند و بدین سان عزم و اراده ی خویش برای دفاع از نیاخاک و هویت ملی خویش را به ثبوت رساندند. تنش ها و برخوردهای پراکنده ی نظامی میان نیروهای گرجی و رزمندگان آلانی تا اگوست امسال (2008) ادامه یافت تا اینکه در این سال، آرتش گرجستان با دلگرمی آمریکا و ناتو به اوستیای جنوبی یورشی وحشیانه آورده و پس از تصرف تسخینوالی دست به کشتاری ددمنشانه از مردم بی دفاع شهر زد. در این نسل کشی بی شرمانه نزدیک به 2000 تن از مردم بی گناه غیرنظامی آلانی تبار به خون خود درغلتیدند و با خون پاک خود درخت استقلال نیاخاک خویش را آبیاری کردند، چراکه چند روز بعد، آرتش روسیه به منظور جلوگیری از ادامه ی نسل کشی وارد عمل شد و در اندک زمانی نه تنها گرجیان متجاوز از مناطق تازه اشغال شده رانده و تارانده شدند بلکه سرزمین هایی را که در دوران نبرد پیشین در سال های 1991 و 1992 به تصرف درآورده بودند را نیز از دست دادند و حتی روس ها دو شهر مهم "گوری" و "پوتی" را در عمق خاک گرجستان به تصرف خویش درآوردند.
بدین سان، تقریبا همه ی سرزمین های آلانی نشین اوستیای جنوبی دوباره به مام میهن بازگشت و در 25 آگوست نیز "الکساندر مدودف" رئیس جمهوری روسیه طی فرمانی استقلال این سرزمین ایرانی نشین را به رسمیت شناخت و چهارمین کشور ایرانی تبار پس از ایران، تاجیکستان و افغانستان پای به صحنه ی تاریخ نوین جهان گذارد.

پی نوشت: پان ایرانیست ها کجایند؟
حزب کنونی "پان ایرانیست" که به اصطلاح خود را سردمدار جنبش پان ایرانیسم دانسته و مدعی اتحاد دوباره ی سرزمین های ایرانی نشین می باشد، تا کنون حتی یک بیانیه در اعلام حمایت از استقلال آلانیای جنوبی صادر نکرده است. این حزب که "هزاره ها" ی تخم مغول را ایرانی شمرده و خواستار پیوستن آنها به جنبش پان ایرانیسم بوده و هست، درباره ی آلان ها - که از اصیل ترین ایرانیان هستند - کوچکترین اقدامی - نه تئوریک و نه عملی - نکرده است. من همین جا از پان ایرانیست های واقعی می خواهم تا با اندیشیدن راهکارهایی به حمایت از مبارزه ی ملی همتباران آلانی مان دست زنند. برگزاری تظاهراتی روبروی وزارت خارجه ی جمهوری اسلامی و طرح درخواست به رسمیت شناختن استقلال اوستیای جنوبی، کمترین کاری است که از دست ما در این دوران تاریخی ساخته است، به ویژه اینکه دوستان جمهوری اسلامی در آمریکای لاتین، نیکاراگونه و ونزوئلا نیز استقلال این سرزمین ایرانی نشین را به رسمیت شناخته اند. امید اینکه به زودی شاهد استقلال کامل اوستیای شمالی و سپس به هم پیوستن این دوپاره ی آلانیا به یکدیگر و بازسازی کشور باستانی آلان در قفقاز باشیم. ایدون باد!

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

نظر "ابن خلدون" درباره روايت وهم آلودي كه دستآويز آنيرانيان است

از آنجا كه تراشيدن و جعل يك تاريخ "ديرين" چند هزار ساله براي قوم ترك - قومي كه پيشينه تاريخي و فرهنگي اش به سختي از 1500 سال فراتر مي رود – آن هم در ايران زمين, كاري سترگ و سخت و دشوار است, كاربدستان و رهبران چنين "جنبش هويت سازي" طبيعتا و به مصداق چكامه "چون قافيه تنگ آيد/شاعر به جفنگ آيد" مجبوراند تا چونان مستغرقان به هر آن چه به دستشان مي رسد چنگ اندازند, بل كه معجزه آسا و به ياري امدادهاي غيبي كانون هايي پادايراني, نجات و رهايي يافته و داستان هاي جعلي و دروغین خويش را به نام تاريخ و فرهنگ "ملت تورک آذربایجان" به خورد مشتي گمراه نادان آذری نما بدهند.

آنان در اين راه چاره و گريزي ندارند جز اينكه هر آن روايت و گزارشي تاريخي را كه به گونه اي به ياري پروژه تاريخي تراشي و هويت سازي شان آيد– حتي اگر نادرست و بي پايه بودنش از روز روشن تر باشد – چونان وحي منزل تلقي كرده و همآنند عنتران بدان آويخته و طوطي وار – از بام تا شام – به تبليغش پردازند. يكي از موارد بارز و آشكار چنين دست و پا زدن هاي خنده آوري را مي توان در كتاب "تاريخ ديرين تركان ايران" نوشته "محمدتقي زهتابي" يافت كه به گفته خود آنيرانيان آغوزپرست "پيشگام تاريخ نويسي ملي خلق تورك ايران" به شمار مي رود. اين كتاب چنان سرشار است از جعليات و دروغ هاي شاخدار كه اگر بگوييم به تنهايي به اندازه همه كتاب هاي تاريخي نوشته شده در سده معاصر ايران دربرگيرنده كژي و ناراستی و افسانه پردازی است, سخني به گزاف نگفته ايم. شايد تنها نويسنده اي كه در دروغ زني و داستان تراشي به پايه آن پروفسور فقيد آغوز برسد, رفيق و برادر توده اي-اثني عشري مان "ناصر پورپيرار" باشد كه به گمان خودش با لاطائلات و مزخرفاتي كه به چاپ رسانده و مي رساند, "يك تنه" در حال تغيير دادن مسير تاريخ "مردم ممتاز خاورميانه" و بل جهان است. اما تفاوت ميان اين دو در اين نكته نهفته است كه ناصر بناكننده را كمتر كسي اساسا به عنوان یک "تاریخ نویس" و پژوهشگر تاریخ به شمار مي آورد و اگر نيك بنگريم, مي بينيم كه هواداران او نيز -به جز آغوزپرستان و تازي گرايان - يك مشت بسيجي خشك مغز و آل قمه و اصحاب غلور و شله زرد هستند كه گمان مي كنند كه اگر هر چه بيشتر به تاريخ ايران پيش از اسلام و مفاخر فرهنگي و هويت ملي ايراني بتازند, احتمال گرايش جوانان ايران زمين به باورها و آيين هاي خرافه آلودشان بيشتر مي شود. چركنوشته هاي اين توده اي نادم و پشيمان و مخبط را دست بالا مي توان در زمره "نظريه ی توطئه" هايي (Conspiracy Theories) برشمرد كه برساختنشان در واقع تخصص و پيشه ي نياكاني چپ گرايان كژانديش ايراني نما بوده و هست. اما كتاب هايي كه آغوزپرستان آذري نما – و از جمله همين زهتابي مدفون - به نوشتنشان مشغول بوده و هستند, هر چند كه هيچ كانون علمي تاريخي آنها را در بخش زباله داني اش هم نپذيرد , دستكم از نگاه عمومي و كلي به كتاب هاي تاريخي "شبيه" هستند. بدين معنا كه حداقل نيامده اند مانند پورپيرار بنيان و بنياد تاريخ نويسي علمي جهان امروز را يكسره ساخته و پرداخته "جهودان" و نوكران آنان بدانند. از اين روي, هر از چند گاهي بد نيست يك تلنگري به بنيان پوسيده و موريانه خورده ي ساختمان "هويت تاريخي خلق تورك ايران" بزنيم تا حساب دستشان آيد كه بي اعتنايي نسبي دانشمندان و نويسندگان ايراني به جعليات و برساخته هاي مضحك تاريخي-فرهنگي اينان, نه از سر ناتواني و عجز در پاسخ گويي, كه بواسطه ماهيت عميقا غيرعلمي و سياست محورانه ی آثار و نوشته هاي آنان است كه انتقاد و بررسي شان را همچون اصل آثار, بي ارزش و بي مقدار مي سازد. از اين روي برآن شدم تا يك مورد از هزاران مورد تمسك هاي عاجزانه ي نويسنده كتاب "تاريخ ديرين تركان ايران" را به روايت ها و گزارش هاي وهم آلود و سرآسر نادرست تاريخي , در قالب اين نوشتار واگويم.

اين روايت كه هم اكنون دستآويز آنيرانيان است, به "ابن اثير" مورخ اسلامي سده هاي 12 و 13 ميلادي تعلق دارد كه در كتابش به نام "الكامل في التاريخ" آورده است. روايت وي به نقل از زهتابي چنين است: "رائش بن قيص بن صيفي بن سبا پادشاه يمن در زمان پادشاهي منوچهر (پادشاه فارس) سواراني فرستاد كه در ميان آنها مردي بود به نام شمر بن عطاف. وي وارد آذربايجان گرديد و با ترك ها نبرد نمود. در نتيجه ترك ها مغلوب شدند و عطاف كيفيت مسير را بر دو سنگ نوشت و آن سنگ در آذربايجان معروف بوده است. منوچهر پادشاه در زمان موسي عليه السلام بوده است. بعد از يماني ها, اسعد بن كرب معروف به تبع وارد آذربايجان شد. اسم تبع, ذولاذعار بن ذي المنار رائش است و آن هم با تركان مقاتله نموده و تركان را شكست داده و به يمن مراجعت نموده است. پس از بازگشت يمني ها, آذربايجان مدت درازي در تحت سيطره ترك ها باقي ماند تا اينكه كي خسرو و افراسياب (پادشاه ترك) با هم جنگ نمودند..." پس از نقل اين روايت, زهتابي با شور و شوق و حرارت به نوشتن ادامه داده و چنين نتيجه مي گيرد:

"از عبارات ابن اثير به وضوح ملاحظه مي گردد كه در زمان حضرت موسي (ع) يعني سده سيزدهم قبل از ميلاد و پس از آن در دوران اعتلاي دولت هاي ماننا و ماد در قلمرو آذربايجان كنوني تركان سكونت داشته و تمدني برآورده بودند. بدون ترديد مقصود ابن اثير از تركان, نياكان آن روزي تركان در آذربايجان يعني مانناييان بوده است."
منبع : كتاب تاريخ ديرين تركان ايران ; تاليف : پروفسور دكتر محمدتقي زهتابي (كيريشچي) ; ترجمه و تلخيص : علي احمديان سراي; تبريز , نشر اختر , 1381 - ص 130.
  چنانچه مي بينيد, آن آغوز دانشمند روايت ابن اثير در سده 13 پس از ميلاد را مبنا قرار داده و ترك بودن "مانناييان" را در سده 13 پيش از ميلاد نتيجه گرفته است آنهم در حالي كه كوچكترين نامي از اينان در آن روايت نرفته است! جداي از اينكه امروزه صدها مقاله و نوشتار علمي موجود است كه بر ريشه هاي ايراني مانناييان دلالت دارد, من در اين نوشتار تنها برآنم تا ناراستي و سراسر وهمي بودن روايت ابن اثير را نشان دهم و در اين راه نيز, باز تنها به يك سند رجوع مي دهم و آن نظر و داوري است كه "ابن خلدون" تاريخ نويس, فيلسوف و جامعه شناس شهير و پرآوازه عرب و پدر علم فلسفه تاريخ درباره همين روايت وهم آلود ابن اثير در كتاب جهانگيرش "مقدمه" آورده است.

ابن خلدون در بخش هاي مختلف ديباچه اي كه بر كتابش نوشته و آن را "در فضيلت تاريخ و تحقيق روش هاي آن و اشاره به اغلاط و اوهامي كه مورخان را دست مي دهد و ياد كردن برخي از علت هاي آن" نام نهاده, با به كار بستن شيوه اي انتقادي به تحليل و بررسي فن تاريخ نويسي و سودمندي آن و سپس به بررسي انتقادي شيوه هاي مختلف تاريخ نويسي روي آورده و رويكردهاي نابخردانه ي زيان مند به حال تاريخ نويسي را – از جمله رويكردهاي جزئي نگرانه, تقليدي, مبالغه آميز و نيز داستان سرايانه – را با آوردن نمونه ها و مثال هايي به نقد كشيده است. وي در اين مدخل ابتدا روايات مبالغه آميزي را كه درباره سپاه بني اسرائيل گفته مي شود به نقد كشيده و جالب اينكه وي ناراستي و بي پايگي اينگونه گزارش ها را با سنجش و مقايسه اسرائيليان به عنوان قومي ضعيف و كوچك و كم شمار با ايرانيان به عنوان قومي نيرومند و بزرگ و انبوه به اثبات رسانيده است. وي سپس به روايات سست و بي اساس پيرامون "تتابعه" يمن و جزيره العرب – يعني همان دودماني كه روايتي وهم آلود از لشكركشي هاي آنان به آذربايجان دستآويز زهتابي براي ترك كردن "مانناييان" شده! - اشاره كرده و پس از اثبات نادرستي داستان هايي كه درباره لشكركشي هاي افسانه اي "افريقش بن صيفي" و "ذولاذعار" به سرزمين هاي "بربرها" (Berbers) در شمال آفريقا توسط تاريخ نويسان مسلمان نقل شده , رهسپار آن بخش از اين افسانه هاي مربوط به "تتابعه" مي شود كه به موضوع نوشتار ما مربوط است:
"همچنين در خصوص تبع ديگر يمن, اسعد ابوكرب, مورخان گويند وي معاصر گشتاسب پادشاه سلسله كياني ايران بوده و بر موصل و آذربايجان تسلط يافته است, با تركان روبرو شده و با آنان به نبردي خونين پرداخته و آنان را شكست داده است, سپس دو سه بار ديگر هم با تركان جنگيده است و او پس از اين وقايع سه تن از پسران خود را براي پيكار به كشور ايران و بلاد سغد در ممالك تركان و ماوراالنهر و كشور روم گسيل كرده است. پسر نخستينش نواحي سمرقند را متصرف گرديده و از فلات گذشته و به چين رسيده است, در آنجا برادر دوم خود را يافته است كه پس از جنگ با مردم سمرقند بر وي سبقت جسته و به چين تاخته است. اين دو برادر در كشور چين جنگ هاي خونيني مي كنند و غنائم بسيار به چنگ مي آورند و با يكديگر به يمن باز مي گردند و هنگام بازگشت قبائلي از حمير را در كشور چين وادار به سكونت مي كنند كه تا اين روزگار در آن كشور به سر مي برند. برادر سوم به قسطنطنيه مي رسد و آن شهر را واژگون مي سازد و بر كشور روم چيره مي شود و سپس برمي گردد."
 
مقدمه ابن خلدون ; عبدالرحمن ابن خلدون ; ترجمه محمدپروين گنابادي – تهران ; شركت انتشارات علمي و فرهنگي ; 1382 – ص 18
آري! سه برادر از يمن برخاستند, تركستان و روم و چين را گشوده, سيلي از خون در اين سرزمين ها جاري كرده و آنها را به باد غارت دادند و بعد هم صحيح و سالم به خانه و كاشانه ي خود برگشتند! چنانچه مي بينيد, اين روايت بيشتر از آنكه به يك گزارش تاريخي شبيه باشد, به همين ياوه سرايي هاي آغوزپرستان امروز ماننده است كه به منظور هويت تراشي و حماسه سرايي براي قوم ترك مي كوشند تا زمين و زمان را – از آدم و ابراهيم و محمد گرفته تا سومريان و ايلاميان و گوتي ها و سكاها و اتروسك ها و از هومر و رستم تا نظامي و مولوي – به لطايف و حيل گوناگون ترك و مغول و آغوز جلوه دهند, بل كه عقده هاي حقارت و خودكم بيني شان اندكي فرونشيند. تنها تفاوتي كه هست اين كه آن روايت تتابعه يمن را عرب هاي سدها سال پيش برساختند و اين ياوه گويي هاي عاجزانه را ترك هاي سده بيست و يكم مي كنند. اما ببينيم كه نظر خود ابن خلدون بزرگ درباره اين روايت وهم آلود احمقانه چه بوده و او با چگونه روشي ناراستي و بي اساس بودن آن را به ثبوت رسانيده است. وي در اين باره مي نويسد:

"همه اين اخبار از صحت دور و بر اساس وهم و غلط مبتني است و به افسانه ها و داستان هاي ساختگي بيشتر شباهت دارد ... و اما جنگيدن تبابعه با ممالك شرق و سرزمين تركان, هر چند راه آن ناحيه از راه هاي سوئز پهناورتر است, ولي از يمن تا نواحي مزبور مسافت دورتري است و ملت هاي ايران و روم در سر راه رسيدن به ناحيه تركان متعرض مهاجم مي شوند و كسي كه بخواهد به سرزمين تركان برسد بايد پيش از تصرف اراضي آنان با ايران و روم بجنگد, در صورتي كه هيچ مورخي روايت نكرده كه تبابعه ممالك ايران يا روم را تصرف كرده باشند, بلكه آنچه در تاريخ آمده اين است كه اين قوم در مرزهاي كشور عراق و بحرين و حيره و جزيره و نواحي اطراف دجله و فرات با ايرانيان نبرد كرده اند و اين جنگ ميان ذوالاذعار پادشاه يمن و كيكاووس پادشاه كياني روي داده است. و هم گويند تبع اصغر ابوكرب نيز با گشتاسپ پيكار كرده است, ولي با بودن ملوك طوايف پس از كيانيان و پس از آنها ساسانيان در سرزمين ايران, گذشتن از اين كشور براي جنگ با تركان و رسيدن به تبت و چين امري است كه بنابر عادت محال به نظر مي رسد, چه جنگيدن با مللي كه در سر راه چين قرار دارند بسيار سخت است و هم نيازي فراوان به علوفه و آذوقه و ديگر وسايل سفر پيدا مي شود و با دوري مسافت چنانكه ياد كرديم چنين سفري دشوار و ناشدني است. بنابر اين خبرهاي مربوط به اين قضيه نيز نادرست و واهي و جعليست و بر فرض كه ماخذ نقل اينگونه اخبار درست باشد اين انتقادات و عيوب بر آنها وارد است و چگونه ممكن است درست باشد در صورتيكه اخبار مزبور از منابع درستي هم روايت نشده است؟ و در گفتار ابن اسحاق در خبر يثرب و اوس و خزرج كه تبع ديگري با مجاهده و سختي بسيار به جانب مشرق رفته است نيز عراق و ايران منظور است ولي جنگ آنان با ترك و تبت به هيچ رو درست نيست چنانكه به ثبوت رسانديم. پس در اين باره به هر چه بر مي خوريم نبايد بدان اعتماد كنيم و بايد در اخبار بيانديشيم و آنها را بر قوانين صحيح عرضه دهيم تا آنها را به بهترين وجه دريابيم و صحيح را از سقيم بازشناسيم. و خدا راهنماي انسان به درستي است."
همان – صص 20 و 21
با وجودي كه من همه نقل قول هايم از ابن خلدون را مستند كرده ام, باز ممكن است ديوانه اي از جمع ديوانگان آغوزي برخيزد و صحت ترجمه مرحوم گنابادي را زير سوال برد, از این روی من اينجا كل داستان را به نقل از سايت "Muslim Philosophy" كه مجموعه كامل كتاب هاي ابن خلدون را به زبان انگليسي منتشر ساخته است, بازگو مي كنم:

Likewise, it is said that the last Tubba', As'ad Abu Karib, who lived in the time of the Persian Kayyanid king Yastasb, ruled over Mosul and Azerbaijan. He is said to have met and routed the Turks and to have caused a great slaughter among them. Then he raided them again a second and a third time. After that, he is said to have sent three of his sons on raids, (one) against the country of Fars, (one) against the country of the Soghdians, one of the Turkish nations of Transoxania, and (one) against the country of the Rum (Byzantines) The first brother took possession of the country up to Samarkand and crossed the desert into China. There, he found his second brother who had raided the Soghdians and had arrived in China before him. The two together caused a great slaughter in China and returned together with their booty. They left some Himyar tribes in Tibet. They have been there down to this time. The third brother is said to have reached Constantinople. He laid siege to it and forced the country of the Rum (Byzantines) into submission. Then, he returned."
و درباره نادرستي و جعلي بودن اين روايت:
"All this information is remote from the truth. It is rooted in baseless and erroneous assumptions. It is more like the fiction of storytellers. ...With regard to the (alleged) raid of the Tubba's against the countries of the East and the land of the Turks, it must be admitted that the line of march in this case is wider than the (narrow) passage at Suez. The distance, however, is greater, and the Persian and Byzantine nations are interposed on the way to the Turks. There is no report that the Tubba's ever took possession of the countries of the Persians and Byzantines. They merely fought the Persians on the borders of the 'Iraq and of the Arab countries between al-Bahrayn and al-Hirah, which were border regions common to both nations These wars took place between the Tubba' Dhul-Adh'ar and the Kayyanid king Kaygawus, and again between the Tubba' al-Asghar Abu Karib and the Kayyanid Yastasb (Bishtasp). There were other wars later on with rulers of the dynasties that succeeded the Kayyanids, and, in turn, with their successors, the Sassanians. It would, however, ordinarily have been impossible for the Tubba's to traverse the land of the Persians on their way to raid the countries of the Turks and Tibet, because of the nations that are interposed on the way to the Turks, because of the need for food and fodder, as well as the great distance, mentioned before. All information to this effect is silly and fictitious. Even if the way this information is transmitted were sound, the points mentioned would cast suspicion upon it. All the more then must the information be suspect since the manner in which it has been transmitted is not sound. In connection with Yathrib (Medina) and the Aws and Khazraj, Ibn Ishaq says that the last Tubba' traveled eastward to the 'Iraq and Persia, but a raid by the Tubba's against the countries of the Turks and Tibet is in no way confirmed by the established facts. Assertions to this effect should not be trusted; all such information should be investigated and checked with sound norms. The result will be that it will most beautifully be demolished.
God is the guide to that which is correct."
چنين است كه ديديم : تاريخ نويس "پرآوازه" آغوزي ما به منظور ترك سازي يك قوم باستاني باشنده آذربايجان, يك چنين روايت وهم آلود خنده داري را دستآويز خويش قرار داده و سپس بر اساس آن چنان نتايج شگرفي گرفته است. پرسش ما اين است كه براستي چه چيزي به جز فقر هويتي و فرهنگي مي تواند انسان ها را چنين به دست و پا زدن هاي مضحك و در عين حال رقت انگيزي بكشاند؟ و آيا روا است كه مردم دلآور آذربايجان به چنين جعالان دروغ زني مجال دهان دراني و درازگويي بر ضد ملت و ميهن بدهند؟

۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

قوم ایرانی آلان - بخش ۲

در بخش پيشين گفتيم كه پس از تازش هون ها, آلان ها دو بخش شدند و پيشينه اي مختصر از سرگذشت آلان هاي اروپايي ارائه كرديم. نيز نوشتيم كه آلان هايي كه در قفقاز و پيرامون آن ماندند, به تدريج زندگي يكجانشيني اختيار كردند. در اين بخش, به طور عمده دوره دوم تاريخ آلان را كه در واقع بيشتر شامل پادشاهي آلانيا مي شود بررسي مي كنيم.

پادشاهي آلانيا
يكجانشيني آلان هاي قفقاز به تدريج باعث ايجاد نقاط تجمع اينان به صورت فشرده و به هم پيوسته گرديد.از اين روي, كانون هاي فرهنگي و تمدني يكآيك بوجود آمده و عناصر دولت سازي در ميان اينان پيدا شده و روابط گسترده سياسي و فرهنگي با كشورهاي پيراموني, از بيزانس و روسيه گرفته تا آبخازيا و گرجستان, بسط و گسترش يافت به طوريكه از سده 8 ميلادي است كه ما مي توانيم به روشني از گام گذاشتن موجوديتي سياسي به نام پادشاهي "آلانيا" به عرصه تاريخ سخن بگوييم. اين پادشاهي به واسطه كنترل بخشي از مسيرهاي بازرگاني و كسب عوارض گمركي از ثروتي نسبي برخوردار بوده و در زمينه سياسي نيز به واسطه نقش آفرینی در برخوردهای ميان سه قدرت بزرگ امپراتوري خزرها و خلافت عباسي و امپراتوری بیزانس (روم شرقی), از اهميتي چشمگير برخوردار بود. آلان ها در پي تازش هاي جهادگرانه و غارتگرانه عرب هاي مسلمان كه از سده 8 آغاز گرديد با خزرها همپيمان شده و جلوي نفوذ و پيشروي تازيان و اسلام به آنسوي كوه هاي قفقاز را گرفتند. در قالب همين اتحاديه, آلان ها و خزرها يكبار ارتش مهاجم بيزانس را نيز شكست دادند اما در سالهاي پایانی اقتدار ترك هاي خزر سلسله جنگ‌هایی میان امپراتوری خزر و بیزانس بر سر اداره‌ی بنادر شرق دریای سیاه رخ داد که در آن قوای مسیحی آلان و روس با بیزانس در یک جبهه می‌جنگیدند. این جنگ‌ها به شکست نهایی تركان خزري و اعاده‌ی استقلال کامل آلان انجامید و سرنوشت شمال رشته كوههاي قفقاز را به دست اینان سپرد.




 در همين دوره است كه ما شاهد توصيف آلان ها و سرزمينشان هم در سالنامه ها و تاريخ هاي غربي و هم در سالنامه ها و تاريخ هاي پارسي و عربي هستيم. براي مثال, در سده 10 ميلادي "مسعودي" تاريخ نگار عرب از "پادشاهي آلان ها" نام برده كه از "داغستان" تا "آبخازيا" گسترده است. وي از كامروايي و شوكت شاه آلان ها ياد كرده و مي نويسد كه او 30 هزار سوار در آرتش خود داشته, توانمند و نيرومند است و بر شهرياري هاي پيرامون خود داراي نفوذ. مسعودي از شهري بنام "معص" به عنوان پايتخت آلان ها ياد كرده كه در واقع تازي شده و فرگشته "ماگس" است.وي همچنين مي نويسد كه روستاها و آباديهاي آلانيا چنان به هم نزديك و درهم تنيده هستند كه هرگاه خروسي در يك آبادي بانگ زند, آواي پاسخ خروس هاي آبادي هاي همسايه را مي توان شنيد. ابن رُسته آلان را مرکب از چهار قبیله می‌داند که شاه ایشان "دحساس" (= رخش آس) نام داشته است وی لقب شاه الان را «بغایر» ثبت کرده و می‌گوید که باب اللان بر کوهی پایین‌تر از کوههای پیرامون بنا شده و هزار تن از اهالی آن پیوسته به حراست مشغولند.


نویسنده گمنام كتاب "حدود البلدان" نيز آلانيا را سرزميني پهنآور با بيش از 1000 آبادي توصيف مي كند كه بخشي از مردمان آن بر كيش ترسايي و بخشي بر كيشي بت پرستانه (احتمالا کیش کهن آریایی پرستش ایزد جنگ) هستند و در ميان اينان هم كوه نشين يافت مي شود و هم دشت نشين. در واقع از سده 5 ميلادي به اين سوي, هيئت هاي تبليغاتي مسيحي, نخست از سوي بيزانسي ها و سپس از سوي گرجيان, به سوي سرزمين آلان ها روانه شده بودند و با اينكه در خلال دوران اتحاد با خزرها, كيش يهود نيز پايگاهي در ميان اينان بدست آورده بود, سرانجام در سده 10 ميلادي, بيشينه آلان ها به كيش ترسايي درآمده و كليساها در نياخاك اينان بنا گشتند و امروزه در قفقاز کلیساهایی شکوهمند از آن دوران به یادگار مانده است.






پس از نابودي امپراتوري خزرها به دست روس ها, شاهان آلانيا به منظور دفاع در برابر تازش هاي قبيله هاي وحشي ترك مانند "پچنگ ها" و "قبچاق ها" با بيزانس و گرجستان متحد شدند. به سال 1033, آلان ها و روس ها مشتركا به سرزمين اران تاخته و شهر شروان را تاراج كردند. آلان ها پس از مسيحي شدنشان همچنين با گرجيان در راستاي مسيحي سازي اقوام پيرامون در سده هاي 12 و 13 همكاري داشتند و از يكسو ميسيونرهاي گرجي در آلانيا فعال بودند و از ديگر سوي سواره نظام آلاني با نيروهاي گرجي در جنگ بر ضد مسلمانان همسايه همكاري داشت به طوريكه در سال 1062 آلان ها دگربار به اران تاخته و پس از كشتار فراوان بيش از 20 هزار تن از مردم اين سامان را به اسارت بردند. دو سال بعد, آلان ها هجوم خود را تكرار كرده و اين بار آبادي هاي اران و شروان تا مرز ارس را غارت كرده و شهرهاي شكي و شمكور و گنجه و بردعه را نيز يكچندي به محاصره خود درآوردند. اين اتحاد آلاني-گرجي در سال 1189 به اوج خود رسيد كه در اين سال يك شاهزاده آلاني بنام "ديويد سوسلان" با ملكه گرجستان "تامار" , كه خود نيز از طرف مادر به خاندان پادشاهي آلان نسب مي رساند, ازدواج كرد و با بهره گيري از توان فرماندهي و شجاعت و هوش و نبوغ نظامي او گرجيان به پيروزي هاي فراوان نظامي, به ويژه در جنگ با اميران و حكام مسلمان اران و آذربايجان, به دست آوردند و همه منابع تاريخي گرجي زيبايي, دلآوري, مهارت هاي نظامي و وفاداري صميمانه اين سردار آلاني به همسرش را ستوده اند. افزون بر اين بايستي يادآور شد كه فرزندان و نوادگان اين زوج آلاني-گرجي تا سده 19 ميلادي بر گرجستان فرمان راندند. در همين دوره بسياري از شاهدخت ها و بانوان متشخص آلاني به ازدواج امپراتوران بيزانسي و روسي درآمدند. مطابق مآخذ بیزانسی، "کنستانتین نهم" امپراتور این کشور (1042 تا 1055) با شاهدختی الانی ازدواج کرد. "گئورکی" پادشاه گرجستان نیز دختری از خاندان سلطنتی الان را به عنوان همسر دوم خود پذیرفته بود. پسر وی "بگرات چهارم" (1027 تا 1072) "بورنا" را به نکاح خود درآورد. بورنا خواهر "دورغُلِل" پادشاه الان بود که از طرف بیزانس به عنوان کبیر ملقب گشته بود. دختر بورنا که "ماریا" نام داشت به عقد "میخائیل هفتم" امپراتور بیزانس (1071 تا 1078) درآمد. همین امپراتور ایرینا نام دخترم دورغلل را به همسري یکی از نجیب‌زادگان یونانی به نام "ایزاک" درآورد. بیزانسی‌ها از "ایرینای الانی" با لقب Vassilissa"" به معنی "ملکه" یاد می‌کنند که از رفعت مقام پدر وی حکایت دارد. 








توجه پادشاهان آلان از سده‌ی دوازدهم میلادی به جانب شمال نیز معطوف می‌شد. خویشاوندی با امیرنشینان اسلاو به منزله‌ی عقد اتحاد با طوایفی بود که دامنه‌ی نفوذشان رو به گسترش داشت. در اسناد اسلاوی از چند عروس با لقب "یاسی" (آسی) یاد شده است. از جمله "اِلنای یاسی" دختر" سوارن یاسی" که دختری بسيار زيبا بود در سال 1116 ميلادي در کی‌یف به همسری امیرزاده‌ای به نام "یاروپولک"‌ پسر "ولادیمیر" درآمد. امیرزاده‌ی دیگر همسري به نام "ماریانا" ملقب به "یاسی" داشت و خواهر ماریا به ازدواج شاهزاده‌ی کی‌یف "مستی‌سلاو" درآمد.

شکوه و نیکبختی آلان ها و پادشاهی شان ادامه داشت تا آنکه بار دیگر وحشیان زردپوست - این بار تاتارها و سپس تیمور - از شرق تاخت آوردند. سرگذشت این قوم ایرانی از حمله مغول تا دوران حاضر موضوع بخش سوم این سلسله نوشتارها را تشکیل می دهد.
ادامه دارد...

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

قوم ايراني آلان - بخش ۱

پيش گفتار

بي گمان در هفته هاي اخير بارها و بارها نام "اوستياي جنوبي" را شنيده ايد و مي دانيد كه در پي تك گرجيان به اين سرزمين و پاتك روس ها, چه تحولي در زمينه صف آرايي هاي ميان روسيه و غرب پديد آمده و برسميت شناختن استقلال اين سرزمين از سوي روس ها و يكچندي دولت ديگر چه بحراني در زمينه روابط بين المللي ايجاد كرده است. اما نكته اي كه شايد بيشينه ايرانيان از آن ناآگاه باشند اين است كه اوستيا نامي است كه توسط بيگانگان به اين سرزمين داده شده و نام اصلي و تاريخي اين جمهوري كوچك و نیز همزاد شمالی اش در خاک فدراسیون روسیه "آلانيا" ست كه نياخاك يكي از اقوام و تيره هاي كهن و نژاده ايراني بوده و هست. با توجه به اين رويدادها – كه شايد دوران ساز هم باشد – برآن شدم تا طي سلسله نوشتارهايي به معرفي تاريخ و تبار و سرگذشت اين قوم ايراني براي خوانندگان "خاك و خون" دست يازم. باشد كه در آگاه سازي ايرانيان از هم تباران برون از مرز خودشان سودمند افتد.

نام و زبان آلان ها شاخه اي از درخت تنآور تيره هاي ايراني اند كه امروزه در سرزمين قفقاز مي زيند. در دوران باستان, بخش عمده آلان ها در مناطق شمال درياهاي كاسپين و سياه مي زيسته اند, اما بعدها بر شبه جزيره كريمه و مناطق پهنآوري در قفقاز نيز چيره گشته اند. نام "آلان" (Alan) از واژه كهن ايراني "آريا" (Arya) مشتق شده و از اين روي با نام نامي ايران همريشه است. زبان آلاني نيز يكي از زبان هاي گروه زبان هاي ايراني است كه به شاخه شمالي اين گروه تعلق دارد (همچون سكايي و ماساگتي و ...). آلان ها به لحاظ قومي با "سرمت ها" (Sarmatians) خويشآوند بوده و محتملا گروهي از اينان بوده اند كه به تدريج برجسته ترين نقش در ميان اين اتحاديه ايراني را بدست آوردند. اين قوم كه شاخه اي از ايرانيان كوچگر شمالي (Scythians) بوده اند, بنا بر طبيعت زندگي شان سامانه نوشتاري پيشرفته اي نداشته و از اين روي ما آگاهي چنداني درباره ريختار نخستين زبان ايشان نمي دانيم, اما بر اساس واژگان و دستور زبان كنوني شان و پس از زدايش و پالايش اثرهاي زبان هاي تركي و قفقازي, زبانشناسان به بازسازي بخشي از زبان كهن آلاني توانا گشته اند. نام اين تيره ايراني به شكل هاي گونه گوني در نوشته ها و سندهاي تاريخي آمده است. يونانيان از واژه هاي Alanoi, Asaioi, Rhoxolonaoi, Aorsoi, Sirakoi و Lazyges , روميان از واژه هاي Alani و Halani , روس ها و مجارها از واژه هاي "Yas" و "Yasi" و گرجيان نيز از واژه "Osi" براي ناميدن اينان بهره مي برده اند و گونه اي از همين نام اخير است كه امروزه به طور رسمي براي ناميدن اين قوم ايراني و سرزمینشان به كار مي رود (Ossetia - Ossetians) . با این حال خود آلان های امروزین یعنی باشندگان جمهوری های اوستیای شمالی و جنوبی، کشور خود را بیشتر به نام "ایرون" (Iron) و زبان خویش را نیز "ایرونیگ" (Ironig) می خوانند که با نام های ایران و اران و سرانجام با آریان در پیوند است. زبان کنونی آلان ها شباهت بسیاری به زبان گات های اوستا دارد و به زبان ایرانی "پشتو" نیز بی شباهت نیست.

تاريخ تاريخ آلان را مي توان به 3 دوره بخش كرد: 1- از ابتداي مسيحيت تا دوره كوچهاي بزرگ 2- از دوره كوچهاي بزرگ تا تازش تاتارها و تيمور 3- از دوره تازش تاتارها و تيمور تا اكنون

دوره نخست : در اين دوره, آلان ها به عنوان قومي جنگآور و كوچگر پاي به عرصه تاريخ مي گذارند. شهرت و آوازه اي كه آلان ها در اين دوره بدست مي آورند, بيشتر به خاطر خدمات حرفه اي نظامي است كه آنها با ايجاد پيمان ها و ائتلافهاي مقطعي دراختيار امپراتوري هاي همسايه, از اشكاني و ساساني گرفته تا رومي و بيزانسي و خزري, مي گذارند و در اين ميان "اسواران تيرانداز" آنها جايگاهي ويژه دارد.

جغرافي دان شهير يوناني, "استرابو", كه خود زاده ناحيه "پنتوس" در كناره جنوبي درياي سياه بوده , در كتاب "جغرافيا" خود از قدرت و توان نظامي اينان ياد كرده و مي نويسد كه شاه آلان ها مي تواند تا 200 هزار سوار تيرانداز در آرتش خود گرد آورد. وي همچنين مي نويسد كه آلان ها كنترل بخشي از مسيرهاي بازرگاني را به دست داشته و از اين راه ثروتي هنگفت اندوخته اند, به طوريكه داراي زيور و زينت هاي زرين بوده اند. تقريبا به طور همزمان, نام آلان ها و قبايل وابسته آنها در سالنامه ها و تاريخ هاي چيني نيز آمده كه نشان مي دهد بخشي از اينان نيز به سوي شرق رفته بودند. آنچه از اين گزارش ها مي توان دريافت اين است كه در فاصله زماني ميانه سده يكم تا سده چهارم ميلادي, آلان ها به راس هرم قدرت در كنفدراسيون قبايلي سرمتي دست يافته و بر ديگر تيره ها كنترل و فرمانروايي مي داشته اند.






آلان ها در اين دوره در بيشينه جنگ ها و نبردهاي روم در منطقه آسياي غربي و به ويژه در آناتولي و ارمنستان و ماد حضور دارند و به دليل توان بالاي رزمي, نقشي بسيار مهم در تعيين سرنوشت اين برخوردهاي نظامي ايفا مي كنند. در كتيبه "بلاش" , شاهنشآه اشكاني , آمده است كه وي در سال يازدهم شهرياري خويش به نبرد با "كولوك", شاه آلان ها برخاسته است. "يوسف بن ماتيتياهو" ( به لاتين : تيتوس فلاويوس جوزفوس) تاريخ نگار بنام يهودي در كتاب پرآوازه اش "جنگ هاي يهود" گزارش مي دهد كه چگونه آلان ها – كه وي آنها را قبيله اي سكايي مي شمارد – با گذر از دروازه هاي آهنين قفقاز و شكست دادن شاهان ماد و ارمنستان, اين سرزمين ها را به باد غارت و تاراج مي دهند.

با تازش هون ها در سده ي 4 ميلادي, آلان ها به دو بخش "اروپايي" و "قفقازي" بخش مي شوند. پاره اي از آلان هاي اروپايي به همراه برخي تيره هاي ژرمني مانند "ويزيگوت ها" و "وندال ها" در خلال مهاجرت هاي عظيمي كه در اين دوران از شرق به غرب اروپا در جريان بود, شركت جسته و پس از دو بار تازش به ایتالیا سرانجام به سرزمين هاي دوردوست باختر اروپا يعني "گل" (فرانسه كنوني) و شبه جزيره "ايبريا" (اسپانيا و پرتغال كنوني) مي روند. در خلال اين مهاجرت ها, جنگ هايي نيز ميان اين كوچگران با باشندگان قديمي تر روي مي داده كه باز جنگآوري آلان ها براي خودشان و همپيمانان وندالي شان راهگشا بوده است, براي مثال "گريگوري اهل تور", نويسنده كتاب " تاريخ فرانك ها" گزارش مي دهد كه چگونه به هنگام عبور از رود "راین" و در خلال نبرد "ماينز" به سال 407 ميلادي, آلان ها به فرماندهي شاه خود "رسپنديال" (Respendial) و در حالي كه وندال ها در پي كمين فرانك ها غافلگير شده و پس از كشته شدن فرمانده شان در حال شكست بودند به ياري متحدين خود شتافته و دلآورانه فرانك ها را پس مي زنند.برخي از آلان ها نيز باز به همراه همين وندال ها به شمال آفريقا كوچ كرده در آنجا جاگير مي شوند به طوريكه فرمانروايان وندالي شمال آفريقا خود را "شاه وندال ها و آلان ها" مي ناميده اند. در اسپانياي امروز ايالتي هست به نام "كاتالونيا" كه در واقع بازتاب اتحاديه اي است كه در خلال همين كوچ ها تشكيل شده بوده است و نام "گوت-آلانيا" مي داشته و به معني ايالت گوت ها و آلان ها بوده است. همچنين ريشه هاي حماسه سلتي "شاه آرتور" و شهسوارانش و نيز نام هاي خاص فرانسوي "Alain" و انگليسي "Alan" و نام شماری از شهرها و ناحیه ها در فرانسه و اسپانیای امروزی نيز يادگاري است از همين كوچ هاي بزرگ آلان ها به سرزمين هاي دوردست اروپاي باختري. در خلال جنگهاي روم با هون ها , آلان ها – محتملا بر اساس خودآگاهي نژاديشان – با روميان بر ضد هون هاي زردپوست متحد شدند و تحت فرماندهي "سنگيبان" (Sangiban)در شكست دادن تازش هون ها به گل در نبرد تاريخي و بسيار مهم "شالونز" (Chalons) به سال 451 ميلادي – كه يكي از 15 جنگ مهم تاريخ جهان شمرده مي شود – نقشي بسيار كليدي ايفا كردند. پس از مرگ آتيلا و باز بر اساس همين خودآگاهي, آلان ها با ژرمن ها همراه شده و براي برانداختن يوغ سلطه هون ها به ستيز برخاستند. در دوره همین مهاجرت ها و کوچ های بزرگ است که می بینیم برخی از سرداران و جنگآوران آلان به مراتب بلند نظامی و رزمی دست می یابند. برای مثال، یک سردار آلانی به نام "ارداپور" (Ardaburious) به عنوان فرمانده لشکری بیزانسی در زمان "تئودوسیوس"، سپاه ساسانیان به رهبری "بهرام پنجم" را شکست داده و "نصیبین" را فتح می کند. وی در سال 427 و پس از کسب چندین پیروزی نظامی دیگر در ایتالیا به عنوان "کنسول" روم معرفی می شود. پسر وی نیز پس از کسب افتخارات چشمگیر نظامی در سال 434 به همین عنوان می رسد و نوه وی در سال 447. پس از مرگ امپراتور "تئودوسیوس دوم" در سال 450 , سنای کنستانتینوپل به همین مرد آلانی (نوه ارداپور که خود نیز نام پدربزرگش می داشته) پیشنهاد تاج و تخت سلطنتی می دهد اما وی از پذیرش این مقام خودداری نموده و قدرت را به زیردست خویش وامی گذارد.

بخشي ديگر از آلان هايي كه از شمال درياي سياه به اروپا كوچيدند نيز به سرزميني وارد شدند كه امروزه نام "لهستان" بر خود دارد و از همينجا است كه "صرب ها" و "كروات ها" به عنوان دو قبيله آلاني نامشان وارد عرصه تاريخ مي شود. دركتيبه هايي مربوط به سده سوم ميلادي كه از شهر "تاناييس" بر رود "دن" در روسيه كنوني بدست آمده از كروات ها (Choroatos) به عنوان قبيله اي آلاني ياد شده است. همچنين پتولمي از قبيله صرب (Serboi) به عنوان قبيله اي سرمتي باشنده شمال قفقاز ياد مي كند و ديگر اسناد مكتوب در سده سوم ميلادي از صرب ها به عنوان قبيله اي آلاني در استپ هاي منطقه ولگا-دن ياد مي كنند. سرانجام اين دو قبيله آلاني در سده هفتم ميلادي به دعوت "هراكليوس" (هرقل) امپراتور بيزانس به مناطق باختري بالكان كوچيده و در سرزمين هاي كنوني شان جاگير مي شوند.






اما آن بخش از آلان ها كه در قفقاز مانده بودند, تحت تاثير عوامل گوناگون زندگي كوچ نشيني را رها كرده و يكجانشين شدند. اين تحول, سرآغاز پيدايش پادشاهي "آلانيا" در قفقاز شد كه مربوط به دوره دوم تاريخ آلان ها مي شود و ما در بخش دوم اين سلسله نوشتار به آن خواهيم پرداخت.

ادامه دارد ... 

 

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

نگاره نبرد ایسوس، سندی بر پوچی نظریه نوردیک بودن ایرانیان باستان

بارها گفته ام که نظریه "نوردیک" بودن ایرانیان باستان چرندی بیش نیست. در سده های ۱۸ و ۱۹ میلادی، مکتبی میان اروپاییان پیدا شد که می کوشید ثابت کند که ایرانیان و یونانیان و رومیان باستان همگی همچون ژرمن های امروزین، دارای تیپ "نوردیک" بوده اند. در واقع آنها استدلال می کردند که اصلا همه هندواروپاییان باستان چنان بوده اند و برای اثبات ادعای احمقانه خود آسمان و ریسمان را به هم دوختند و ملقمه متعفنی ساختند که برای مدتی توسط شماری در اروپا و حتی در خود ایران نشخوار و بازنشخوار شد.اما امروز، به دهها دلیل می دانیم که چنین نبوده است و دستکم ایرانیان و یونانیان باستان با فرزندان امروزینشان توفیری از نظر نژادی نداشته اند. برای اثبات این نکته، چونان که سخن رفت، دهها سند و مدرک و دلیل تاریخی و نژادشناسانه و ژنتیکی می توان آورد که از حوصله این نوشتار کوتاه بیرون است، اما تنها برای خرفهم کردن مانندگی ایرانیان امروزین با نیاکانشان برای برخی ایرانیان گمراه (مانند دوستمان "نوردیک همدانی")، من نگاره ای از نبرد "ایسوس" را که در سال ۳۳۳ پیش از میلاد در جنوب ترکیه امروزین درگرفت مورد تحلیل قرار می دهم.



این نگاره که بر موزاییکی نقش بسته و هم اکنون در موزه ملی باستان شناسی شهر "ناپل" ایتالیا نگاهداری می شود، صحنه ای از برخورد گارد محافظ "داریوش سوم" (راست)، واپسین شاهنشاه هخامنشی را با اسکندر گجسته (چپ) به نمایش می گذارد که در خلال آن، برادر داریوش شجاعانه به نبرد با سواران تک ور مقدونی برخاسته و جان پادشاه را نجات می دهد. پیشینه ی این نگاره حدودا به ۲۰۰ پیش از میلاد، یعنی ۱۳۰ سال پس از رویداد آن نبرد شوم بازمی گردد.
نکته ای که مدنظر من است، سیمایی است که از ایرانیان و به ویژه از شخص داریوش سوم در این نگاره به تصویر کشیده شده است. برای آشکاری فزون تر، من فرتور بزرگ شده سیمای داریوش سوم را در اینجا قرار می دهم:

 
اکنون خود خوانندگان می توانند به داوری بنشینند که آیا سیمای این شاهنشاه هخامنشی به ژرمن های امروزین بیشتر ماننده است و یا با ایرانیان امروزین. آنچه که من در این فرتور می بینم، سیمایی است که از یک فرسنگی هم می توان گفت که از آن مردی ایرانی است و شک ندارم که اگر از هر انیرانی هم بپرسند، نخستین گزینه پیش بینی اش باز همین است: جمجمه کشیده، بینی دراز و برجسته، موهای سیاه، چشمان درشت و تیره، پوست گندمگون و ...
و دست آخر برای مقایسه، به تصویر "فیروز کریمی"، سرمربی مستعفی آبی پوشان نگاه کنید و آن را با تصویر داریوش بسنجید.

نتیجه:

ایرانیان باستان از نظر نژادی و همینطور ریختارشناسی، دقیقا همچون فرزندان امروزیشان بوده اند. ادعای آن دسته از ایرانیان گمراهی که گمان می کنند، به دلیل آمیزش با عرب ها (؟!)، ریختار ایرانیان از نوردیک به مدیترانه ای تغییر یافته چرند محض است و آنها یا مرض دارند و یا غرض و یا هر دو. تف بر اینان